برآمدن اسلامیگرایی و روندهای جاری در منطقه ما همچنان تحت تأثیر سه رویدادی است که در سال ۱۹۷۹ رخ داد. حمله شوروی به افغانستان که چهل سال پیش در چنین روزهایی روی داد، یکی از آنهاست؛ حملهای که در تلفیق با نوع واکنش غرب به آن، برای منطقه و برای خود شوروی و نیز برای غرب، پیامدهایی فاجعهبار داشت.
اسمش را گذاشته بودند عملیات «طوفان ۳۳۳»؛ اولین عملیات ارتش شوروی در دوران پس از جنگ جهانی دوم در یک کشور غیرعضو در «بلوک کمونیستی». این عملیات آخرین حلقه از تحولات بیسابقه سال ۱۹۷۹ در جهان و در منطقه بود؛ تحولاتی که برد و ترکش آنها تا به امروز بر روندهای سیاسی و ژئوپلتیک جهان و منطقه ما تأثیرگذارند.
از میان این رویدادها، سه رویداد انقلاب ایران، حمله یک گروه افراطی به مکه و حمله ارتش شوروی به افغانستان و واکنشها نسبت به این رویدادها از زمینههای اصلی بروز اسلامگرایی، تلفیق هر چه بیشتر دین و دولت و تلاطمات کنونی در منطقه ماست.
گرچه عملیات اصلی و کشتن حفیظالله امین، رئیسجمهور وقت افغانستان، شامگاه ۲۷ دسامبر (۶ دی/ ۶ جدی ۱۳۵۸) روی داد، ولی ورود نیروهای شوروی به افغانستان از شب منتهی به روز ۲۶ دسامبر سال ۱۹۷۹ (۴ دی/ ۴ جدی ۱۳۵۸) شروع شده بود؛ نیروهایی مجموعاً متشکل از ۸۰ هزار سرباز و ۱۸هزا ر تانک با حمایت هوابرد و نیروی هوایی و...
عملیات قرار بود تنها چند ماه به درازا بکشد، شهرهای بزرگ افغانستان و شاهراههای مواصلاتی را امن کند و ارتش افغانستان را برای مقابله با شورشیان جهادی تعلیم و آموزش دهد. اما به تدریج نیروهای شوروی وارد جنگی خونین با شورشیان شدند و چند ماه تبدیل شد به سالها.
نهایتاً روز ۱۴ فوریه ۱۹۸۹، در حالی که ارتش شوروی بنا به آمار رسمی در طی ۹ سال ۱۳۳۱۰ سرباز و افسر خود را از دست داده بود، به جنگی که چندین برابر هم از جهادیها و مردم عادی قربانی گرفته بود پایان داد و از افغانستان خارج شد، با تأثیراتی پردامنه در خود افغانستان و نیز در میان نیروهای ارتش شوروی و جامعه این کشور.
سابقه ماجرا
هفده آوریل ۱۹۷۸ (۲۸ فروردین ۱۳۵۷) میر اکبر خیبر، چهره سرشناس جنبش چپ افغانستان، در کابل ترور شد. این ترور وضعیت ناپایدار سیاسی افغانستان را ناپایدارتر کرد و ده روز بعد زمینهساز کودتای خونینی شد که حزب دموکراتیک خلق افغانستان، حزب خیبر را به قدرت رساند.
هنوز هم معلوم نیست که پس پشت ترور خیبر چه دست یا دستهایی پنهان بوده است، ولی از همان ابتدا انگشت اتهام کمونیستها متوجه محمد داوود خان، رئیسجمهور وقت افغانستان، شد. داوود خان ۵ سال پیش از آن با حمایت کمونیستها در کودتایی بدون خونریزی با برانداختن محمد ظاهر شاه، پسرعموی خود، انقراض سلطنت در افغانستان را رقم زده و نظامی جمهوری در این کشور برپا کرده بود.
کمونیستها مراسم تدفین خیبر را به تظاهراتی وسیع علیه دولت داوود بدل کردند و داوود هم از بیم گسترش اعتراضات و قدرتگیری کمونیستها به بازداشت رهبران آنها برخاست. شبکه افسران هوادار حزب دموکراتیک خلق افغانستان در ارتش، که اغلب در شوروی آموزش دیده بودند، دست به کار شدند و روز ۸ اردیبهشت (۸ ثور) با حمله هوایی به کاخ ریاستجمهوری داوود خان و خانواده و شماری از وفادارانِ او را کشتند و حکومت را در دستان حزب دمکراتیک خلق نهادند. این رویداد به «انقلاب ثور» شهرت یافت و نور محمد ترکی و ببرک کارمل به عنوان رهبران جدید افغانستان به نمادهای اولیه آن بدل شدند.
اسناد منتشرشده از آرشیوهای شوروی و افغانستان نشان میدهد که «انقلاب ثور» بدون هماهنگی و اطلاع اولیه مقامهای شوروی صورت گرفت.
شوروی از دهه ۱۹۵۰ مهمترین متحد افغانستان دوران ظاهرشاه به شمار میآمد. کمکهای نظامی، وامهای با سود اندک و شراکت در ایجاد زیرساختهای افغانستان از مؤلفههای کمک شوروی به افغانستان بود. تحصیل شماری از دانشجویان افغانستان و از جمله کادر ارتش این کشور در شوروی هم جزئی از این همکاریها به شمار میآمد.
در مقابل، کابل به رغم عضویت در کشورهای غیرمتعهد، سیاستی نزدیک و دوستانه نسبت به مسکو در سطح ملی و بینالمللی داشت، تأمینکننده بخشی از مواد خام جمهوریهای آسیای مرکزی شوروی بود و احزاب هوادار مسکو در افغانستان هم نسبتاً آزادی عمل داشتند.
این مناسبات حسنه سبب میشد که مسکو چندان به «تغییر رژیم» در افغانستان تمایلی نداشته باشد و امنیت در مرزهای جنوبی و مصالح ژتوپلتیک، از جمله دور نگهداشتن غرب از مرزهای خود را بر آزمون سخت ایجاد نظامی همسو در افغانستان با کمک احزاب دارای مرامهای کمونیستی، ترجیح دهد؛ بهخصوص که افغانستان حتی در دوران داوود هم با ۱۶ میلیون جمعیت بیش از ۲۵۰ هزار نفر کارگر نداشت و ضریب بیسوادی از هشتاد درصد هم فراتر میرفت.
کمونیستها هم دامنه نفوذشان عمدتاً به روشنفکران و بخشی از اقشار شهری در کابل و یکی دو شهر محدود بود و بخش عمده کشور، متشکل از شهرهای کوچک و مناطق روستایی، بیشتر زیر نفوذ سران قبایل و مراجع مذهبی و سنتی بودند.
در این متن و بافتار بود که شوروی احزاب هوادار خود را به جای تلاش برای کسب قدرت به همکاری با دولت توصیه میکرد، بهخصوص که حزب دموکراتیک خلق افغانستان هم به لحاظ چنددستگی درونی مشکلات زیادی داشت و مسکو در اتکا به چنین حزبی برای اداره کشور دشواری مانند افغانستان مطمئن نبود.
«مخالف اعزام نیرو به افغانستان هستم چون...»
با توجه به آنچه گفته آمد، کودتای سال ۱۹۷۸ (انقلاب ثور) لزوماً در راستای دیدگاه و منافع شوروی نبود و روندهای بعدی هم این تردید را تقویت کردند، چه با سیاست تندروانهای که حزب تازه به قدرت رسیده در افغانستان در شتاب به تحولات اجتماعی داشت و میخواست جامعهای فئودالی و قبیلهایِ در خواب اعصار و قرون را سریعاً به سوی «سوسیالیسم» و مدرنیزاسیون هدایت کند، و چه در رویکرد خشن و خونین نسبت به همه آنها که مخالفتی با حزب و این سیاست آن داشتند.
سیاست اشتراکیسازی مزارع که الگوبرداری از کالخوزسازی شوروی دوران استالین بود، عملاً به نقیض خود بدل شد و زارع بینوای فاقد امکانات را با فئودال و رؤسای قبایل و مراجع سنتی مذهبی در یک صف قرار داد و مقاومت مسلحانه هم اوج گرفت و دستههای متفاوت جهادی سربرآوردند و همه اسباب جنگ داخلی فراهم آمد.
از همان تابستان سال ۱۳۵۸ هم آمریکا از کانال سازمان سیا در ارتباط با این گروههای جهادی قرار گرفت و کمکهای نظامی در اختیار آنها قرار داد. پاکستان و عربستان سعودی هم در این راه با سیا همراهی و مشارکت داشتند.
به رغم وضعیت وخیم افغانستان و تزلزل موقعیت کمونیستهای حاکم در تابستان و پاییز ۱۳۵۸، رهبری شوروی به ریسکهای حضور نظامی در افغانستان کموبیش واقف بود و از اعزام نیرو برای کمک به آنها امتناع میکرد؛ امتناعی که تا سرنگونی محمد ترکی به دست حفیظالله امین ادامه یافت ولی بعداً کمرنگ شد و حکم به حمله شوروی به افغانستان داده شد.
این دست به دست شدن قدرت از ترکی به امین بخشی از رقابت و جنگ درونی در حزب دموکراتیک خلق و جناحهای مختلف آن بود. مقامات شوروی، هم از اینکه امین بدون هماهنگی با آنها ترکی را برکنار کرده و از بین برده ناخشنود بودند و هم از دایره اطلاعاتی خود (ک.گ.ب) در کابل درباره گرایش امین به آمریکا گزارش دریافت میکردند.
این تحولات و دادههای بحثانگیز نهایتاً مخالفان ورود نظامی به افغانستان، یعنی کسانی مانند یوری آندره پوف، رئیس ک.گ.ب و رهبر بعدی، آندره گرومیکو، وزیر خارجه و آلکسی کاسگین، نخستوزیر، را به نرمش و موافقت با حمله به افغانستان سوق داد. اینها تا این زمان در میان اعضای هیئت سیاسی کمیته مرکزی حزب کمونیست سرشناسترین مخالفان ورود نظامی به افغانستان بودند.
بنا بر اسناد جلسات هیئت سیاسی که سال ۱۹۹۲ انتشار یافت، در جلسه فروردین ۱۳۵۸ این هیئت، گرومیکو، وزیر خارجه، به شدت در برابر پیشنهاد دیمیتری اوستینوف، وزیر دفاع شوروی، برای ورود نظامی به افغانستان میایستد. استدلال او این است که شوروی به عنوان کشوری متجاوز شناخته خواهد شد: «ارتش ما قرار است در افغانستان علیه چه کسی بجنگد؟ بیش از همه علیه مردم افغانستان، و چارهای نخواهد داشت که به آنها شلیک کند... با این اقدام همه دستاوردهایی که در سالهای اخیر در جریان تنشزدایی با غرب و کنترل تسلیحات به دست آمده نیز بر باد خواهد رفت.»
اما، همانطور که آمد، خیزِ حفیظالله امین، رئیس سازمان امنیت افغانستان، برای کسب قدرت از طریق نابودی محمد ترکی در شهریور ۱۳۵۸ و تکیه زدن بر مقام ریاستجمهوری کشور، موضع مخالفان ورود نظامی به افغانستان را تضعیف کرد. در حالی که ترکی چهره مورد وثوق مسکو بود و خود او با برژنف دوستی نزدیکی داشت، مقامات شوروی در مورد امین که تحصیلکرده آمریکا بود تردیدهای جدی داشتند و خواهان برکناری او از ریاست سازمان امنیت بودند. و امین، با کسب تمامی قدرت، عملاً این تلاش و تقاضای شورویها را ناکام گذاشت.
در نیمههای آذر ۱۳۵۸، سه ماه پس از قدرتگیری امین در افغانستان، یوری آندروپوف، رئیس ک.گ.ب پروندهای را جلوی برژنف بیمار، رهبر وقت شوروی، میگذارد که بر اساس آن امین احتمالاً مناسباتی با غرب برقرار کرده و درصدد سوق افغانستان به سوی غرب و قرار دادن پایگاه در اختیار آمریکاییهاست.
آندره پوف مینویسد: «این اقدام امین نه تنها موفقیت انقلاب ثور را در معرض تهدید قرار میدهد، بلکه موضع ما در افغانستان را تضعیف میکند... از همین رو طرحی برای برکناری امین از قدرت تهیه شده است.»
«دست از این توهّم بردارید»
روز ۸ دسامبر ۱۹۷۹ (۱۷ آذر ۱۳۵۸) آندروپوف، گرومیکو، اوستینوف و میخائیل سوسولف، مسئول امور ایدئولوژیک حزب کمونیست، در دفتر برژنف جمع شدند تا جنبههای مثبت و منفی حمله به افغانستان را به بحث بگذارند.
استدلال اصلی در موافقت با ورود نظامی به افغانستان این بود که در صورت چرخیدن این کشور به سوی غرب، آمریکا میتواند در خاک آن موشکهای میانبرد مستقر کند و اهدافی را در جنوب شوروی، از جمله ایستگاه فضایی بایکانور، مورد تهدید قرار دهد.
این بحث در روزهایی به جریان افتاده بود که مذاکرات میان مسکو و واشینگتن بر سر محدودسازی موشکهای اتمی میانبرد به مشکل برخورده بود. همچنین، آمریکا بیش از پیش در حال نزدیکی به رقیب شوروی یعنی چین بود و در عین حال، ورود نیروی دریایی آمریکا به خلیج فارس در مسکو به این تعبیر اشتباه دامن زد که گویا آمریکای آسیبدیده از اشغال سفارت خود در تهران در حال تدارک حمله به ایران و نزدیکتر شدن به مرزهای شوروی است.
مذاکرات در دفتر برژنف دو روز به درازا میکشد و سپس به مارشال نیکلای اورگاکف، رئیس ستاد مشترک ارتش، دستور داده میشود که نیرویی هشتاد هزار نفری را برای ورود به افغانستان آماده کند. اورگانف از درِ مخالفت در میآید و گزینه نظامی در ارتباط با افغانستان را رد میکند. او میگوید که این توهّم است که با هشتاد هزار نفر نیرو میتوان ثبات را به افغانستان بازگرداند.
نهایتاً روز چهارم بحث و فحص، یعنی در ۱۲ دسامبر، یعنی همان روزی که ناتو به استقرار موشکهای اتمی میانبرد آمریکا در خاک اروپا تصمیم گرفت، جلسه مسکو طرحی چند مرحلهای را به تصویب میرساند. در مرحله اول قرار میشود یک گروه کماندویی ک.گ.ب به کابل برود و امین را از میان بردارد.
این طرح روز ۱۷ دسامبر با شکست مواجه میشود و عملاً بخشهای دیگر طرح، یعنی تدارک برای ورود نیروهای شوروی به افغانستان و در وهله اول حمله به کاخ ریاست جمهوری برای از میان برداشتن امین و اطرافیان او، با شدت بیشتری به جریان میافتد. جانشین امین هم کسی نیست جز ببرک کارمل، از چهرههای معتدل و نزدیک به مسکو و رهبر جناح پرچم در حزب دمکراتیک خلق که در دوره ترکی و امین مغضوب شده بود.
در متن حکم جلسه مسکو نه از مأموریت قوای شوروی برای مقابله با شورشیان صحبتی هست و نه آنها اصولاً برای چنین مأموریتی آموزش دیده و تجهیز شده بودند.
ارتش شوروی ابتدا با اتکا به تجربه مقابله با قیامها و شورشها در کشورهای کمونیستی شرق اروپا، با تانک و خودروهای زرهپوش و آتش سنگین علیه شورشیان افغانستان وارد عمل شد. ولی قدرت تحرک و مانور شورشیان در گروههای کوچک و آشناییشان با محل عملاً برایشان مصونیت و برتری ایجاد میکرد. نیروهای ارتش شوروی هم با توجه به اینکه اغلب وظیفهایِ نظام بودند، هر چه نبرد درازتر و بیچشماندازتر میشد، به لحاظ روحیه و اخلاقی وضعیت نازلتری پیدا میکردند.
سالهای آخرِ حضور نیروهای شوروی در افغانستان، نبرد با شورشیان عمدتاً با اتکا به نیروی هوایی و هلیکوپتر و هوابرد پیش میرفت و نیروی زمینی در موقعیتی نبود که از پس شورشیان برآید. کارگذاری مین در بسیاری شهرها و روستاها تا شورشیان نتوانند در آنجاها پا قرص کنند، اهالی بومی را هم بیش از پیش به سوی شورشیان سوق میداد.
سه میلیون آواره در ایران و افغانستان حاصل این جنگ بود؛ آوارگانی که بخشی از آنها در مدارس قرآن پاکستان شستوشوی مغزی شدند و دوباره به میدان جنگ فرستاده شدند.
روایت گیتس از شیوه بحثانگیز آمریکاییها
آمریکاییها از همان اردیبهشت ۱۳۵۷ که کمونیستها بر کابل حاکم شدند، یعنی ماهها پیش از ورود نیروهای شوروی به افغانستان، این کشور را میدان تازهای برای مقابله با رقیب یافتند. بهعبارتی، کمک بیمحابا به شورشیان افغانستان پیش از ورود نیروهای شوروی به این کشور آغاز شده بود.
جیمی کارتر در تیر ۱۳۵۸، یعنی ۶ ماه پیش از ورود نیروهای شوروی به افغانستان اولین حکم را به دست سیا داد تا به کمک «مجاهدین افغانستان» برود. رابرت گیتس، وزیر دفاع آمریکا در دوران بوش و اوباما که در زمان کارتر از مقامهای سیا بود، سال ۱۹۹۶ در کتاب خاطرات خود با عنوان «از سایهها» از افزایش تدریجی کمکها مینویسد تا اینکه با ورود نیروهای شوروی به افغانستان «زیبگنیف برژینسکی، مشاور امنیت ملی جیمی کارتر، این اقدام مسکو را شانسی برای آمریکا ارزیابی کرد و به این تحلیل رسید که باید افغانستان را به ویتنام شوروی بدل کرد.»
یک سال بعد، کارتر از قدرت کنار رفت و زمام امور در کاخ سفید به دست رونالد ریگان افتاد. در دوران او، کمک به مجاهدین با هدف ضربه زدن بیشتر به شوروی افزایشی چشمگیر یافت و حتی برخلاف نظر مقامهای نظامی آمریکا، موشک استینگر در اختیار شورشیان قرار داده شد، که بعدها خود سیا مجبور به بازخرید آنها شد، که در همه موارد هم موفق نبود.
مقادیر هنگفتی از کمک مالی و تسلیحاتی عربستان و آمریکا در اختیار سازمان امنیت پاکستان قرار گرفت تا میان شورشیان اسلامگرای اغلب افراطی افغانستان توزیع کند. این نقش پاکستان از جمله عواملی بود که نفوذ این کشور در میان گروههای افراطی افغانستان، از جمله طالبان را تا به امروز مؤثر و قوی نگه داشته است.
گیت در جای دیگری از خاطرات خود مینویسد: «سال ۱۹۸۵ سیا کسب خبر کرد که شمار قابلتوجهی از عربها از کشورهای مختلف به افغانستان وارد شدهاند تا به "جهاد مقدس" علیه شوروی بپیوندند... سالها بعد همین افراد و گروههای افراطی عرب آموزشدیده از سوی مجاهدین افغانستان از گوشه و کنار جهان سربرآوردند، از خاورمیانه تا نیویورک تا به "جهاد مقدسِ" تازهای وارد شوند، منتهی این بار دشمن آنها نه شوروی که آمریکا بود.»
گیت این سطور را زمانی مینویسد که هنوز جهادگران آموزشدیده در افغانستان ضربه بزرگ به برجهای دوقلوی نیویورک و اقدامات بعدی در کشورهای غربی و غیرغربی را به جریان نینداختهاند و هنوز ترکش اصلی ناشی از پر و بال دادن به نیروهای افراطی در افغانستان به هدف نخورده است.
روانزخمی که ترکشش ماندگار شد
همانگونه که در ابتدا اشاره شد، انقلاب بهمن ۱۳۵۷ (فوریه ۱۹۷۹) در ایران در کنار حمله نوامبر ۱۹۷۹ شورشیان افراطی به کعبه و نیز رویکرد کمونیستهای حاکم بر افغانستان و متعاقباً حمله شوروی به این کشور در دسامبر همین سال، و نیز نحوه مقابله غرب با این اقدام شوروی از عوامل مؤثر در برآمدن شاخههای مختلف اسلامگرایی در منطقه بودند که هنوز هم تأثیرات عمدتاً منفیشان بر روند تحولات و چشماندازهای سیاسی ایران و عربستان و افغانستان و کل منطقه پابرجاست.
نیروهای شوروی نهایتاً پس از ۹ سال، در ۲۵ بهمن ۱۳۶۷، بدون شکست آشکار و بدون پیروزی، در واقع در حالی که وضعیتی تقریباً پات در افغانستان حاکم بود، این کشور را ترک کردند.
تلاش محمد نجیبالله، رئیسجمهور وقت افغانستان، برای اینکه در غیاب نیروهای شوروی به یک آشتی ملی با شورشیان دست پیدا کند بیش از آن با منافع پاکستان و عربستان و غرب در تضاد بود که به نتیجهای بینجامد. ۴ سال بعد حکومت او هم سرنگون شد، ولی افغانستان میدان جنگ و خونریزی باقی ماند تا به امروز و...
نیروهای شوروی بازگشته از افغانستان هم وضعیت راحتی نداشتند. خشونتِ دوسویه و سقوط اخلاقی و روحیهای که آنها در افغانستان تجربه کرده بودند، همچون یک روانزخم، بخش بزرگی از آنها را در میهن نیز رها نکرد؛ مثل همان مشکلاتی که اعضای ارتش آمریکا اعزامی به ویتنام یا در عراق و افغانستان با آن مواجه بودهاند.
ورود به اقدامات بزهکارانه، پناه بردن به الکل یا استخدام به عنوان مزدور برای شرکت در این یا آن جنگ منطقهای، سرنوشت شماری از این سربازان را رقم زده است. کم نیستند صاحبنظرانی در خود روسیه که علاوه بر ناکارآمدی اقتصادی، انسداد و رقابت تسلیحاتی و امنیتی با غرب، دو عامل دیگر را نیز در تسریع سقوط شوروی حائز اهمیت بسیار میدانند؛ یکی فاجعه اتمی چرنوبیل و ناکارایی حکومت در مدیریت بحران ناشی از آن، و دیگری حمله به افغانستان و تجربه سخت و خشونتبار هشتاد هزار نیروی ارتش سرخ در این ماجرا.
تأثیر تجربه کابوسگونه این نیروها بر رفتار و روان خودشان و نیز بر خانوادهها و جامعه، به زیر سؤال رفتن مبانی همبستگی اجتماعی و فروریختن بیشتر اعتماد به حکومت نیز نقش کمی در سقوط نظام شوروی نداشتهاند.