شعبان جعفری تا روز آخر شاه را می‌پرستید؛ گفت‌وگو با هما سرشار

در چهلمین سالگرد انقلاب بهمن ۵۷، رویدادی که در چهار دهه گذشته زندگی ایرانیان را تحت تأثیر خود قرار داده است، در قالب چهل گفت‌وگو با چهره‌های تاریخ‌ساز یا فعال ایرانی در سال‌های منتهی به انقلاب و پس از آن، روایت آنها را از این رویداد و تأثیرات آن، و نیز چشم‌انداز آنها از آینده ایران را بازجسته‌ایم.

در برنامه‌ای دیگر از این مجموعه گفت‌وگو، به سراغ هما سرشار رفته‌ایم؛ نویسنده و روزنامه‌نگار ایرانی مقیم لس‌آنجلس.

خانم سرشار تا چند ماه پیش از انقلاب ۵۷ در روزنامه کیهان و هفته‌نامه زن روز در حال کار بود و در تلویزیون ملی ایران نیز دو برنامه تلویزیونی را تهیه و اجرا می‌کرد. او در زمان انقلاب، ۳۲ سال داشت.

در این گفت‌وگوی ویژه از هما سرشار درباره فعالیت‌های رسانهای‌اش در ایران و لس‌آنجلس پرسیده‌ایم و همچنین از برخورد مردم و مقامات با یک روزنامه‌نگار زن یهودی در دوران پیش از انقلاب ۵۷.

Your browser doesn’t support HTML5

شعبان جعفری تا روز آخر شاه را می‌پرستید؛ گفت‌وگو با هما سرشار

خانم سرشار، ابتدا از یک سال پیش از انقلاب ۵۷ آغاز می‌کنیم که شما همراه همسر و دو فرزندتان به آمریکا رفتید و ظاهراً مهاجرت کردید. علت این اقدام شما چه بود؟

من دو ماه قبل از انقلاب از ایران خارج شدم. نهم دسامبر خارج شدم و در فوریه انقلاب اتفاق افتاد. علت خروج من و همسر و دو پسرم این بود که آن موقع مدارس را تعطیل کرده بودند و هم‌زمان مرا از کیهان و سازمان رادیوتلویزیون اخراج کردند.

همسرم را هم که مدیرکل وزارت نیرو بود، پاکسازی کردند و به نوعی بازنشستهاش کردند، و در فاصله یکی دو هفته ما هر دو بیکار شدیم و مدرسه بچه‌ها هم تعطیل شد. اوضاع و احوالی را هم که در محیط کار و خارج از آن می‌دیدیم در خیابان‌ها، شلوغی‌ها، آتش‌سوزی میدان‌ها و ساختمان ب.ام. و و بقیه را شاهد بودیم و یک حسی می‌گفت این اتفاق جدی است، و رویدادی است که به احتمال زیاد مردی به نام خمینی را به ایران می‌آورد.

من چون هیچ وقت انسان مذهبی نبودم و اصولاً از اینکه زیر یک حکومت مذهبی زندگی کنم وحشت فراوان داشتم، همان دسامبر تصمیم گرفتیم از ایران برویم، یک مدتی [آمریکا] بمانیم تا ببینیم چه می‌شود، مدرسه بچه‌ها که باز شد برگردیم، یا ببینیم اوضاع و احوالی که مرا اخراج و همسرم را بازنشسته کرده بودند به کجا می‌کشد... محیط را برای خودم و فرزندانم محیط امنی نمی‌دیدم و به اتفاق همسرم تصمیم گرفتیم مدتی خارج شویم و این مدت، شد چهل سال!

اما شما زمانی که در ایران بودید به عنوان یک روزنامه‌نگار موفق در روزنامه کیهان و در هفته‌نامه زن روز و همچنین برنامه‌ساز تلویزیونی، مجری، و کارگردان تلویزیون بودید.

من نخست کار روزنامهنگاری را با آقای مجید دوامی، یادش به خیر شروع کردم، به عنوان مترجم زبان فرانسه، بعد به کیهان آمدم از زن روز، و مدتی که آنجا کار می‌کردم دبیر سرویس خانواده کیهان شدم، با سردبیری آقای دکتر مهدی سمسار و همین طور امیر طاهری. اینها سردبیرهای من در کیهان بودند.

همزمان با کار در کیهان، در سازمان رادیوتلویزیون هم آغاز به کار کردم، یک برنامه خانواده داشتم به عنوان چهار دیواری، که هفته‌ای دوبار پخش می‌شد و بعد هم یک برنامه دیگری داشتم به اسم صمیمانه که هر روز از تلویزیون پخش می‌شد. همزمان از دو سازمان اخراج شدم، به دلایلی که گفتنش تکراری است، چون بارها در این مورد صحبت کرده‌ام. مثل اینکه تصمیم بر این بود که اقلیت‌ها را بیرون کنند از نهادهای مختلف، بلکه یک آوانسی یا هدیه‌ای به این تظاهرکنندگان و یا گروهی که می‌خواستند خمینی را سرکار بیاورند، بدهند.

یعنی در زمان بختیار شما بیکار شدید یا هنوز شاه در ایران بود؟

نخیر، در زمان ازهاری، و شاه هم در ایران بود.

خانم سرشار، شما علاوه بر فعالیت‌های رسانه‌ای در رادیوتلویزیون‌های لس‌آنجلس، چندین کتاب هم نوشته‌اید که یکی از پرسروصداترین آن‌ها خاطرات شعبان جعفری، چهره معروف هوادار شاه در کودتا یا رویداد ۲۸ مرداد بود. چه عاملی باعث شد که به سراغ شعبان جعفری رفتید؟

چندین عامل وجود داشت. یکی این که شعبان جعفری در لس‌آنجلس بود و من هم در لس‌آنجلس زندگی می‌کردم. البته مثل اینکه مدتی در ژاپن بود، در ترکیه بود و بعد آمده بود به لس‌آنجلس. نکته دوم اینکه من همیشه فکر می‌کنم که در هر ماجرایی وقتی اسمی از کسی می‌برند، آن آدم هم باید حرف خودش را بزند.

در مورد کودتا یا رویداد ۲۸ مرداد، همه حرف زدند، در موردش کتاب نوشتند، تاریخ‌دانان، محققان، پژوهشگران، کسانی که خودشان خاطره داشتند... نوشته‌های مختلف در نشریات چاپ شده و همه در نوشته‌هایشان نامی از شعبان جعفری یا به قولی شعبان بی‌مخ آورده بودند یا می‌آوردند و ما خوانده و دیده بودیم ولی هرگز این مرد خودش صحبت نکرد. با هیچ کس مصاحبه نکرد. من در نخستین دیداری که داشتم به او گفتم و پیشنهاد کردم که شما باید خاطراتت را بنویسی، گفت حالا می‌نویسم، بعله باید بنویسم...

آن موقع اصلاً به فکر این کار نبود ولی من فکر می‌کردم که این کتاب و سخنان شعبان جعفری، [خواندن] و شنیدنش برای مردم جالب است و چون از چند سال قبلش، یک پروژه تاریخ شفاهی را شروع کرده بودم برای یهودیان ایرانی، و در مورد تاریخ شفاهی دوره دیده بودم، گفتم یک بخشی از تاریخ شفاهی ایران باید این باشد که هر کسی حرف خودش را بزند. کسی که شاهد ۲۸ مرداد بوده، کسی که به او می‌گویند شعبان تاجبخش، یعنی او را عامل بازگرداندن شاه به ایران می‌دانند، او هم خودش حرفش را بزند.

خیلی طول کشید. شانزده سال طول کشید تا موافقتش جلب شد. من که او را مرتب نمی‌دیدم، ولی در هر فرصتی که جایی پیدایش می‌کردم یا می‌دانستم کسی با او آشناست، پیغام می‌دادم که آقا، بیا و صحبت کن، ضبط کن و اگر می‌خواهی چاپ نکن. در هر حال، بالاخره بعد از ۱۶ سال خود آقای جعفری تصمیم گرفت این مصاحبه را انجام بدهد. دلایلش را نمی‌دانم که چرا تصمیم گرفت با من این کار را بکند چون پیشنهادات خیلی زیادی داشت. شاید به این خاطر بود که اطمینان داشت با صداقت با او رفتار می‌کنم.

کتاب را درآوردم، شاید یکی دو شرط گذاشت، که در مورد آن شرط‌ها، گفت اگر یک سؤالی را پاسخ ندادم اصرار نکن در موردش که جواب بدهم؛ یکی هم اینکه می‌خواست در پایان کتابش یک پیوستی در مورد زورخانه بنویسم و آن چیزها و عکس‌هایی را که دوست داشت بگذارم، و فعالیت‌های زورخانه را، بدون این که صحبتی [به میان آید] در مورد مسائل و گفته‌هایی که در زورخانه ارتباط‌های نادرستی بود بین اعضای زورخانه، و زورخانه را در ایران دوران اخیر، آنچنان با اعتبار نگاه نمی‌کردند، در آن مورد هم گفت سؤالی را جواب نمی‌دهد و می‌خواهد از زورخانه با احترام صحبت کند.

این دو شرط را من از او پذیرفتم و در هر حال بعد از دوسال که مصاحبه کردم و نوشتم و بعد رفتم و گفته‌های او را با آن چه در کتابخانه کنگره آمریکا هست و با اسناد و مدارکی که در دستم بود، مقابله کردم. آن‌ها را هم در پیوست کتاب نوشتم که خواننده حرف شعبان جعفری را بشنود و بخواند و بعد هم برود به پیوست، مقابله کند و ببیند در روزنامه‌ها و نوشته‌های آن موقع چه چیزی در آن زمینه نوشته بودند.

با شعبان جعفری به هنگام تدوین کتاب خاطرات او

خانم سرشار، برای جوانانی که احتمالاً کتاب خاطرات شعبان جعفری را نخوانده‌اند، به ما بگویید که او اصولاً چه شخصیتی داشت و به صورت خلاصه، تأکید او در مورد رویدادهای زندگیش -به ویژه همان رویدادهای مرداد، بر چه مسائلی بود و اقداماتی را که کرده بود، به چه صورت عرضه می‌کرد یا می‌گفت؟

در مورد نقش خود در ۲۸ مرداد، شعبان جعفری در روز ۲۸ مرداد زندان بود بعد آزادش کردند. خودش ادعای این را داشت که در حالی که در زندان بود، دستی در این کار داشته. بعد از صحبت‌هایش، پولی پخش می‌شده در تهران، که به نوچه‌هایش داده می‌شده، این‌ها را هم صحبت کرده، ولی به واقع در چند جای کتاب هم عنوان می‌کند که مملکتی که نخست‌وزیر داشت، شاه داشت و هیئت وزیران داشت، یک آدمی مثل من که نمی‌تواند در آنجا کودتا راه بیندازد. عوامل دیگری هم وجود داشت که می‌خواستند کودتا راه بیندازند.

از ویژگی‌های او این بود که تا روز آخری که فوت کرد، شاه را می‌پرستید و درباره او با احترام زیاد صحبت می‌کرد. نسبت به خاندان پهلوی زیاد با سپاسگزاری و قدردانی صحبت نمی‌کرد ولی همواره از شاه با احترام صحبت می‌کرد و این باور و اعتقاد را تا آخر عمر با خود نگه داشت.

بعد، انسانی بسیار فرصت‌طلب بود، باهوش بود، در حالی که تحصیلات ابتدایی چهار پنج کلاس بیشتر نداشت. حافظه خیلی خوبی داشت و در فرصت‌هایی که برایش پیش آمد، توانست از آن فرصت‌ها استفاده کند و برای خودش نامی بسازد.

در ضمن این نکته را من اشاره بکنم در اینجا، که کتاب شعبان جعفری را به دلیل چاپ‌های متعدد نادرست در ایران، خودم به صورت پی دی اف در سامانه خودم گذاشته‌ام به رایگان. کسانی که می‌خواهند اصل کتاب را بخوانند به سامانه هما سرشار دات کام مراجعه کنند و آنجا کتاب هست، می‌توانند آن را بخوانند، و آن کتاب اصلی است، نه همه آن‌هایی که در ایران چاپ و تجدیدچاپ شده. هفت ناشر کتاب را چاپ کرده‌اند ولی همه دستکاری کرده‌اند.

خانم سرشار، در اینجا می‌خواهم از شما خواهش کنم که دو ترانه مورد علاقه خودتان را نام ببرید تا در جریان این گفت‌وگو پخش بشود.

من بسته به اینکه در کدم زمان و در کدام موقعیتی از من این سؤال بشود، ترانه‌ای را آن موقع بیشتر می‌پسندم. در نتیجه، می‌توانم بگویم الان ترانه هوای گریه با من همایون شجریان و جبر جغرافیایی محسن نامجو خیلی مورد علاقه‌ام هست. ولی در اصل، ترانه‌ای که در تمام طول زندگی از نوجوانی تا به حال یکی از زیباترین ترانه‌هایی بوده که همیشه گوش کرده‌ام و دوست داشتهام، ترانه Imagine جان لنون است. ترانه‌های من شد سه تا.

خانم سرشار، شما به عنوان یک روزنامه‌نگار زن یهودی، آیا در آن روزگاری که در ایران در حال کار بودید و پیش از تحولاتی که به انقلاب منجر شد با مسائل یا مشکلاتی هم روبه‌رو بودید؟ اصولاً برخورد همکاران، مقامات یا مردم با شما چطور بود؟

در طول مدتی که در ایران کار می‌کردم و دانشگاه و مدرسه می‌رفتم، خودم هرگز احساس اقلیت بودن نکردم. در مدرسه فرانسوی‌ها درس می‌خواندم و در آنجا گروه‌های مختلف مذهبی داشتیم، ارامنه بودند، یهودیان بودند، مسلمانان بودند، زرتشتی داشتیم، بهائیان بودند. همه با دوستی و مهر در کنار هم می‌نشستیم، خانواده‌هایمان با هم ارتباط داشتند، هیچ مشکلی در این زمینه احساس نمی‌کردم.

در دوران کار هم، البته این که جزو نخستین ۱۰ زنی بودم که کار روزنامه‌نگاری را شروع کردم، این همیشه برای همکاران مرد جالب بود، ولی [باید توجه کرد] زمانی ما داشتیم کار می‌کردیم که محیط برای رشد زنان خیلی آماده بود و اقلیت مذهبی بودن چیز برجسته‌ای نبود که آدم مثلاً هر روز یادش بیاید که جزو شهروندان اصلی یا درجه یک آن کشور نیست؛ ولی آنچه درست در چندماه قبل از انقلاب و با شروع تظاهرات اتفاق افتاد، در واقع حس نهفته‌ای بود که در میان همکاران، همسایه‌ها، و مردمی وجود داشت که با آن‌ها برخورد می‌کردیم که به دلیل تظاهرات و آغاز انقلاب و شورش‌ها، سر باز کرد.

حالا یا عقده‌ای بود که سر باز کرد یا هر چه، شروع کردند به نوعی دیگر نگاه کردن به اقلیت‌های مذهبی و در این زمینه من آن یکی دو ماه آخر سخنان خیلی سختی شنیدم و واکنش‌های ناپسندی را از همشهریان و همکاران و دوستانم تحمل کردم که اصلاً زیبا نبود. همیشه هم با من مثل یک زخم خیلی کهنه باقی خواهد ماند.

خانم سرشار، مختصراً اشاره کردید که شما کتابی هم درباره تاریخ یهودیان ایران نوشتید. از چه زمانی اصولاً ایرانیان یهودی در ایران حضور داشته‌اند؟ آیا برخی از آن‌ها مهاجر بودند و از کشورهای دیگر به ایران آمده بودند؟

من کتابی که نوشتم کتاب تاریخ یهودیان نیست، تاریخ شفاهی یهودیان ایرانی است، که به دلیل اینکه چندین پروژه شفاهی در خارج از کشور بعد از انقلاب شروع شد، اعم از تاریخ شفاهی سیاسی، تاریخ شفاهی چپ و ...، و توجه کمی به اقلیت‌های مذهبی شده بود، من تصمیم گرفتم این پروژه تاریخ شفاهی را برای ثبت و ضبط خاطرات ایرانیان خارج از کشور و ایرانیان یهودی انجام بدهم.

۱۵۰ مصاحبه و تعداد زیادی عکس و اسناد را جمع‌آوری کردم که این‌ها الان به چند دانشگاه هدیه شدند و در دسترس مردم هستند. کتابی که نوشتم چهار جلد است، کتاب تاریخ شفاهی یهودیان ایرانی است، شامل مجموعه مصاحبه‌ها و سخنرانی‌هایی که در کنفرانس‌های مختلف در این زمینه شده.

خانم سرشار، شما علاوه بر این فعالیت‌های رسانه‌ای، از فعالان حقوق زنان هم هستید و چندی پیش در یک مصاحبه گفتید که هر سه دین ابراهیمی، یعنی یهودیت، مسیحیت و اسلام، ضد زن هستند. ممکن است دلایلی را که موجب شده به این نتیجه برسید برای ما بیان کنید؟

خب دلایلش را در هر سه کتاب آسمانی این سه مذهب می‌توانید پیدا کنید. خیلی واضح و آشکار است که هرگز زنان در مذاهب ابراهیمی، شهروند درجه یک نبوده‌اند هرگز به حساب نیامده‌اند در مقابل مرد، حتی در مناسک مذهبی، حتی در شرایط خانوادگی حق طلاق، حق مالکیت، حق ارث، همه این‌ها مسائلی بوده که برای زنان در این سه مذهب کمترین یا هیچ حقی را قائل نشده‌اند و در نتیجه بر این باور هستم، چون این سه کتاب را به دقت مطالعه کرده‌ام، هربار هم گفته‌ام که واقعاً نمی‌شود در بین دین‌های اسلام، یهودیت، و مسیحیت یکی را انتخاب کرد که بگویی کمتر به زنان ظلم کرده یا بیشتر ظلم کرده. در واقع زنان در این سه مذهب بیش از بقیه شهروندان دیگر مورد ستم قرار گرفته‌اند، که آن شهروندان دیگر در واقع مردان هستند.

خانم سرشار، شما بیش از ۱۰ کتاب نوشته‌اید که بسیاری از آن‌ها در ارتباط با مسائل زنان و حضور زنان در جامعه است. اکنون پس از ۴۰ سال که از انقلاب ۵۷ می‌گذرد، حضور زنان و مشکلات آن‌ها را در ایران چطور ارزیابی می‌کنید؟

من در این زمینه در مورد شهروندان ایرانی داخل ایران همیشه با احترام زیاد از زنان صحبت کرده‌ام چون شهروندان شایسته‌ای هستند و خودشان برای به دست آوردن حقی که باید داشته باشند و از ایشان ضایع شده فعالیت‌های فوق العاده می‌کنند. یک لحظه از پا ننشستند.

طی این ۴۰ سال، زنان ایرانی پاشنه آشیل این رژیم بودند و هر موقع که خواستند به آن‌ها فشار بیاورند و ستم کنند و ظلم کنند، [زنان] ایستاده‌اند و مقاومت کرده اند، مبارزه کرده‌اند و خواهان حقوق مدنی خودشان بوده اند. این مبارزه و مقاومتشان هم همیشه صلح‌طلبانه بوده، با خواسته‌های بسیار بسیار بر حق.

تنها حرفی که دارم بزنم این است که من افتخار می‌کنم به زنان ایرانی داخل ایران و این که مبارزه خودشان را ادامه می‌دهند و ما اگر کاری در خارج از کشور می‌کنیم، تنها یک بلندگو هستیم که صدای آن‌ها را به گوش جهانیان برسانیم، در شرایطی که خودشان نمی‌توانند این کار را انجام بدهند.

خانم سرشار، اشاره کنم که شما به خاطر فعالیت‌های فرهنگی و اجتماعی چندین جایزه هم به دست آوردید، از جمله جایزه دوستی رسانه‌های ایران و آمریکا در سال ۱۹۹۶، جایزه یک عمر کوشش بِنی بریث در سال ۲۰۰۵، مدال افتخار اِلیس آیلند را هم به دست آوردید که به مهاجران برجسته اهدا می‌کنند. دریافت این جوایز و مدال‌ها اصولاً چه تأثیری بر فعالیت‌های شما گذاشته و چه احساسی نسبت به دریافت این گونه جوایز دارید؟

جایزه و مدال و نشان و تقدیرنامه و این‌ها همه برای یک شخصی که کاری را می‌کند، برای یک اهل قلم، روزنامه‌نگار یا فعال، یک نوع تشویق و تصدیق است که این فعالیتی که می‌کند در راه درست انجام می‌شود. در نتیجه حسی که از گرفتن این جوایز به من دست می‌دهد حس بسیار خوبی است. حس می‌کنم کاری که دارم می‌کنم مورد قبول و پسند قرار گرفته از سوی نهادهای مختلف و با اعتبار، به ویژه مدال الیس آیلند که مدال بسیار معتبری است که به شهروندان یا مهاجرین برگزیده‌ای می‌دهند که برای کشور خودشان یا برای کشور آمریکا کار مهمی انجام داده اند.

در نتیجه هر کدام از این‌ها مسئولیت سنگین تری را هم به دوش من می‌گذارد که در کاری که انجام می‌دهم و هدفی که دارم و سخنانی که می‌گویم و آن چه که می‌نویسم، این را در نظر داشته باشم که انتظار و سطح توقع دیگران از من چه قدر بالاست و باید در حد آن کار کنم.

و سؤال نهایی خانم سرشار. آینده ایران را در کوتاه‌مدت یا میان‌مدت چطور می‌بینید و نقش زنان در این چشم‌انداز از دیدگاه شما تا چه اندازه است؟

پاسخ شما را از بخش دوم سؤال‌تان بدهم، نقش زنان بسیار برجسته است. نقش زنان بسیار مهم است. زنان، چه به عنوان زن، چه به عنوان مادر یا همسر، کارمند، استاد دانشگاه، پزشک و متخصص‌های مختلف، در سراسر ایران کوشش می‌کنند که زندگی را که شایسته یک شهروند ایرانی است، برای ملت ایران به وجود بیاورند، و آن هم آزادی دموکراسی است.

چشم‌انداز من این است که نهایتاً آزادی و دموکراسی به ایران برخواهد گشت و اگر نه امروز و فردا و به این زودی، ولی حتماً فرزندان من شاهد آن خواهند بود. اینکه ایرانی‌ها خسته نشوند که این رژیم را برکنار کنند، امید من است و نوری است که در انتهای تونل می‌بینم.