در چهلمین سالگرد انقلاب بهمن ۵۷، رویدادی که در چهار دهه گذشته زندگی ایرانیان را تحت تأثیر خود قرار داده است، در قالب چهل گفتوگو با چهرههای تاریخساز یا فعال ایرانی در سالهای منتهی به انقلاب و پس از آن، روایت آنها را از این رویداد و تأثیرات آن، و نیز چشمانداز آنها از آینده ایران را بازجستهایم.
در برنامهای دیگر از این مجموعه گفتوگو، به سراغ فرخ نگهدار رفتهایم؛ تحلیلگر و فعال سیاسی چپگرای ایرانی.
آقای نگهدار پیش از انقلاب ۵۷، عضو سازمان چریکهای فدایی خلق ایران بود. اما پس از انشعاب در این گروه، رهبری سازمان فدائیان خلق ایران، «اکثریت» را برعهده گرفت. او در زمان انقلاب ۳۲ سال داشت و اکنون در لندن زندگی میکند.
در این گفتوگوی ویژه، از فرخ نگهدار درباره فعالیتهایش در سازمان فدائیان خلق ایران، پیش و پس از انقلاب، و علت خروجش از ایران را پرسیدهام.
Your browser doesn’t support HTML5
آقای نگهدار، ابتدا از دوران نوجوانی شما آغاز کنیم که ظاهراً در سال ۴۲ و زمانی که تنها ۱۷ سال داشتید، به فدائیان خلق، گروه بیژن جزنی پیوستید. چه موضوعی اصولاً باعث شد که در آن زمان و دوران نوجوانی به این گروه چپگرا ملحق شدید؟
واقعیت این است که من دوران کودکی خودم را در خانوادهای گذراندم که بعد از کودتای ۲۸ مرداد تحت پیگرد قرار گرفتند، چپ بودند و با حزب توده ایران همکاری میکردند، بعد هم با دوستان جبهه ملی، هم در محله یوسفآباد و هم در دبیرستان و اینها آشنا بودم، و در محیط کاملاً سیاسی پرورش پیدا کردم.
بنابراین کاملاً طبیعی بود همین که به سن نوجوانی میرسم، پرسشهایی را که در طول نوجوانی در ذهنم بود، پی بگیرم. آن پرسشها این بود که چرا کودتا شد، چرا نهضت ملی شکست خورد، چرا حزب توده تحت پیگرد قرار گرفت و آیا حق با آنها بود یا نبود؟ خب در یک محیط مخالف دستگاه حاکم، که تقریباً تمام محله و تمام محیط اجتماعی من را دربرمیگرفت، [طبیعی بود که] من تمایل به مبارزه سیاسی پیدا کنم برای حل گرههایی که در ذهن اطرافیانم و محیط زندگیم وجود داشت.
آقای نگهدار، در سال ۱۳۴۶ و در ۲۱ سالگی به خاطر فعالیتهای سیاسی بازداشت شدید و یک سال هم در زندان بودید. اما دوباره دستگیر شدید و این بار تا سال ۵۵ زندانی شدید. با این وجود پس از آزادی دوباره به فدائیان خلق ملحق شدید. چه دلیل یا انگیزهای محرک شما بود که با وجود این همه سال زندانی شدن همچنان به مبارزه علیه حکومت شاه ادامه میدادید؟
اولاً تصحیح کنم، شما گفتید در سال ۴۶ یک سال در زندان بودم در حالی که سه سال در زندان بودم. بعد هم که آزاد شدم دوباره دستگیر شدم و تا نیمههای سال ۵۶ در زندان بودم و دوباره که آزاد شدم به سازمان چریکهای فدایی خلق پیوستم تا انقلاب و بعد از انقلاب.
ببینید، وقتی آدم وارد یک مبارزه اجتماعی و تلاش گسترده جمعی و گروهی میشود برای پیگیری آرمانها و اعتقاداتی که دارد، یا برای حل نارضایتیهایش از سیستم و نظام حکومتی، در بین شما یک تعهدی به وجود میآید، به زبان انگلیسی میگویند loyalty یا وفاداری، یک نوع تعهدی نسبت به بقیه همراهان به وجود میآید. حتی به صورتی که در گروههای سیاسی که تحت شرایط دشوار و تحت پیگرد مبارزه سیاسی میکنند، این پیوندها به صورتی قوی میشود که به عنوان مهمترین عامل حرکتدهنده و پیشبَرنده درخواهد آمد.
همین وفاداری، همین تعهدی که نسبت به همراهان و دوستان در شما پیدا میشود. این فقط در میان فدائیان خلق نبود. در میان هر حزب سیاسی که میبینید بعد از ۱۰ سال و ۱۵ سال مبارزه، با هم ماندهاند و در راه اهداف مشترکشان کار میکنند، کنده شدن و بیرون آمدن از این گروه یا پیوستن به گروهی دیگر [برایشان] بسیار دشوار است.
میخواهم بگویم فعالیت مشترک یک زمان، تعهد مشترک درست میکند، دلبستگی درست میکند، رفقای شما برای شما عزیزترین آدمها میشوند و این موجب تداوم ماندن و حرکت شما در آنجا خواهد شد. با فراز و فرودهای آن سازمان هم شما کشیده خواهید شد مگر به مقاطع گرهداری برسید، مثل مواقعی که در خانواده طلاق یا جدایی پیش میآید یا کولونیها از هم میپاشند و به مسیرهای دیگری میروند.
اتفاقاً خوب شد که به این موضوع اشاره کردید چون فعالیتهای شما در فدائیان خلق موجب شد که شما به عضویت شورای رهبری چریکهای فدایی خلق ایران رسیدید اما پس از انقلاب در بین فدائیان اختلافاتی پیش آمد و به چند گروه منشعب شدید، شما هم به عنوان دبیرکل سازمان فدائیان خلق ایران گروه اکثریت انتخاب شدید. چه مسائلی در میان فدائیان رخ داد که باعث انشعاب شد؟
این پدیده فقط منحصر به فدائیان نیست. در همه جریانهای سیاسی که با انقلاب میتوانم بگویم تصادف کردند [چنین اتفاقاتی روی داد] چون انقلاب خیلی ناگهانی رخ داد و در عرض چند ماه معلوم شد که رژیم سابق رفتنی است و نیروی اکثریت و قویتر رژیم جدید هم پیروان آیتالله خمینی است که به میدان میآیند.
به زعم من، چگونگی برخورد یا رفتار یا واکنش نسبت به این برآمدی که در رأس آن روحانیون بودند، و پیچیدگیها در تشخیص اوضاع سیاسی، -که ایران به کدام طرف میرود، هر نیرویی چه تصمیمیمیگیرد، چه اتفاق خواهد افتاد، ما بهتر است در کدام جهت فشار بیاوریم و مبارزه کنیم تا تغییری به وجود بیاید-، اینها موضوعات سرراست و کاملاً روشن و قابل دسترسی نبود و جوابهای مشخص قطعی نداشت.
آن انشعاب واکنشی بود نسبت به وضعیتی که به وجود آمد. شما در جبهه ملی ایران میبینید چه رخ میدهد، در حزب توده ایران میبینید اختلافات پیش میآید، در سازمان مجاهدین هم یک چنین اتفاقاتی رخ داد، و در سازمان چریکهای فدایی خلق ایران.
من قبل از هر چیز علت آن انشعابات را به یک، پیچیدگی اوضاع و نامشخص بودن پیامد تصمیمگیریها نسبت میدهم، بیشتر بر اساس حدس و گمان و حس حرکت میشد، و عامل دوم، که در انشعابها بسیار مهم میدانم، فقدان تجربه کافی سیاسی در نسلی بود که ما با آن مبارزه میکردیم. توجه بکنید که وقتی انقلاب اتفاق افتاد، حدود دهها هزار نوجوان و جوان مشتاق سازمان، به طرف سازمان آمدند که ما میخواهیم متشکل بشویم و کار کنیم و شروع کردند با هم به کار کردن. به اصطلاح از آن فعالیت مخفی امنیتی به فضای باز سیاسی پرتاب شدند. اینها، بچهها و رفقایی که با ما شروع کردند، سن متوسطشان حدود بیستوسه، بیستوچهار، بیستوپنج است وقتی انقلاب اتفاق میافتد، و متوسط سن رهبری سازمان در مقطع انقلاب بیستوهشت سال است. و این کمبود تجربه یا میتوانم بگویم فقدان تجربه یکی از عواملی بود که به تصمیمگیریهای پخته و سنجیده کمک نمیکرد. بلکه تصمیمهای شتابزده و ناسنجیده را محتملتر میکرد.
در اینجا آقای نگهدار، از شما میخواهم که ترانه یا سرود مورد علاقه خودتان را نام ببرید تا در جریان این مصاحبه پخش بشود.
وقتی که انقلاب اتفاق افتاد و همه ایران سراسر شور و امید بود و میتوانم بگویم بیش از ۹۰ درصد این جمعیت مشتاق آن تحول بود و ایران را سرای امید میدید، آن زمان استاد شجریان با همکاری گروه چاووش و شعر شاعر گرانقدر، سایه، ایران ای سرای امید را خواندند و همیشه وقتی آن را میشنوم، آن شور را و آن حال و عشقی را که در روزهای طلوع انقلاب پیشاروی ملت ایران بود به خاطرم میآید و این ترانهای است که من انتخاب میکنم.
آقای نگهدار، در اینجا بپردازیم به روزهای پس از انقلاب ۵۷ که شما همچنان به فعالیتهای سیاسی خودتان به عنوان رهبر سازمان فدائیان خلق گروه اکثریت ادامه میدادید و در برخی بحثهای تلویزیونی هم در کنار افرادی چون احسان طبری، نظریهپرداز و عضو کمیته مرکزی حزب توده شرکت میکردید. تا چه اندازه دیدگاه شما و فدائیان خلق به حزب توده نزدیک بود؟
اساساً جنبش فدائیان خلق وقتی که شروع به کار کرد، عموماً فعالین فدایی در خانوادههایی بزرگ شده بودند که در جنبش ملی شدن صنعت نفت در سالهای ۲۰ تا ۳۲ مشارکت داشتند، یا پیشینه تودهای داشتند یا پیشینه جبهه ملی. معدودی از کسانی که به جنبش فدائیان پیوستند بدون هرگونه پیشینه سیاسی بودند. لذا نوعی تعلق، نوعی آشنایی، نسبت به حزب تودهایران وجود داشت. خود یکی از بنیانگذاران سازمان که بیژن جزنی است، عضو سازمان جوانان حزب توده ایران بود و از فعالان سازمان جوانان.
گروههای دیگر همچنان، گروههای احمدزاده و پویان، اینها هم پیشینه جبهه ملی داشتند در خانوادههایشان، نسل قبلی شان، اولیاشان، ... ما در گروه جزنی، تقریباً همه افراد، شیوه نزدیکی با حزب توده ایران دارند و یکی از بحثهای عمدهای هم که در دوران قبل از شروع سازمان فدائیان خلق و واقعه سیاهکل در میان گروه جزنی بود، این بود که نوع رابطه ما با پیشینیان خودمان که تودهایها باشند چه باید باشد.
به زعم من همیشه نوعی احترام یا شناسایی نقش مثبت تودهایها در فرهنگ، در تاریخ، و در زندگی جامعه ایرانی مورد تذکر بود، هم در محیط خانوادگی من و هم در محیط سیاسی من که گروه جزنی باشد. انتقاداتی که ما به حزب توده ایران داشتیم نه به خاطر تأثیراتی که حزب توده ایران در عرصههای فرهنگی جامعه ما به جا گذاشته، بلکه به دلیل ناکارآمدی و ناتوانی در سازمانگری مبارزه بعد از کودتای ۲۸ مرداد بود.
ما اختلاف هویتی و ماهیتی با حزب توده ایران نداشتیم. اختلاف سیاسی و بیشتر در رابطه با توانمندی سازمانگری مبارزه سیاسی، ما را از هم جدا میکرد. لذا وقتی که حزب توده ایران به ایران بازگشت و مناسبات گسترده شد، طیفهای وسیعی از فدائیان به هواداری از حزب توده ایران هم پرداختند. بخشهایی از اعضای سازمان به آن حزب پیوستند.
در درون کمیته مرکزی سازمان بحث شد که ما حالا باید با این پدیده جدید به عنوان حزب توده ایران که برگشته و دارد فعالیت میکند و آن ناتوانیها و اینها در موردش صادق نیست، چه کنیم. دو نظر بود. یک عده میگفتند اینها همچنان اگر شرایط سخت بشود به بیرون [از ایران] میروند و فرار میکنند و تسلیم میشوند همان جوری که در سال ۳۲ این اتفاق افتاد؛ یک عدهای مسئله شوروی و رابطه حزب توده با شوروی را مطرح میکردند و میگفتند که بیژن جزنی و گروه فدائیان، آن نوع رابطه را که میان حزب توده و شوروی وجود داشت، قبول ندارند.
برخی از بچههای فدائی هم که اکثریت طیف بودند، معتقد بودند که ما هر موقع مسئلهای داریم متعلق به جنبش چپ است و با همکاسه کردن نیروهای خودمون میتوانیم به صورت دموکراتیک و دسته جمعی، اشکالات و مسائلی را که مورد اختلاف است حل کنیم. مدافع این نظریه آخر بودم و تلاش کردم که این وحدت صورت بگیرد.
در اینجا به یک موضوع دیگر بپردازیم، اشغال سفارت آمریکا در تهران که واکنشهای مختلفی را از سوی افراد و گروههای سیاسی موجب شد. فدائیان خلق، گروه اکثریت، به رهبری شما در این مورد چه موضعی اتخاذ کرد؟
من حتماً لازم است در اینجا یک دروغ تاریخی یا یک جعل تاریخی را که در محافل وابسته به جمهوری اسلامیایران و حتی مخالفین هم همیشه رایج بوده است، آن را متذکر بشوم. چون همین چند ماه پیش که چهلمین سالگرد انقلاب بود، آنها فدائیان را متهم کردند و هنوز هم در روزنامهها مینویسند که به سفارت آمریکا حمله کردیم و سولیوان، سفیر وقت آمریکا را گروگان گرفتیم. یک چنین چیزی دروغ محض است. به نظر من برخی افراد ناشناس این واقعه را ساختهاند و نسبت دادهاند به ما، و ما مطلقاً در این بحث شرکت نداشتیم.
اما در مورد آن بحث دوم یعنی اشغال سفارت، ما از اشغال سفارت اطلاع نداشتیم. وقتی دانشجویان پیرو خط امام سفارت را اشغال کردند بین ما بحث افتاد که چه باید بکنیم و واکنش چه باشد. مطابق ساختارهای فکری که در آن زمان ما داشتیم، معتقد بودیم که مبارزه مقدم و اصلی، مبارزه با امپریالیسم است و این حجتی بود برای ما که حاکمان جدید به مبارزه ضدامپریالیستی وفادار هستند و باید از ایشان قدردانی کرد و از تسخیر سفارت حمایت کرد.
الان که بعد از حدود چهل سال که به آن واقعه نگاه میکنم، فکر میکنم مواضعی که مهندس بازرگان آن موقع توصیه میکرد و میخواست که مناسبات بین ایران و آمریکا و گفتوگوها آغاز بشود، روش و منش درستی بود و رفتن به این طرف برای کشور و آینده انقلابی که ما امیدها به آن بسته بودیم، خیر و برکتی نداشت. ای کاش آن سیاستهای مدبرانه و میانه روانه پیش میرفت و من خودم منقد آن سیاستها بودم و الان آن نقد را هم نقد میکنم.
آقای نگهدار، سازمان فدائیان گروه اکثریت و مجاهدین خلق با انقلاب ۵۷ همراهی کردند و تصور میکردند که میتوانند در حکومت انقلابی سهمیداشته باشند. اما چنین نشد. چرا؟ آیا این دو گروه انقلابی، حاکمان تازهکار روحانی را دستکم گرفته بودند یا ارزیابی آنها اشتباه بود؟
فدائیان خلق را بگویم، که انتظار داشتند با انقلاب در حکومت شرکت بکنند، این تحلیل را آن زمان هم قبول نداشتند و معتقد بودند که این کسانی که به حکومت رسیدهاند، امکان پیداکردن متحد در حکومت را... این در حال بستن به روی ما و به روی بقیه بود. و اگر ما یک سیاست بسیار محتاطانه و به نوعی همراهی در عرصههای مشترک مثل همان زمینه ضدامپریالیستی که مثال زدم... اگر ما بخواهیم با اینها تقابل کنیم، ما همه به علت میزان نیرویی که پشت اینها در جامعه وجود داشت و حمایت اجتماعی که داشتند، [میدانیم] ما نابود خواهیم شد، و به تجربه هم دیدیم که نابود شدیم، و اگر بخواهیم یگانگی هم درست کنیم آنها تن نمیدهند.
بنابراین باید یک سیاست بسیار محتاطانه [پیش گرفته شود] با همراهی در عرصههای مشترکی که بین ما وجود داشت، و انتقاد مسالمت آمیزمحدود در عرصههایی که در آن تفاهم نظر وجود ندارد، پیش گرفته بشود. من چنین اعتقادی نداشتم که روحانیون که به حکومت میرسند ما با آنها در حکومت شراکت داشته باشیم. تاریخ هم ثابت کرد که نیروهایی که به مقابله مستقیم با آن انقلاب برخاستند، بیش از آن که بتوانند تغییری در جامعه درست کنند، موجب تثبیت حاکمیت شدند و باعث شدند نیروهای خودشان از بین برود.
در اینجا یک سئوال فرضی را میخواهم مطرح کنم. اگر فرخ نگهدار در تونل زمان فرضی دوباره به شرایط سال ۵۷ برگردد، این بار چه کار میکند؟ آیا از آن چه در آن روزگار انجام دادید رضایت خاطر دارید؟
بله، این سؤال بسیار بسیار پیچیدهای است. روند زندگی برای هر فعال سیاسی، روندی است که نه برای خود در میان راه هورا و زنده باد بخواهد و نه یکسره انتقاد و نفی و تکذیب. هر زندگی این جور است، و زندگی ما فدائیان هم به شمول خود من، فرخ نگهدار، شامل همین است. نکات مثبتی که من در بیش از ۵۰ سال دوران فعالیت سیاسی خودم میبینم، و اگر باز هم برگردم به آن روزها همچنان تکرار خواهم کرد، این حسی است که ما مبارزین سیاسی، باید بیش از هرچیز مواظب باشیم به تقابل با مردم کشیده نشویم و همراه مردم حرکت کنیم.
این حس به همین دلیل هم در نام ما آمد، «فدائیان خلق»، یعنی ما حاضریم جانبازی کنیم در راه مردمی که از آنها برخاستیم. این نقطه قوت فدائیان بوده و هنوز هم ادامه دارد. نفطه ضعف ما در کاری که کردیم اگر در دوره قبل از انقلاب بگویید، من امروز معتقدم که میبایست به شیوههای مسالمتآمیز رجوع میکردیم و اینکه بیاییم و بگوییم چون نظام حکومتی خشونت میکند پس ما هم باید خشونت کنیم، تکرار راه غلطی است که آنها میروند و ترویج خشونت در جامعه میشود و ما باید همچنان به راههای مسالمتآمیز وفادار میماندیم.
اگر در مورد بعد از انقلاب از من سؤال کنید که بزرگترین نقطه ضعفی که شما در سیاست بعد از انقلاب دیدید چه بود، من در طی صحبتهایم هم گفتم، ما میبایست اهمیت سیاست میانهروها و کسانی را که خواهان بهبود مناسبات ایران و جهان بودند، آن روز درک میکردیم. ما غافل ماندیم از این قضیه و به یک رویکرد ضدامپریالیستی خلاصه [و بسنده] کردیم و به این معنا نیست که بخواهیم مملکت را واگذار کنیم آن طور که سال ۳۲ کردند یا در جاهای دیگر به غرب یا آمریکا [واگذار کردند]، بلکه میتوانستیم نوعی تعامل توام با همکاری را با جهان غرب پیش ببریم و در عین حال بایست بسیار بسیار مواظب میبودیم علیه توطئههایی که برای بازگشت نحوه برخورد کشور با غرب ممکن بود اتفاق بیفتد.
همان طور که بسیاری از کودتاها در آمریکای لاتین، در ایران، در خاورمیانه اتفاق افتاد، به نظر من اگر از آن راه میرفتیم امکان طغیان نیروهای مسلح یا کودتا به شیوه آمریکایی یا جنگ برای ما همچنان باقی میماند. میبایست به آنها هم حواسمان بود که کشورمان دچار آن نشود. بنابراین مهمترین انتقاد من در دوران بعد از انقلاب، نوع رفتاری است که با نیروهای لیبرال در جامعه شد.
و سؤال نهایی من آقای نگهدار، اکنون پس از چهل سال از بهمن ۵۷، شما به عنوان یک انقلابی دیروز، آینده ایران و جنبشهای کوچک و بزرگ درون ایران را چهطور میبینید؟ آیا چشمانداز مثبتی را پیشبینی میکنید؟
در کوتاه مدت، بیشتر بدبینی بر من غالب است تا خوشبینی، از روندی که همین روزها دارد میگذرد. این هم به این علت است که در دنیا یک روند منفی غالب است، یک نوع پوپولیسم ملتگرایانه و ناسیونالیستی که قبل از هرچیز آمریکا را دربرگرفته، در اروپا و بقیه جاها هم طرفداران بسیار پیدا کرده. در جهان امروز هنوز ارزشهای سوسیال دموکراتیک، ارزشهای لیبرال دموکراتیک زیرفشار هستند و این موجب نگرانی و بدبینی من میشود، به جامعه ایرانی هم سرایت میکند.
جامعه ایرانی تافته جدابافته نیست، جزئی از همین روندی است که در دنیا دارد پیش میرود و به خصوص که وضع خطرناکی هم حول و حوش کشورمان دارد به وجود میآید. اگر در دراز مدت میپرسید، آن وقت بر میگردم به هویت کشور ایران که تنها شاید به لحاظ انسجام فرهنگی، قدرت اقتصادی و پیشینه تاریخی و تعلق قومی، شاید فقط بتواند با ترکیه قابل مقایسه باشد، وگرنه ما ملتی برخاسته از امپراتوری هستیم. [از نظر] نیروی کارآمد و تحصیلکرده، نیروی قشر شهری با تحصیلات عالی، ایران در منطقه اول است.
لذا من به این نیروی جوان به خصوص نسل تربیت شده بعد از انقلاب بسیار امیدوارم، تا بسیار بهتر از ما بتواند کشور را از پیچ و خمها و گردنههای تاریخی که ما با همان بیتجربگی با آن برخورد کردیم، با ضرر و خسران کمتر [عبور بدهد و] پیش ببرد. من فکر میکنم ایران فاصلهاش با کشورهای همسان خود در منطقه در درازمدت بیشتر خواهد شد، نه کمتر.