(در نخستین قسمت سری برنامههای «جنگ اول» شنیدیم که چگونه اروپا به دلیل چندین قرن جنبشهای فرهنگی و انقلاب صنعتی به مهمترین قدرت اقتصادی-سیاسی جهان در آستانه قرن بیستم تبدیل شد. همچنین شنیدیم که در قرن ۱۹ کشورهای جدیدی مانند آلمان و ایتالیا شکل گرفتند و خیلی زود امپراتوریهای سنتی را به چالش کشیدند.)
Your browser doesn’t support HTML5
وقتی اروپا به قرن بیستم رسید، از شرق تا غربش زیر سلطه امپراتوریهای قدرتمند بود. امپراتوریهای روسیه تزاری، اتریش-مجارستان٬ آلمان، فرانسه و بریتانیا.
اما بازیگران قدرتمند جهان به این پنج کشور ختم نمیشدند؛ ایالات متحده آمریکا در آن سوی اقیانوس آرام و امپراتوری عثمانی در خاورمیانه و جنوب شرقی اروپا نیز دو قدرتی بودند که در دو سوی متفاوت تاریخ امپراتوریها ایستاده بودند: آمریکا، کشوری جوان و دموکراتیک با صنعت و اقتصادی پیشرفته – عثمانی، یک امپراتوری قدیمی و عظیم با جنبشهای اصلاحی که یکی پس از دیگری شکست میخوردند و سرزمینهایی که یکی پس از دیگری به اروپاییها واگذار میشدند.
رکسان فرمانفرمائیان، استاد مطالعات خاورمیانه در دانشگاه کمبریج که پژوهشهایی بر روی تاریخ خاورمیانه انجام داده، معتقد است به رغم تمام سرزمینهای اروپایی که امپراتوری عثمانی از دست داده بود، در سال ۱۹۱۴ میلادی، این کشور هنوز وسعت خیرهکنندهای داشت.
فرمانفرمائیان میگوید: «امپراتوری عثمانی، یک امپراتوری بسیار بزرگ و باتجربه بود. هر چند که به خاطر چندین قرارداد تجاری با فرانسه وبریتانیا، بسیار مقروض شده بود. همچنین با شکافهای قومیتی هم روبهرو بود. در این زمان مصر تا اندازهای مستقل شده بود. در منطقهای که امروز به نام سوریه میشناسیم و مناطق حاشیهای دریای مدیترانه هم مشکلاتی وجود داشت. و از نظر نظامی در موقعیت بسیار ضعیفی بود. در واقع بعد از اصلاحات دوره تنظیمات در میانه قرن ۱۹ که به مدرن کردن کشور و مسایلی چون مبارزه با بیسوادی خیلی کمک کرد، همزمان از نظر نظامی، عثمانی را به قدرتهای اروپایی وابسته کرد.»
اروپای دو قطبی
در این زمان مساله قدرت نظامی، یکی از کلیدیترین محورهای تضمین بقای هر یک از کشورهای اروپایی محسوب میشد و تلاش مداوم برخی از این کشورها برای تصرف مستعمراتی در آفریقا، آسیا و آمریکا در کنار اختلافات مرزی، جنگهای گاه و بیگاهی را نیز به دنبال داشت.
در واقع چنانکه یرواند آبراهامیان، استاد تاریخ در کالج باروک در نیویورک میگوید، امپراتوریهای اروپایی از پایان قرن ۱۹ در رقابت تنگاتنگی با یکدیگر به سر میبردند و این رقابت در کنار تهدیدهای نظامی، اروپا را دو پارچه کرد.
او میگوید: «در نتیجه این رقابت سلطهجویانه، برخی از امپراتوریها با دیگر امپراتوریها ائتلافهایی تشکیل دادند تا بتوانند امنیت بیشتری داشته باشند و در برابر رقبایشان، قدرتی متوازن کسب کنند. این سیاست، اروپا را دو قطبی کرد و دو گروه شکل گرفتند.»
این دو گروه یا ائتلاف سیاسی بزرگ در واقع سرنوشت نهایی دو جنگ جهانی را رقم زدند.
غلامرضا وطندوست رئیس دپارتمان روابط بینالملل در دانشگاه آمریکایی کویت، شکلگیری نخستین ائتلاف معروف به «اتحاد سه گانه» را چنین شرح میدهد:
«نخستین بار در سال ۱۸۷۹ میلادی یک اتحاد دوگانه که به نوعی یک ائتلاف دفاعی است میان آلمان و امپراتوری اتریش-مجارستان به وجود آمد. علت این اتحاد هم ترسی بود که این کشورها از روسیه و فرانسه داشتند. اینها با هم متحد شدند تا اگر به هر کدام این کشورها حمله شد، این دو کشور یکی بشوند و از خودشان دفاع کنند. این اتحادیه دوگانه در سال ۱۸۸۲ با پیوستن ایتالیا تبدیل میشود به یک اتحادیه سهگانه یا اتحاد مثلث (Triple Alliance).»
در برابر «اتحاد سه گانه»، امپراتوریهای فرانسه، بریتانیا و روسیه که عملا باقی اروپا را کنترل میکردند نیز بیکار ننشستند و ائتلاف دیگری معروف به «تفاهم مثلت» شکل دادند.
وطندوست درباره شکلگیری این ائتلاف دوم میگوید: «اول بار پیمان فرانسه و روسیه در سال ۱۸۹۴ شکل میگیرد و این ائتلاف در سال ۱۹۰۷ بعد از امضای تفاهمنامه روسیه با بریتانیا، به اتفاق مثلث یا تفاهم مثلث (Triple Entente) تبدیل میشود که شامل روسیه، فرانسه و بریتانیا است.»
این ائتلافها در ظاهر به کشورهای بزرگ و قدرتمند کمک میکرد تا امنیت خود و مرزهایشان را تضمین کنند. اما به گفته یرواند آبراهامیان، پیوستن به یکی از این دو ائتلاف نظامی، سراسر فایده نبود و برای امضاکنندگان این پیمانهای دفاعی، ضررهایی هم داشت؛ ضررهایی که برای برخی از این امپراتوریها بسیار گران تمام شد.
آبراهامیان میگوید: «این ائتلافها مشکلاتی هم با خودش آورد و آن این بود که مشکلات متحدان شما به مشکلات شما تبدیل میشد. مثلا بدون اینکه هیچ منفعتی برایتان داشته باشد، پای شما به جنگ باز میشد صرفا چون متحد شما درگیر جنگ شده بود. بدین ترتیب مشکلاتی که در مناطق مختلف وجود داشت، دیگر به شکل مشکلات محلی باقی نمیماند و به سراسر قاره کشیده میشد.»
مساله بالکان
و یکی از این مشکلات محلی که در سالهای آغازین قرن بیستم، ابعادی گسترده به خود گرفته بود، تلاش برای کنترل بالکان بود؛ منطقهای در جنوب شرق اروپا که نامش را از سلسله کوههای بالکان وام گرفته و در واقع یک شبه جزیره بزرگ است که از سوی دریای آدریاتیک در غرب، دریای یونان در جنوب غربی، دریای اژه در جنوب و دریای سیاه در شرق احاطه شده است.
این منطقه که امروز شامل کشورهای بسیاری است از قرن ۱۷ تا ۱۹ تحت کنترل امپراتوری عثمانی بود. از میانه قرن ۱۹ و با اوجگیری ملیگرایی در میان اقوام مختلف بالکان، آرام آرام تلاشهای جدی برای تشکیل کشور-ملتهای تازه، به جنگهای پیدرپی ائتلافهای نظامی اروپایی با امپراتوری عثمانی انجامید و عملا تا پایان این قرن، امپراتوری عثمانی کنترل بخش عمده مناطق بالکان را از دست داد.
در ابتدای قرن بیستم، نیمه غربی بالکان توسط امپراتوری اتریش-مجارستان کنترل میشد و در نیمه شرقی، کشورهای صربستان، بلغارستان، یونان و رومانی، مستقل شده بودند.
در ابتدای قرن بیستم، نیمه غربی بالکان توسط امپراتوری اتریش-مجارستان کنترل میشد و در نیمه شرقی، کشورهای صربستان، بلغارستان، یونان و رومانی، مستقل شده بودند.
مناطق باقی مانده مانند آلبانی نیز زمانی از دست عثمانی خارج شد که کشورهای تازه تاسیس شرق بالکان به ثبات رسیدند و لیگ بالکان را تشکیل دادند و موفق شدند با حمایتهای روسیه، در جنگ نخست بالکان در سال ۱۹۱۲ میلادی، امپراتوری عثمانی را به کلی از سرزمینهای اروپاییاش خارج کنند.
هر چند که ائتلاف این کشورها چندان دوام نیاورد و به محض شکست دادن دشمن مشترک یعنی عثمانی، به روی هم اسلحه کشیدند و با هم جنگیدند، اما نتیجه قدرت گرفتن این کشورهای مستقل، افزایش چشمگیر روحیه ملیگرایی در میان اقوامی بود که نیمیشان تحت سیطره امپراتوری اتریش-مجارستان بودند و عملا سرنوشتشان در وین و توسط یک قوم آلمانیتبار تعیین میشد.
ضمن اینکه از ابتدای قرن بیستم و بعد از اینکه الکساندر اول، پادشاه مستبد صربستان توسط گروهی از افسران تندروی ارتش این کشور به قتل رسید و پتر اول – پادشاه مشروطه طلب این کشور به قدرت رسید، همزمان با اصلاحات و باز شدن فضای سیاسی در این کشور، ملیگرایی صربها با محور قرار دادن نژاد اسلاو نیز به اوج رسید.
پتر اول در جنگهای بالکان پیروز شد و مقدونیه و کوسوو را به خاک صربستان ضمیمه کرد. در این زمان رویای امپراتوری صربستان که زمانی در قرن ۱۴ میلادی بر سراسر بالکان حکومت کرده بود، بار دیگر مطرح شد.
اما مهمتر از این رویای دور از دسترس، یک ایده مدرن خیلی زود در میان تمامی اسلاوهای بالکان ریشه کرد و طرفدارانی یافت؛ تاسیس یک کشور مستقل فقط برای اسلاوهای بالکان، از صربستان و کوسوو و مونتهنگرو تا کروواسی و بوسنی و هرزگوین که به خاک اتریش-مجارستان ضمیمه شده بودند.
ناسیونالیسم اسلاو در بالکان به دنبال کشوری بود برای «یوگوسلاوها» یا اسلاوهای جنوبی.
برای این کار کشور کوچک صربستان باید با امپراتوری اتریش-مجارستان روبهرو میشد. صربها شاید بختی برای شکست دادن امپراتوری قدرتمند همسایهشان که نیمی از مناطق اسلاونشین را کنترل میکرد، نداشتند، اما در میانه رقابت مرگبار امپراتوریها و ائتلافهای گسترده، یک متحد کلیدی داشتند: تزار روسیه و کشوری که از دههها پیش تلاش کرده بود خود را به عنوان برادر بزرگتر اسلاوها تثبیت کند و مدعی بود که از حقوق اسلاوها در اروپا حمایت میکند.
(در بخش بعدی سلسله برنامههای «جنگ اول»، از ترور شاهزاده اتریشی و آغاز جنگ در اروپا خواهیم گفت. «جنگ اول» در روزهای دوشنبه ساعت هشت شب از رادیو فردا پخش میشود.)