در چهلمین سالگرد انقلاب بهمن ۵۷، رویدادی که در چهار دهه گذشته زندگی ایرانیان را تحت تأثیر خود قرار داده است، در قالب چهل گفتوگو با چهرههای تاریخساز یا فعال ایرانی در سالهای منتهی به انقلاب و پس از آن، روایت آنها را از این رویداد و تأثیرات آن، و نیز چشمانداز آنها از آینده ایران را بازجستهایم.
در برنامهای دیگر از این مجموعه گفتوگو، به سراغ مری آپیک رفتهایم؛ بازیگر سینما و تلویزیون ایران، که در روزهای انقلاب در حدود ۲۴ سال سن داشت، در دهههای اخیر در تهیهکنندگی فیلم هم دست داشته است.
خانم آپیک او اکنون در لسآنجلس آمریکا زندگی میکند و در این گفتوگوی ویژه، از او در مورد کارهای سینمایی و تلویزیونیاش پرسیدهایم. همچنین، در این گفتوگو دیدگاه او نسبت به مسایل زنان در ایران امروز را جویا شدهایم.
Your browser doesn’t support HTML5
خانم آپیک، ابتدا از ۱۰ سال پیش از انقلاب ۵۷ آغاز میکنیم. زمانی که شما حدوداً ۱۴ ساله بودید و در فیلم «داش آکل» مسعود کیمیایی نقش داشتید. چطور شد که به سینما راه پیدا کردید و پیشنهاد شدن این نقش به شما، چه مراحلی را طی کرد؟
قبل از فیلم داش آکل، من در سریال «امیر ارسلان نامدار» به نوشته و به کارگردانی آقای پرویز کاردان، با مادرم که نقش «فرخ لقای خالدار» را بازی کردند، کار تلویزیونی خود را آغاز کردم، و بعد از آن هم سریال «اختاپوس» بود. در چند سریال دیگر هم بودم مثل سریال «داستانهای جاوید ادب ایران» و کارهای متفاوت تلویزیونی دیگر. من چهره تلویزیونی بودم قبل از اینکه به سینما وارد بشوم. آقای کیمیایی من را در تلویزیون دیده بودند و پیشنهاد کردند که شخصیت مرجان را در «داش آکل» بازی کنم.
شما بعدها، بعد از بازی در چند فیلم، به کار نمایش هم پرداختید و در تئاتر کوچک تهران، با پرویز صیاد همکاری می کردید. چطور شد که از سینما به صحنه تئاتر رفتید؟
بیشتر کار من در ایران در سینما، با آقای پرویز صیاد بود. در سریال «صمد» من یکی از شخصیتهای اصلی بودم. همچنین در سریال «اختاپوس» نقش منیژه دختر منشی جوانی را داشتم که با لباسهای نوجوانانه آن زمان روی صحنه میآمد.
فکر میکنم یکی از دلایل محبوبیت من در آن زمان، آن برنامه جدی و انتقادی و کمدی اختاپوس بود، که من نماینده جوانان ایران شده بودم. هر هفته لباسهای متفاوتی میپوشیدم که جوانها میپسندیدند. همین موضوع، برای من در تلویزیون محبوبیت به وجود آورد.
از آنجا به سینما رفتم. با آقای ابراهیم گلستان در فیلم «اسرار گنج دره جنی»، و با آقای پرویز صیاد در فیلم کمدی دیگری به نام «مظفر» کار کردم، که خیلی هم این فیلم محبوبیت پیدا کرد. در فیلمی با فرانسویها کار کردیم به اسم «ملکه صبا».
فیلم «بنبست» که آخرین فیلم من بود را با آقای صیاد کار کردم. در آن زمان ما یک گروه هنرپیشههای بااستعداد بودیم که آقای صیاد هم در این گروه بودند. خودشان هم نویسنده و هم کارگردان و سرپرست گروه بودند. دائماً در تلویزیون برنامههای مختلف نوشته میشد و کار میشد. نظر ایشان این بود که باید یک محلی برای تئاتر باشد که بشود در آن کار کرد. به همین دلیل ایشان بنیاد تئاتر کوچک تهران را گذاشتند.
یکی از اولین کارهایی که ۱۸ ماه روی صحنه نمایش بود، نمایشنامه موفق «ماشیننویسها و ببر» بود، که ما هر شب این تئاتر را اجرا میکردیم و حتی به یاد دارم که جمعهها دو سانس این تئاتر را بازی میکردیم. کار ما روی صحنه تئاتر خوب بود. بعد از آن نمایشنامههای مختلفی کار کردیم مثل «گل کاکتوس» که در آن من شخصیت اصلی بودم. در آن تئاتر کوچک که واقعا یک محل آرتیستیک خوبی بود، «دون ژوئن در جهنم» اجرا شد. آقای آزادی در این تئاتر کار میکردند، که واقعاً کارشان به عنوان یک بازیگر خیلی قوی تئاتر، شاهکار بود. «فالگوش» را روی صحنه آوردیم. تئاترهای مختلف بود.
من قبل از اینها برای تئاتر روی صحنه نرفته بودم، ولی تجربه باله را روی صحنه تالار رودکی داشتم. جزو گروه باله ملی ایران بودم و در کنسرواتوار موسیقی ایران تحصیل کردم و رشته اصلی من باله، پیانو و ادبیات فارسی بود. گروه باله ملی ایران خیلی فعال بود، و زیر نظر خانم و آقای احمدیزاده کار میکردیم. از طراحهای مطرح دنیا دعوت میشد که بیایند و با بچههای ما کار کنند. گروه ما گروهی بود که هر ماه در تالار رودکی روی صحنه میرفت. بنابراین صحنه برای من جای ناآشنایی نبود.
قبل از آن هم مادرم خانم آپیک یوسفیان بازیگر بودند و به همین علت من از بچگی پشت صحنه تئاتر بزرگ شدم. وقتی ایشان با آقایان اسکویی، وحدت و جعفریان کار میکردند، من همیشه از پشت پرده تئاتر میدیدمشان و همیشه آرزو داشتم مثل ایشان بشوم. میدانید که مادرم یکی از پایههای اصلی تئاتر ایران بودند. جزو بازیگران تئاتر کسری و بعد هم تئاتر آناهیتا بودند. گذشته کاری ایشان بسیار پربار است، و من هم تئاتر برایم غریب نبود.
همانطور که گفتید شما در سریال «اختاپوس» با پرویز صیاد و نوذر آذری و شماری چند از بازیگران سرشناس دهه ۵۰ خورشیدی بازی میکردید. به طور کلی کار در تلویزیون را بیشتر میپسندید یا کار در سینما و تئاتر را؟
از نظر شخصی، برای من واقعاً کار در تئاتر بهترین بود. برای اینکه مستقیماً با تماشاچی تماس دارید و تأثیرگذار هستید. بهترین کاری که میتوانید عرضه کنید روی صحنه تئاتر است. تلویزیون هم کار فوقالعادهای است. لذتبخش است، بخصوص وقتی در کار کمدی هستید.
ما هر هفته برنامه داشتیم. من نوجوانی بودم که در این کار داشتم بزرگ میشدم، از یک طرف تئاتر بود. از یک طرف مدرسه موزیک بود و از یک طرف کلاسهای باله تالار رودکی بود. من در این محیطها بزرگ شدم و بهخصوص در دامن مادرم که خودشان از بزرگان تئاتر و سینما هستند. ولی صحنه تئاتر را بیشتر از هر چیزی میپسندم.
سینما حرفه متفاوتی است. برای اینکه احساس و نحوه پرداخت و جان دادن شخصیتها به شکل تئاتر نیست. مدام در زمان فیلمبرداری، برنامه قطع میشود. بعضی از وقتها آخر فیلم را روز اول فیلمبرداری میگیرند. بنابراین شما باید حس آخر فیلم را به شکلی قوام بدهید که بتوانید به شکل درست به تماشاچی عرضه کنید. خیلی متفاوت است.
شما به همراه مادرتان خانم آپیک یوسفیان در سال ۵۷ در فیلم «بنبست» به کارگردانی پرویز صیاد هم به ایفای نقش پرداختید که برایتان جایزه بهترین بازیگر زن را در جشنواره بینالمللی فیلم مسکو به ارمغان آورد...
من بسیار خوشحال شده بودم. چون این موضوع قبل از آن، برای هیچ بازیگر زن ایرانی اتفاق نیفتاده بود. اولین بار بود که در تاریخ سینمای ایران چنین قدمی برداشته میشد. خوشحالی من بیشتر برای کارهای آینده بود، به غیر از خود فستیوال و نحوه برخورد آنها با من. از روز اولی که این فیلم دیده شد، خبرنگارها و منتقدان سینمایی دور من بودند و میگفتند که این فیلم شاهکار است و بازی تو فوقالعاده است و باید حتماً این جایزه را بگیری.
من میدانستم که فیلمهای فوقالعادهای در آن فستیوال بودند و خیلی هم خوشحال بودم به عنوان یک بازیگر جوان در آن فستیول حضور دارم ولی فکر نمیکردم که این اتفاق بیفتد. خوشبختانه این اتفاق افتاد و جایزه به من رسید. این مسئله نه تنها بر روی کارهای آینده -و قراردادهایی که داشتم و قرار بود با آقای پرویز صیاد انجام بدهم- خیلی تأثیر گذاشت، که قدم مهمی برای زنان ایران بود، مخصوصاً زنانی که در حرفه هنری ما بودند.
ما خیلی در آن دوران پیشتاز و پیشقدم بودیم. مادر من هم نمونهای از [هنرمندان] همان دوران بودند که پابرجا کار میکردند. در سینما و تئاتر و تلویزیون قدمهای اولیه را ایشان برداشتند و ما هم دنبالهرو آنها بودیم. بنابراین زنان داشتند موقعیت فوقالعادهای را در ایران کسب میکردند و یکی از این قدمها جایزه مسکو بود که به فیلم «بنبست» داده شد.
من برای اولین بار در سینما، در این فیلم بسیار لطیف و زیبا با مادر خودم -در نقش مادرم- ظاهر شدم. این یک مسئله نرمال در آن زمان نبود. یعنی ما دو نسل در این حرفه بودیم که سالیان سال کار میکردیم، و آخرین فیلم و آخرین کاری که در ایران انجام دادیم در فیلم «بنبست» بود در نقش مادر و دختر با نویسندگی فوقالعاده آقای پرویز صیاد.
خانم آپیک در اینجا از شما خواهش کنم که دو ترانه مورد علاقه خودتان را نام ببرید، تا در جریان این گفتوگو پخش بشود.
«دختر بویراحمدی» را بسیار دوست دارم، البته اجراهای زیادی دارد. دومین ترانه هم «جان مریم» با صدای محمد نوری.
شما ظاهراً در بهمن ۵۷ یعنی زمان انقلاب در ایران بودید. آیا سپس از انقلاب برای شما که یک بازیگر سینما و تئاتر بودید، مشکلاتی پیش آمد؟
من یک سال قبل از انقلاب سفری داشتم به آمریکا و در تابستانی که حکومت نظامی شده بود، برگشتم. بعد دوباره برگشتم آمریکا و یکی-دو ماهی آمریکا بودم و مادر به من گفت که برنگرد، چون سیستم حکومتی دارد عوض میشود و ممکن است بیکار بمانی. تمام زمانی که آشوبها و تظاهرات بود، من ایران نبودم، ولی خبرهای ایران را میشنیدم و برایم بسیار بسیار جای تأسف داشت که تمام سیستم مملکت ما و تمام آینده ما و هر چیز که به آن امید داشتیم، و پشتیبان ما بود، دارد از بین میرود، و یک سیستم تازه غیرعادی که نه میشناسیم و نه آشنا به آن هستیم، جایش را میگیرد.
البته من در مورد خودم دارم صحبت میکنم و کسانی که میشناختمشان. برای ما یک شوک بزرگ بود که این چه سیستمی است و آینده ایران چه خواهد شد. البته نتیجه آن را در این ۴۰ سال گذشته دیدیم که چطور مملکت ما زیر و رو شد، و مردم ایران به چه وضعی افتادند. بخصوص، زنان ایران که نصف جمعیت ایران هستند را زیر چادر سیاه کردند. وضعیت کلی مردم ایران هم از این بهتر نیست. هنوز ما در شوک هستیم در طول این ۴۰ سال که چطور یکشبه تمام این وضعیت در مملکت تغییر کرد و این سیستم خفقانآور وحشتناک روی کار آمد.
در خارج از ایران، شما در چند فیلم سینمایی از جمله «سرحد» و فیلم «فرستاده» هر دو به کارگردانی پرویز صیاد، شرکت کردید. به احتمال زیاد کار سینمایی در خارج از کشور با کار در ایران تفاوتهایی دارد. آیا همین طور است؟
بله، صددرصد. اولین کار سینمایی خارج از کشور ما، نمایشنامه «خر» بود به نویسندگی و کارگردانی آقای صیاد. ما با این نمایشنامه سفر کردیم. حدود ۳۵ سال این نمایشنامه روی صحنه رفت. همزمان فیلم «فرستاده» را ایشان نوشتند و برای من سناریویش را فرستادند. من آن زمان لسآنجلس بودم که با هم رفتیم نیویورک و این فیلم را تمام کردیم. جوایز متعددی این فیلم گرفت. در صورتی که بودجه فیلم بسیار کم بود و ساخت آن غیرممکن به نظر میرسید.
بعد تصمیم گرفتیم که فیلم «سرحد» را بسازیم. فیلم «سرحد» من تهیهکننده آن هستم و آقای صیاد خودشان سناریوی آن را نوشتند و کارگردانی آن را هم خودشان به عهده گرفتند، که ما با یک گروه از هنرمندان ایرانی در آمریکا آن را کار کردیم.
اینجا شرایط نسبت به داخل ایران بسیار متفاوت است. تنها مسئله فیلمسازی نیست. مسئله پخش فیلم هم هست. در ایران -البته من ایران زمان گذشته را صحبت میکنم- درست است که امکان داشت که سانسورهایی باشد، ولی شما امکان ساخت بیشتری داشتید و همچنان موقعیت پخش آن را داشتید. اینجا مسئله پخش، هر روز مشکل و مشکلتر میشود. با این حال ما فیلم را دادیم به یک شرکت آمریکایی و در سینماهای مختلف آمریکا پخش شد و خیلی مورد توجه منتقدین قرار گرفت.
به طور کلی ساختن فیلم سرمایه میخواهد. سرمایهگذاری، بهخصوص برای فیلمهایی که آرتیستیک هستند و حرفی برای زدن دارند و تا حدی مسایل سیاسی و اجتماعی را به تصویر میکشند، خیلی سخت است. چون سرمایهگذار، نمیخواهد برای فیلم سربسته و غیروابستهای که از استودیو بیرون میآید، سرمایهگذاری کند. این یکی از مشکلات عمده ما بود. ما نتوانسیتم به تعداد افکار و سناریوهایی که در فکر داشتیم، کار کنیم و فیلم بسازیم و این حالت را تعمیم بدهیم به صحنه تئاتر و جمعی مردم «تئاتر برو» به وجود بیاوریم. البته نمایشنامه «خر» یکی از قدمهای اولیه بود. این قدمها برای این بود که مردم به تئاتر علاقه پیدا کنند، که خود این پناهگاهی بود برای ما، که بتوانیم زندگیمان را بگذرانیم.
نمایشنامه «خر» موفقیت خیلی زیادی در تمام دنیا داشت و الان هم کار آن، به صورت ویدیویی نزدیک به اتمام است و به زودی تکثیر خواهد شد.
در ایران و خارج از ایران، شما در بسیاری از کارهای سینمایی و تلویویزنی و تئاتری با پرویز صیاد کار کردید. تا چه اندازه پرویز صیاد در زندگی هنری شما و پیشرفت شما مؤثر بودهاند؟
من و پرویز صیاد یک زوج هنری شدیم. یعنی زوج هنری که مدام با هم همکاری داشتیم. من با ایشان در نوجوانی کار کردم و ایشان استعداد من را تشخیص دادند و با نوشتههایی که داشتند و شخصیتهایی که به وجود میآورند برای شخصت زن، این دو تا با هم قاطی شد و خیلی درست و قوی پیش رفت. هر موقع که ما روی صحنه بودیم. اولین نمونه کامل آن در تئاتر «ماشین حساب و ببر» بود که ۱۸ ماه هر شب روی صحنه بود. ۱۸ ماه شوخی نیست که روی صحنه تئاتر باشید. این یک کار حرفهای بود.
با آقای صیاد ما بسیار کار کردیم. بعضی وقتها خودشان هم میگویند که بیشترین ساعات کار حرفه زندگیشان را با من به عنوان شخصیت زن، انجام دادهاند. ما وقتی روی صحنه هستیم بسیار راحت هستیم و بده-بستان و دیسیپلین کاری خوبی با هم داریم. بازی من و نوشتههای فوقالعاده آقای صیاد، مجموعه بسیار خوبی -هم برای ایشان و هم برای من- از کار در میآید. هر کار که داریم، مثلاً اگر در زمینه اجتماعی باشد یا سیاسی، افکار و بازیهای ما خیلی به هم نزدیک است. برای همین وقتی کار میکنیم، خیلی راحت هستیم و افکار و کار همدیگر را میپسندیم. اگر توجه کرده باشید، تمام کارهایی که با هم انجام دادهایم، کارهای سیاسی-اجتماعی بوده است که در تلویزیون از همان سالی که با هم همکاری کردیم پخش میشد. حتی بعد از انقلاب، در تلویزیونهای متفاوت بیرون ایران یا روی تصویر سینما و تئاتر دیده شده است. بنابراین وقتی که آقای صیاد چیزی را مینویسد، اکثراً من شخصیت اول زن آن را بازی میکنم.
خانم آپیک، در طول بازیگری در ایران پیش از انقلاب، به عنوان یک دختر یا یک زن جوان ارمنی آیا تجربه منفی داشتید؟ آیا بودند افرادی که مانع پیشرفت شما شده باشند؟
به هیچ وجه. من در دورهای زندگی میکرد، که کلیمی بودن، ارمنی بودن، بهایی بودن، مسئلهای نبود. ما اصلاً راجع به این مسائل صحبت نمیکردیم. مثلاً در مدرسهای که بزرگ شدم و همزمان داشتم کار هم میکردم، هیچ وقت به جز ارج و احترام به کار من به عنوان بازیگر، چیز دیگری در میان نبود. به مادرم هم همینطور، احترام بسیار زیاد میگذاشتند. تا امروز هم این احترام ادامه پیدا کرده، و اصلاً به قوم و دین و از اینکه از چه گذشتهای میآیم، هیچ ارتباطی نداشته است.
البته بعضی وقتها شنیدهام که در محفلی گفتهاند که خانم آپیک شما که اینقدر برای ایران سنگ به سینه میزنید، و همینطور برای زنان ایران، شما که مسیحی هستید. گفتهام چه فرقی میکند! من ایرانی هستم و در ایران به دنیا آمدهام. ایران مملکت من و ایران جان من است. من عاشق ایران هستم. من از صبح که بیدار میشوم به فکر ایران هستم. با این افکار بزرگ شدم و قوام پیدا کردم. خیلی ایران و به پرچم مملکتم افتخار میکنم -البته صحبت پرچم شیر و خورشید را میکنم. بنابراین هر ذهن و هر فکری را که برای آینده دارم به شکلی به ایران و مسائل ایران ربط دارد. به شکلی برای بلند کردند صدای زنان ایرانی است، برای موقعیت خفقانبار و وحشتناکی که در این ۴۰ سال در ایران تحمل کردهاند. من خودم را یک ایرانی میدانم ولی گذشته مسیحی و ارمنی دارم و به هر دو افتخار میکنم. در کل از این نقطه نظر، برای من هیچ وقت گرفتاری پیش نیامده است.
خانم آپیک، در خارج از ایران و در کالیفرنیا شما همچنان به کارهای هنری ادامه میدهید. در صورتی که بسیاری از بازیگران سینما ایران قبل از انقلاب یا کارشان را عوض کردند، یا کمابیش بازنشسته یا خانهنشین شدهاند. رمز این تلاشهای هنری شما در چه چیزی است؟
کلمه بانمکی را استفاده کردید! این به خاطر پشتکار من است و این انرژی که من را به جلو میبرد. امیدوارم که این انرژی حالا حالاها باشد. من معتقد به کارم هستم، و همزمان دست به تهیهکنندگی هم زدهام. تهیهکننده فیلم و تئاتر هستم و این مسئله هم به من انرژی میدهد که جلو برم. ولی خوب، بازیگری بهترین قسمت زندگی من به عنوان یک هنرمند است.
دوره اولیه مدرسه را در مدرسه فرانسویهای ایران گذراندم و با چهار زبان آشنا شدم: فارسی، ارمنی، انگلیسی و فرانسه. به خاطر تسلطی که روی زبان انگلیسی دارم، کوشش میکنم کارهایی که انجام میدهم، هم به زبان انگلیسی و هم به زبان فارسی باشد. با زبان انگلیسی شما میتوانید با تمام دنیا مکالمه و رابطه داشته باشید.
نمایشنامهای را به اسم «در پوشش حجاب» در سال ۲۰۰۵ به زبان انگلیسی نوشتم. این نمایشنامه انتخاب منتقدین نمایشنامههای آمریکا شد. ما با این نمایشنامه با ۱۲ نفر بازیگر سفر کردیم به مجموعههای بزرگ نمایشی آمریکا مثل کندی سنتر و لینکولن سنتر رفتیم. این نمایشنامه، مجموعهای بود از صدا و قصههایی که در عرض ۳۵ تا ۴۰ سال گذشته در ایران و افغانستان اتفاق افتاده. بیشترین قسمت آن، بهخصوص مربوط به ایران و مربوط به مسائل زنان است، البته به زبان انگلیسی. این نمایشنامه موفقیت فوقالعادهای پیدا کرد. منتهی مخارجش بسیار زیاد بود و الان به صورت ویدئو با تیتر «در پوشش حجاب» در حال تهیه است.
بنابراین من نه تنها فعالیت خودم را به عنوان یک بازیگر و فعال هنری ادامه میدهم، بلکه قسمتی از کار من در مورد این است که به هر شکلی که میتوانم صدایی برای زنان کشورم باشم، و در این زمینه خیلی کوشش کردهام.
پس شما خودتان را در واقع یک هنرمند سیاسی میدانید. اصولاً نگاه و دیدگاه شما نسبت به آنچه این روزها در ایران میگذرد چیست؟
جوابی پیدا نمیکنم که منطقی در آن باشد. برای اینکه منطقی در سیستم مذهبی اسلامی وجود ندارد. چطور میشود جوابی پیدا کرد، بعد از این همه کشتارها و تیرباران شدن اشخاص مهم مملکتمان. با این موقعیت زنان، با سنگسارهایی که وجود داشته. یا حتی موقعیت امروز زنان در خیابانها. دخترانی که روسری به دست میگیرند و بالای سکویی برای اعتراض میروند و از سکو میاندازندشان پایین و آنها را زندان میبرند. این، خفقان وحشتناکی است که برای زنان ایجاد کردند. این دولت نمیتواند و نباید سر کار بماند. نباید این سیستم ادامه پیدا بکند. مردم در خفقان هستند. مردم آزادی میخواهند. دموکراسی میخواهند. برابری میخواهند. هیچ مذهبی به هیچ عنوان نمیتواند دولتی را در یک خط درست جلو ببرد. این اتفاق در ایران افتاده و خیلی تراژیک است.
اتفاقاً میخواستم همین سؤال را بپرسم که آینده ایران از دید شما به عنوان یک هنرمند تئاتر و سینما چطور است؟ آیا سناریویی که شما برای آینده سیاسی و اجتماعی در ذهنتان دارید مثبت است یا منفی؟
من هر وقت به این مسئله فکر میکنم و صحبت میکنم، اشک به چشمم میآید. با تجربهای که در ۴۰ سال گذشته این سیستم نشان داده، و با موقعیت سیاسی و اجتماعی دنیا، مثل مسئله نفت و جایگاه استراتژیکی که ایران دارد، واقعاً هیچ پیشبینی را نمیتوانم بکنم که آیا میشود روزی ایران، آن ایرانی که ما آرزویش را داریم، بشود؟ این را نمیبینم و جلوی چشمم نیست و جای تأسف دارد. میدانم که جوانها در موقعیتهای بسیار سختی هستند. میدانم که از نقطه نظر زندگی روزمره، چقدر مردم در فشار هستند. این [سیستم] باید به شکلی -مثل یک بمب- بترکد و یک سیستم تازهای را ایجاد کند. الان با این دولت سرطانی که دارد پیش میرود و همه جا ریشه انداخته، چطور این تغییر شدنی است؟ بدون هیچ پشتیبانی از دولت یا مملکت دیگری. برای این ملت، به تنهایی بسیار مشکل است این کار را بتوانند انجام دهند. به خاطر ریشه دواندن این دولت مذهبی. در این مورد واقعاً دلگرفته و ناامید هستم. البته بشر نباید امید را از دست بدهد. امیدوارم که اتفاقی بیافتد و بشود ما ایرانی داشته باشیم که جوانها و آینده ایران و آینده این مملکتِ پربار فرهنگی و تاریخی، درخشان باشد.