در ادامه مجموعه گفتوگوهای «چهل سال، چهل گفتوگو» این بار به سراغ بهمن مقصودلو رفتهایم؛ نویسنده، منتقد و پژوهشگر سینمایی و تهیهکننده و فیلمساز ایرانی.
آقای مقصودلو حدود پنج سال پیش از انقلاب ۵۷ به نیویورک رفت. او در زمان انقلاب ۳۲ سال داشت و در نیویورک در حال تحصیلات دانشگاهی بود و اکنون همچنان مقیم نیویورک است.
در این گفتوگوی ویژه با بهمن مقصودلو، درباره فعالیتهای سینماییاش در آمریکا و همکاریاش با چند فیلمساز ایرانی پرسیدهایم و نیز خواستیم از تجربهاش بهعنوان تهیهکننده فیلم «هفت مستخدم» با بازیگری آنتونی کوئین، هنرپیشه فقید هالیوود، برای ما بگوید.
Your browser doesn’t support HTML5
آقای مقصودلو، ابتدا از حدود پنج سال پیش از انقلاب ۵۷ آغاز میکنیم که شما به آمریکا رفتید. نخستین سؤالم این است که چرا در سال ۱۹۷۵ به ایالات متحده سفر کردید و انگیزه اصلی شما چه بود؟
خیلی ساده بگویم، انگیزه اصلیام ادامه تحصیل در رشته سینما بود. من در ایران، هم منتقد بودم هم سردبیر بودم هم تهیهکننده سینمای تلویزیون ملی و هنری ایران بودم و به آن چیزهایی که میخواستم رسیده بودم. ولی تحصیلات پزشکی را ناتمام گذاشته بودم بعد از پنج سال در دانشگاه ملی. دو سال هم ریاضی خوانده بودم در دانشگاه ملی. و اینها جواب مرا نمیداد. آمدم به آمریکا و در شهر نیویورک مقیم شدم. اینجا در سیتی یونیورسیتیِ نیویورک مَستر (فوق لیسانس) گرفتم در رشته مطالعات سینمایی، و در کلمبیا هم مطالعات سینمایی را ادامه دادم و پیاچدی (دکترا) گرفتم که برگردم. نه انقلابی را پیشبینی میکردیم و نه چیزی. متأسفانه وقتی در ۱۹۸۰ مسئله گروگانگیری [دیپلماتهای آمریکایی در تهران] پیش آمد، من فهمیدم باید یک گرینکارتی بگیرم که اینجا [در آمریکا] بمانم، چون آن موقع ویزای دانشجویی داشتم. گرینکارت گرفتیم و ماندنی شدیم.
آقای مقصودلو، شما قبل از اینکه به سفر ایالات متحده و نیویورک بروید، سردبیر یک ماهنامه سینمایی بودید و در سال ۵۲ یک جُنگی را ویژه سینما و تئاتر نوشتید که جایزه فروغ فرخزاد به شما به عنوان نویسنده جُنگ تعلق گرفت. ظاهراً کار نوشتن را خیلی زود و در جوانی آغاز کردید. از چه موقع به نوشتن پرداختید و بیشتر در مورد سردبیری ماهنامه سینمایی و این جایزه فروغ فرخزاد برایمان بگویید.
من نوشتن را تقریباً از اواسط سالهای دهه چهل شروع کردم، در مجلات مختلف نقد فیلم مینوشتم، در صبح امروز یا روشنفکر، جاهای مختلف تا آن که سردبیر ماهنامه ستاره سینما شدم. سردبیر مستقل چهار تا هشت صفحه هنری مجله روشنفکر شدم، خارج از سردبیری آقای الهامی، به دستور آقای دکتر رحمتالله مصطفوی صاحب امتیازش که از یک نقد من خیلی خوشش آمد و گفت سردبیر مستقل شو. تیم داری؟ گفتم بله، و بعد از آن سردبیر ماهنامه ستاره سینما شدم، و آن را به یک مجله وزین سینمایی و هفت هنر تبدیل کردم. متأسفانه عمرش طولانی نشد و وقتی دیدم دیگر مجلهای ندارم، به فکر انتشار یک جُنگ به نام ویژه سینماوتئاتر افتادم.
در آنجا من نویسنده نبودم، سردبیر و تقریباً مدیر و همهکارهاش بودم. تیمی از روشنفکران ایران درست کردم. هر وقت هم درمیآمد، باید میرفتیم وزارت فرهنگ و هنر اجازه میگرفتیم از قسمت نگارش، برای اینکه کتاب بود. همیشه هم دچار مشکل میشدم، برای اینکه خب آن موقع نویسندگان ایران اغلب چپی بودند، -ما نویسنده راست فاشیست در ایران نداشتیم- یا ناشنالیست (ملیگرا) بودند و چیزهایی که قلم میزدند بعضی وقتها به مذاق خوش نمیآمد. ولی مطالبی اساسی بود. مطالب را خودم انتخاب میکردم، هیچ مقالهای به من تحمیل نمیشد. از مصطفی رحیمی - روانشان شاد - هوشنگ طاهری، هوشنگ کاووسی، پرویز دوایی، محمد تهامینژاد و بسیاری دیگر. اردشیر محصص طرح میکشید برایش، غلامحسین ساعدی روانش شاد، و بهرام بیضایی، احمد محمود، اسماعیل خویی، قاسم صُنعوی در آن مطلب مینوشتند و من اصولاً مطالب را انتخاب میکردم، مطالبی که یاددهی در آنها باشد، بتواند بماند.
الان هم به دوره هفت شماره ویژه سینماوتئاتر که نگاه کنید، میبینید که ۷۰ درصد مطالب را امروز میتوانید بخوانید. و بعد، آدمهای بسیاری را، سینماهای کشورها را و موجهای سینمایی را به ایرانیان و جوانان ایران معرفی کردم و در نتیجه، بعد از شش شماره، در سال ۱۳۵۳ که میفرمایید فکر کنم پنج شش شمارهاش درآمده بود، هیئت ژوری جایزه فروغ فرخزاد، به خاطر اِدیت و سردبیری و انتشار این دوره، جایزه فروغ فرخزاد را در آن سال به من دادند.
آقای مقصودلو، شما در آمریکا هم همچنان به کار نویسندگی ادامه دادید و در سال ۱۹۸۷ اگر اشتباه نکنم، کتابی به نام سینمای ایران به زبان انگلیسی نوشتید که در واقع دریچه ای بود برای انگلیسیزبانان تا با سینمای ایران آشنا بشوند. پژوهش و تحقیق در مورد سینمای ایران باید کار پرزحمتی باشد. چرا به این موضوع پرداختید؟
ببینید، وقتی من دانشجوی مطالعات سینمایی بودم، یعنی مطالعات و تحقیقات سینما، پیاچدی (دکتری) این رشته در سه قسمت است: یکیاش زیباییشناسی سینماست، یکی تاریخ سینما و یکی نقد سینما. این محورش است. در مَستر و پیاچدی من تنها دانشجوی ایرانی بودم. دانشجوی زیادی نبود. در مَستر، ما حدود ده نفر دوارده نفر بودیم، در پیاچدی حدود ده نفر بودیم در کلمبیا. همه ما باید تحقیق میکردیم و مینوشتیم. ولی همیشه به من میگفتند خب تو که با ایران سروکار داری، ایران چه سینمایی دارد؟ سینما دارد یا ندارد؟
آن موقعها سینمای ایران مطرح نبود. پنج شش تا فیلم در سال ۱۹۷۶ آوردند به یک سینمایی در نیویورک دادند، من رفتم آنجا، مثلاً دایره مینا بود و غیره. در نتیجه من وقتی آمدم در [دوره] پیاچدی، یک کورسی با پروفسور آندرو ساریس داشتم که میتوانستم موضوع تحقیقم را انتخاب کنم و مقالهای بدهم. دیدم سینمای ایران را در خارج نمیشناسند. کتاب را نه برای تز، برای یک کورس پیاچدی و دکترایم نوشتم. در آن، تمام فیلمهای سینمای ایران از ابتدا تا انقلاب را، صدتا فیلم مهم را، انتخاب کردم و با تمام مشخصاتشان نوشتم، که این فیلم چرا مهم است و اگر در دنیا جایزه برده چه جوایزیاند، از نظر تجاری مهم است یا هنری یا سیاسی یا اجتماعی، دلیل مهم بودن این صد فیلم کدام است و چیست.
اینها را توضیح داده بودم. این کتاب را در دانشگاه نیویورک، پروفسور چِرکاوسکی، رئیس قسمت شرقشناسی دانشگاه خاورمیانه دانشگاه نیویورک، خواند و خیلی خوشش آمد. خودش هم یک مقدمه نوشت، اندرو ساریس هم مقدمه نوشت و این کتاب را به انگلیسی چاپ کردند. این در حقیقت اولین کتاب به زبان انگلیسی در مورد سینمای ایران است.
آقای مقصودلو، شما علاوه بر کار نویسندگی، هم فیلم ساختهاید و هم کار تهیهکنندگی انجام دادهاید و چندین فیلم سینمایی بلند در آمریکا هم تهیهاش بر عهده شما بوده، از جمله فیلم هفت مستخدم با بازی بازیگر سرشناس و فقید هالیوود، آنتونی کوئین. شیوه کار شما در سینما با عنوان تهیهکننده به چه صورت است؟ آیا سازندگان به شما کاری پیشنهاد میکنند یا شما ایدههای خودتان را به آنها ارائه میدهید؟
هر دو هست، عزیز. من خب تهیهکننده تلویزیون ملی ایران بودم، برنامههای خیلی خوب سینمایی میدادم، یک فیلمی هم در ۱۹۷۲، برنامهای در تلویزیون داشتم به نام دستها و اندیشهها در قسمت گروه شناسایی هنر، و این راجع به یک هنرمند بود با دست و فکرش. اردشیر محصص اولین هنرمند ایرانی بود که در دنیا معروف شد، من به منزلش رفتم با یک فیلمبردار، دوست عزیزم روانش شاد، آقای طبری. یک روز تمام با اردشیر محصص گذراندیم، از او فیلمبرداری کردیم، با او حرف زدیم، البته جواب نمیداد، ولی خب پشت دوربین جواب میداد. از کارهایش [فیلم] گرفتیم، از سه تا منتقد دعوت کردیم آمدند آنجا، فیلمبرداری کردیم. من یک فیلم بیست دقیقهای از آن ساختم برای تلویزیون ایران، نریشین و گفتار روی فیلم را هم نوشتم. اتفاقا آقای تهامینژاد هم ادیت کرد، در ایران هستند، از مورخین و منتقدین. این فیلم پخش شد. بعد آمدم آمریکا و این فیلم را هم با خودم آوردم.
برای ساختن فیلم دو جور کار [میشود کرد.] یا میآیند و به آدم میگویند بیا و این فیلم را تو تهیه کن، با مدیریت و شناختی که داری، چه از نظر مالی چه از نظر هنری و تکنیکی. یکی هم اینکه خودم یک پروژهای را میگیرم و پکیج میکنم. یعنی سناریویی را انتخاب میکنم، کارگردان رویش میگذارم، کست (انتخاب بازیگر) میکنم، بعد کامپوزر(آهنگساز) میآورم، ادیتور(تدوینگر) میآورم و آن را تهیه میکنم و مارکت (بازاریابی) میکنم. در آمریکا این جوری کار میشود.
من تاکنون بیست تا فیلم کار کردهام؛ مستند، کوتاه، بلند و سینمایی. از جمله در یک مهمانی اوایل سال ۱۹۹۰، آنتونی کوئین را دیدم و با ایشان آشنا شدم. ایشان خیلی به من اظهار لطف داشت و خیلی زود گفت بهمن، از روز اولی که تو را دیدم، به تو اطمینان پیدا کردم. بعد یکی از دوستانم آقای داریوش شکوف و خانم آلمانیاش، جولیانا شولتز، ایشان یک سناریویی نوشتند به نام هفت مستخدم. من سناریو را خواندم و دیدم چیز غیرمتعارفی است و این برای آنتونی کوئین هم خوب است.
رفتم پهلویش و گفتم آنتونی، دوستیمان به کنار، میخواهم یک کار با هم بکنیم. گفت باشد. سناریو را خواند و خوشش آمد. گفتم این برای تو خوب است. آن را با آلمانیها [به کارگردانی داریوش شکوف] تهیه کردم و بعد دوستم، گاتو باربیِری، را که کامپوزر معروفی بود، آوردم موسیقیاش را نوشت. دیوید وارنر در آن بازی میکرد، هنرپیشه دومش بود. الکساندرا استوارت، همسر لویی مال، هم بازی میکرد. هنرپیشههای خوبی را برایش کست کردم.
میخواهم برایتان از موفقیت فیلم هم بگویم. این فیلم را الان دارند میفهمند موضوعش چه بوده. موضوعش هماهنگی و یگانگی نژادهای بشری بود. به جای اینکه بینشان نژادپرستی و تنفر را گسترش بدهیم، یگانگی نژادهای مختلف در رسیدن به هدف. مثل نژاد سیاه و سفید و زرد و غیره. این تم فیلم بود. تم خیلی مدرنی داشت. برای همین هم من دوست داشتم که این کار را کردم. فیلمهایی را هم که من تهیه میکنم، نه اکشن تهیه میکنم و نه فیلم کمدی؛ من فیلمهایم هنری و دراماست. بر این فیلمها تمرکز دارم.
این فیلم در فستیوال لوکارنو، یکی از ده فستیوال مهم دنیا، در سوئیس، در شب آخر، شنبه، در گراند پیازا، میدان بزرگی که هشت هزار نفر مینشینند و فیلم میبینند، ده فیلم را در طول ده شب فستیوال میبینند بین بیست فیلمی که برای مسابقه انتخاب میشوند، یکی از این ده فیلم، فیلم ما بود. و آن شب خیلی موفق بود و فستیوالهای بسیاری از جمله شیکاگو و تورنتو و خیلی جاها رفت.
آقای مقصودلو، در این جا میخواهم از شما خواهش کنم دو ترانه مورد علاقه خودتان را نام ببرید تا در جریان این گفتوگو پخش شود.
ترانههایی که من خیلی زیاد دوست دارم، یکیاش Yesterday با صدای شارل آزناور، یکی هم When I was seventeen با صدای فرانک سیناترا.
آقای مقصودلو، شما با کارگردانهای ایرانی چون امیر نادری در فیلم منهتن به روایت آمار و همچنین با بهمن قبادی در تهیه فیلم زندگی در مه همکاری کردهاید. از این دو فیلم و همکاریتان با فیلمسازان ایرانی برای ما بگویید. تا چه اندازه کار با ایرانیها متفاوت است؟
کار با ایرانیها بسیار متفاوت است، از این نظر من دیگر تقریباً با ایشان کار نمیکنم. چون یک ایرانی به عنوان کارگردان، کانسپت فیلمسازی را نمیداند، که تهیه در کجا ایستاده. اینها در آمریکا این را میدانند، ولی ایرانیها این را نمیدانند. فکر میکنند تهیهکننده پول میآورد و هیچکاره است و آنها خودشان همهکارهاند.
من اولین فیلمهای چهار کارگردان ایرانی را تهیه کردم. پول گذاشتم رویش و هزینه و وقت گذاشتم رویش. امیر نادری پانصدهزاردلار بودجه فیلمش را تقریباً من گذاشتم و برادرم بهروز. و منهتن بای نامبرز اولین فیلم سینمایی ایشان به انگلیسی بود البته. بسیار هم موفق بود؛ خوشحالم و پشیمان هم نیستم. البته از نظر مادی ضرر هنگفتی بود، ولی از نظر هنری، فیلم ماندنی و بسیار خوبی درآمد.
فیلم آقای قبادی را، ایران، به منزل ما در تهران رفت نزد برادرم بهروز، روانش شاد. زنگ زدند به من که پسری از سنندج آمده و میخواهد با تو حرف بزند. گفت به من کمک کن من فیلم بسازم. به اخویام گفتم من پول میفرستم، خودت هم [پول] بگذار، فیلمهای کوتاه ویدیویی بسازد. و ایشان یک فیلم نیمساعته، زندگی در مه، برای ما ساخت که روی نوار ویدئویی بود. ما آن موقع در سال ۱۹۹۸، آن را با هزینه بالا تبدیل به شانزده میلیمتری کردیم و آن را به فستیوالها فرستادم و فیلم به ۳۰ فستیوال رفت و ده پانزده بیست جایزه بینالمللی گرفت. بعد بر مبنای زندگی در مه، فیلم زمانی برای مستی اسبها را ساخت که همان قصه است و کپی رایتش مال شرکت من است.
فیلم دیگری که ساختم وبسیار دوستش دارم، به نام خاموشی دریا، کارگردان آقای وحید موسائیان. این فیلم یکی از بهترین فیلمهای سینمای ایران است. به نظر من به عنوان یک منتقد، خیلی راحت میتوانم بگویم جزو بهترین دهتای نود سال سینمای ایران است. راجعبه هویت ما چند میلیون ایرانی است که آمدهاند خارج و نمیدانند ایرانیاند یا آمریکاییاند. ترکها آمدهاند آلمان و نمیدانند ترکاند یا آلمانیاند. روسها آمدهاند فرانسه و نمیدانند فرانسویاند یا... راجع به هویت گمشده است. در ۲۰۰۴ در جشنواره ساندنس آمریکا انتخاب شد، به اضافه جوایز متعددی که در فستیوال مانهایم آلمان گرفت و دیگر فستیوالهای دنیا که انتخاب شد، در هر کشوری که من با آن سفر میکردم. آقای موسائیان کارگردانیاش را کرد و من خیلی از این فیلم [راضیام]، روی دیویدی هم هست.
یک فیلم هم من تهیه کردم با آقای کامشاد کوشان، Surviving Paradise، راز بهشت، که او هم اولین فیلم سینماییاش بود. یعنی من با دوستانی کار کردم که همه فیلمهای اولشان بوده و خارج از کشور کسی این کار را نمیکند. الان هم فیلم دیگری در دست تهیه دارم.
چه فیلمی در دست تهیه دارید؟ میشود اطلاعاتی بدهید؟
فیلم آخرم، که تمام کردهام و هم کارگردانم و هم تهیهکننده، فیلم (مستند) بهرام بیضایی؛ موزائیک استعارهها، حدود ۷۰ دقیقه است و در پاییز امسال پخش میشود.
آقای مقصودلو، در پیوند با مسائلی که کموبیش به برخی از آنها اشاره کردید، در مورد سینما و تئاتر ایران امروز در داخل کشور و سینما و تئاتر ایران پیش از انقلاب چه دیدگاهی دارید؟ آیا به تصور شما، راه یافتن فیلمهای ایرانی به جشنوارههای بینالمللی در واقع تداوم سینمای پیش از انقلاب محسوب میشود، یا از منظر شما زاییده مسائل دیگری است؟
من یک تئوری در مورد موج نوهای سینما در دنیا دارم و این را بارها گفتهام و اخیراً هم یک ورژن جدیدش را منتشر خواهم کرد. و آن این است که هر کشوری که در دنیا نگاه کند روی نقشه دنیا، در قرن بیستم که سینما آمد، بعد از یک تحول بنیادین سیاسی یا اجتماعی یا اقتصادی، اگر یک تحول اساسی صورت بگیرد، بعد از ده تا پانزده سال، یک سینمای نویی در آن کشورها ایجاد شده، از جمله در ایران. بعد از مشروطیت و بعد از جنگ جهانی دوم در ادامه کارهای رضاشاه، جامعه مدنی ایران باعث شد که هم شکوفایی اقتصادی در ایران [به وجود بیاید]، هم شکوفاییِ بهنوعی دموکراتیک و نه کامل در زمان پهلوی ایجاد شود.
این باعث شد که در مقابل آن سینمای تجاری، یک موج نویی در ایران هم به وجود بیاید که اگر [از] بعد از جنگ [جهانی دوم] حساب کنید، درست اوایل دهه چهل، سالهای ۴۳، ۴۴، ۴۵، با رهنما و غفاری و گلستان است. بعد ادامه پیدا میکند، به ایشان ناصر تقوایی، مهرجویی و بیضایی پیوند پیدا میکنند، و شهیدثالث و کیمیاوی، و همین طور این میرود جلو. این میشود موج نو ایران.
بعد از انقلاب هم... یک انقلاب اساسی بود، یعنی ساختار سیاسی-اجتماعی ایران عوض شد. نگاه مذهبی آمد، سانسور مذهبی آمد و خیلی چیزها را عوض کرد. ولی از آنجا که ما یک فرهنگ شاعرانه داریم، بعد از ده پانزده سال یک موج نو جدیدی هم با محوریت کارگردانان قبل از انقلاب آمد، مثل کیارستمی، تقوایی، نادری، مهرجویی، فرمانآرا و اینها، که با کارگردانان نوآوری مثل جعفر پناهی، محسن مخملباف، مجیدی و غیره در دهه نود توانستند یک موج نو سینمای ایران را در جهان به وجود بیاورند که هم شاعرانه بود و هم انسانی بود. داستانها انسانی بود، نگاه شاعرانه بود که آن سانسورهای مذهبی و چیزهایی را که اجازه نمیدادند در فیلم باشد، باعث شده بود اینها به مسائلی در فیلم اشاره کنند که بسیار جلب توجه میکرد.
یک مصاحبهای هم من در سال ۲۰۰۰ کردم با مجله هالیوود ریپورتر، در آنجا شما میبینید که من پیشبینی کردهام سینمای ایران از سال ۲۰۰۰ به بعد روی سقوط و نزول خواهد بود. الان سینمای ایران، یک سینمای سخیف است و کسانی که در آن کار میکنند اغلب سردمدارانش هستند، بسیار بی سوادند، هنر سینما را نمیشناسند، چه پخشکنندهاش و چه تهیهکنندهاش. همه را البته نمیگویم، گروهی که کنترل قدرت دارند [را میگویم]. سینما از هر نظر تحت فشار و کنترل است. سینما را یک کاری کردهاند که سخیف بشود، کمدی بشود، حتی از کمدیهای قبل از انقلاب که به آن تجاری میگفتیم و مبتذل، بدتر است. اگرچه در آن سکس وجود ندارد ولی صد درجه موضوعهایش بدتر است، یا کمدی است و ... یعنی سینما نزول کرده و دیگر تقریباً از بین رفته است .
سینما در خارج از کشور هم بردی ندارد. نمیخرند. شما به یک استثنای آقای اصغر فرهادی نگاه نکنید که یکی دو تا فیلم ساخت که هم اسکار گرفت و هم موفق بود، چون کرافتسمن (صنعتگر) خیلی خوبی است. ولی سینمای ایران در نزول کامل است و نزول متلاشی شدن. بیننده ذوقش آمده پایین، یعنی یک کاری کردهاند که ذوق او بیاید پایین. خب شما فیلم بد بسازی بیاوری توی سینما [همین میشود.] کنترل تولید و پخش هر دوتایش دست دولت یا دست مافیایی است که هم قدرت مالی دارد و هم قدرت عملی و سینما دیگر آن استقلال را ندارد. آدمی مثل رسولاف محکوم میشود، آدمی مثل پناهی محکوم میشود، عباس کیارستمی هم که ناگهانی فوت میکند و ما دیگر فیلمساز مستقل در ایران نداریم، چون به او نه پول میدهند و نه پخش.
آقای مقصودلو، شما با این که نزدیک به پنج دهه است خارج از ایران زندگی میکنید، اما ایران همچنان در درون شما شعلهور است...
دقیقاً.
در مورد مسائل اجتماعی جاری ایران تا چه اندازه با رویدادها در ارتباط هستید و درباره موضوعات سیاسی و اجتماعی چه دیدگاهی دارید؟ یا این که تمرکز شما بیشتر روی مسائل فرهنگی و هنری است؟
تمام مسائل اجتماعی-سیاسی دنیا را هر روز میخوانم. من یک آدم سیاسی هستم. یعنی آدمی هستم که باید اول مسائل سیاسی دنیا را بشناسم تا بتوانم یک فیلم خوب بسازم. این برای یک تهیهکننده یا فیلمساز خیلی مهم است. در نتیجه با درد و رنج مردم بسیار آشنا هستم، اینکه سطح فقر و سطح زندگی چگونه پایین آمده. چگونه آدمهای مستقل را دستگیر میکنند و به زندان میاندازند. آقای رسولاف یک نمونهاش، که دیروز در رادیو حرف زدم، در تلویزیون گفتم. آشنا هستم.
ولی به طور کلی، ضمن اینکه صبح تا شب مسائل دنیا را در تمام نقاط دنیا، حرکتها و موجها و زندگی مردم را و بهخصوص ایران را دنبال میکنم، من خودم را یک فعال فرهنگی میدانم. من سعی میکنم با ساختن فیلمهایم و کتابهایم و مقالهها و صحبتهایم، فرهنگ را اشاعه بدهم تا [بخواهم] در سیاست فعالیت بکنم. من یک فعال فرهنگی هستم.
سؤال نهایی من، آقای مقصودلو: از منظر یک فیلمساز و یک منتقد فرهنگی و اجتماعی، به گمان شما تلاشهای جسته و گریخته ایرانیان در داخل کشور برای دستیابی به دموکراسی و آزادی، آیا در آینده نزدیک یا میانمدت به نتیجه میرسد؟
حتماً به نتیجه میرسد. من اصلاً ناامید نیستم. ما باید به یک دموکراسی درست دست پیدا کنیم و این دموکراسی قابل دسترس است. دنیا این را نمیپذیرد. بله، من امیدوار هستم. خب برای هر کاری باید بها داد و هزینه داد. من نمیتوانم کسی را به این کارها تشویق کنم، این کار را هم نمیکنم. من خارج از کشور نشستهام، میگویند حرفهایتان و نفستان از جای گرم در میآید و غیره. ولی من به کسانی که در ایران هستند و به این کار مشغولاند و هزینهاش را هم میپردازند و من میدانم، [میگویم] من ناامید نیستم، ما به دموکراسی میرسیم.