شکوه میرزادگی: سیاسی هستم، ولی اهل کار سیاسی نبودم

شکوه میرزادگی با اشاره به دادگاه گلسرخی: آدم سیاسی هستم ولی اهل کار سیاسی نبودم، و پس از آن هم هرگز وارد هیچ سازمان سیاسی نشدم و نخواهم شد.

در چهلمین سالگرد انقلاب بهمن ۵۷، رویدادی که در چهار دهه گذشته زندگی ایرانیان را تحت تأثیر خود قرار داده است، در قالب چهل گفت‌وگو با چهره‌های تاریخ‌ساز یا فعال ایرانی در سال‌های منتهی به انقلاب و پس از آن، روایت آنها را از این رویداد و تأثیرات آن، و نیز چشم‌انداز آنها از آینده ایران را بازجسته‌ایم.

در برنامه‌ای دیگر از این مجموعه گفت‌وگو، به سراغ شکوه میرزادگی رفته‌ایم؛ نویسنده و شاعر ساکن آمریکا که از بنیانگذاران بنیاد پاسارگاد و فعالان کمپین روز جهانی کورش است.

خانم میرزادگی که اکنون در شهر دِنور در ایالت کلورادو زندگی می‌کند، در روزهای انقلاب ۳۵ سال داشت و مقیم لندن بود. در این گفتگوی ویژه از شکوه میرزادگی درباره مسائل چهل سال پیش، از جمله علت بازگشتش به ایران در آن روزها پرسیده‌ایم.

Your browser doesn’t support HTML5

گفت‌وگو با شکوه میرزادگی

خانم میرزادگی، می‌دانم که شما در آن روزهای پر تنش سال ۵۷ در لندن بودید و در بحبوحه اعتراضات به تهران برگشتید. راستی چرا تصمیم گرفتید به ایران برگردید؟

راستش من در لندن که این چیزها را می‌شنیدم، از آنچه اتفاق افتاده بود یا در واقع داشت [اتفاق] می‌افتاد، هیچ خوشحال نبودم. برای اینکه بوی مذهبی بودنش مرا خیلی آزار می‌داد. ولی من به عنوان یک عاشق ایران -من همیشه عاشق ایران بودم-،...

پس بوی مذهبی بودنش از همان اول می‌آمد. آخر بعضی‌ها می‌گویند بعدها شکل مذهبی به خودش گرفت.

نه، اصلاً این طور نیست، اصلاً این طور نیست. ببینید من اولاً از همان روز اول می‌فهمیدم که این انقلاب یا در واقع جنبش، یک جنبش مذهبی است. من چون با بخشی از چپ‌ها کار کرده بودم، می‌دانستم چپ مستقلی که در ایران هست، نیرویی نیست که مثلاً بتواند انقلاب سوسیالیستی را تولید کند.

اوائل دی ماه به ایران برگشتم، قبل از اینکه شاه ایران را ترک کند. در همان جریان‌هایی که از اوائل تا اواسط ۵۷ در ایران اتفاق می‌افتاد، کاملاً معلوم بود جبهه ملی هم به دلیل گرایش‌های شدید اسلامگرایانه‌ای که همیشه داشته، یعنی بیشترشان داشتند، به خمینی چسبیده بودند.

ما هیچ گروه و سازمان دیگری هم نداشتیم که بخواهند مثلاً ایران را به عنوان یک کشور جمهوری غربی شبیه مثلاً فرانسه یا آلمان داشته باشیم. چنین گروه و سازمانی نداشتیم که در اپوزیسیون بگویند یک جمهوری می‌خواهیم داشته باشیم که شبیه فرانسه و آلمان باشد.

اما خانم میرزادگی، شما به هرحال از مخالفان حکومت شاه بودید و همان طور که گفتید به جبهه چپ گرایش داشتید. آیا آن موقع‌ها فکر می‌کردید ممکن است یک نظام ملی یا سوسیالیستی از دل انقلاب بیرون بیاید؟

شکوه میرزادگی در جوانی

نه، اصلاً فکر نمی‌کردم. اولاً که من هم لطمه شدیدی خورده بودم، دوسال قبلش از زندان بیرون آمده بودم، و هم از نظر برخی دوستان چپم به شدت رنجور بودم، دیده بودم که چگونه دروغ می‌گویند و چگونه آدم را زیرپایشان می‌گذارند. همچنان اعتقادات عدالتخواهانه داشتم، هنوز هم دارم و همیشه داشته‌ام، اما همان طور که گفتم عاشق وطنم بودم.

دلم می‌خواست ایران هم مثل کشورهای اروپایی [باشد] چون من از بچگی و پانزده شانزده سالگی بیرون از ایران زندگی کرده بودم، بخشی در ایران و بخشی بیرون بودم. کاملاً دلم می‌خواست ایرانی باشد که بتوانیم رأی بدهیم. بتوانیم آزادی بیان داشته باشیم. به عنوان یک ژورنالیست دلم می‌خواست مثل یک ژورنالیست اروپایی یا آمریکایی بتوانم فعال باشم. اینها را دلم می‌خواست.

اما خانم میرزادگی، آیا در آن روزهای پیش از انقلاب فکر می‌کردید که نتیجه این انقلاب بهتر از قبل باشد؟

نه. متأسفانه از آنجا که از ابتدا، یعنی یکی دو سال قبلش، خمینی و اطرافیانش، از آقای بنی‌صدر گرفته تا قطب‌زاده و غیره، همه چهره‌های مذهبی بودند، من به هیچ عنوان، هیچ امیدی نداشتم...

پس چرا برگشتید به ایران؟

گفتم، من دلم ایران را می‌خواست و دوستش داشتم. به عنوان یک روزنامه‌نویس کنجکاو بودم، هنوز هم این کنجکاوی‌ها را دارم. خیلی‌وقت‌ها دلم می‌خواهد بلند شوم بروم [ایران]، ببینم چه خبر است. مثلاً زمان جنبش سبز، دلم می‌خواست بروم ببینم چه خبر است، اما خب عاقل شده‌ام دیگر، نرفتم. فهمیده‌ام که نباید گول این چیزهای موقت را خورد.

به هرحال من پدری داشتم که ارتشی بودند، خودش را مسلمان می‌دانست، ولی آدمی ضد آخوند بود. «ضد روحانیون» بود. چون آدمی بود که از دوران سال‌های اول پس از انقلاب مشروطیت و دوران رضاشاه می‌آمد، و خیلی مدرن بود. مثلاً بدش می‌آمد از زنی که خودش را بپوشاند، می‌گفت حجاب به پوشاندن نیست. یا چیزهایی که به ما می‌گفت، چیزهایی بود که کاملاً نشان‌دهنده آدمی بود به قول آل‌احمد غربی. من، خودم، تمام وجودم یک آدم غربی بود. من طرفدار غرب و فرهنگ غرب بودم، هنوز هم هستم.

حالا اگر لطف کنید، بگویید آن روزهای پرشور و پرسروصدا، کمابیش یک ماه پیش از انقلاب که به تهران رسیدید، وضعیت چطور بود؟ چه حال و هوایی در فضا موج می‌زد؟

یادم می‌آید من که وارد فرودگاه شدم، برادرهایم و خانواده آمده بودند به استقبال من. دختر یک سال و نیمه برادرم را دادند بغل من. او مثلاً خواست شیرین زبانی کند برای من، انگشتش را به طرفی به نشانه گرفت و با زبان الکن یک بچه یک سال و نیمه گفت بگو مرگ! من اصلاً قلبم فروریخت. گفتم این بچه چه می‌گوید؟ گفتند همه الان دارند می‌گویند بگو مرگ بر شاه. گفتم اصلاً مرگ چیست که شما دارید به این بچه می‌گویید.

بعد آمدم دیدم فضا، فضای خیلی سنگینی بود. یعنی من همیشه فکر می‌کردم آن سال ۵۷ و نیمه ۵۸ که آنجا بودم، همه شعرهایی مثل جمعه فرهاد و شعرهایی که شاملو گفته، درست مناسب آن فضا بود، نه مناسب قبل از انقلاب. برای من فضای سنگین سختی بود.

حالا می‌خواهید آهنگ جمعه فرهاد را پخش کنیم؟

نه، ترجیح می‌دهم به جای جمعه فرهاد... من آهنگی که خیلی رویم اثر گذاشت، همه‌اش هم یادم نیست، ولی آنی بود که می‌گفت سرم روی تن من، نباشه گر که بی‌وفا بشه هموطن من.

ایران ایران مازیار.

بله، بله، از مازیار بود که چند سال بعد از انقلاب هم فوت کرد. آن [آهنگ] خیلی روی من اثر گذاشت. بعد هم در جمع مخالفین انقلاب، مثلاً آقای دکتر مهدی بهار بود، آقای مهدی قاسمی بود، زنده یاد ایرج نبوی، احسان نراقی -قبل از اینکه طرفدار و عاشق جمهوری اسلامی بشود، مخالفش بود-، ما دور هم که بودیم، مثلاً یک بار صحبت از این شد که نراقی آمده ایران و مرا ببوس او دوباره گُل کرده بود... اینها یادم است.

اما خانم میرزادگی، بخشی از آن روزها را برای ما توصیف کردید. اما رفتار و برخورد مردم با هم دیگر چه طور بود در چهل سال پیش؟ آیا فضای روحی مثبتی در محدوده شما وجود داشت یا برعکس، فضا منفی بود؟

شکوه میرزادگی

ببینید، تا موقعی که... من اولین تظاهراتی را که خواستم ببینم که چه خبر است، اربعین بود. یعنی [تظاهرات] قبل از آن را ندیده بودم. اربعین رفتم ببینم چه خبر است، البته پدرم گفت بی‌خود داری می‌روی، سرَ می‌خوری. ولی من رفتم. دو تا برادر هم داشتم که یکی‌شان با مجاهدین بود، سمپات یا کسی کنار آنها در حرکت، که قبل از انقلاب این کاره نبود ولی بعداً بود، یکی‌شان هم با فداییان بود.

من رفتم بیرون و اولین شعاری که شنیدم استقلال آزادی جمهوری اسلامی، از صف آمدم بیرون. گریه‌کنان به خانه برگشتم و به پدرم گفتم شما راست می‌گویید. اما رفتار مردم با هم خیلی مهربانانه بود، تا قبل از ۵۸، یعنی تا قبل از رفراندوم و مسلط شدن کامل جمهوری اسلامی مردم خیلی مهربان بودند. ولی بعد از آن همه مثل جماعتی وحشی شده بودند و افتاده بودند به جان هم. اما چند ماه آخر که من آنجا بودم، فضای بسیار مهربانی داشت ولی وقتی به آن خشونت رسید، من ستونی را در صفحه اول روزنامه بامداد می‌نوشتم به نام انسانم آرزوست، به خاطر اینکه بیایم مردم را به خیال خودم تلطیف کنم و از آن فضای خشن بیرون بیاورم.

خانم میرزادگی، آیا در آن روزها افرادی را هم می‌دیدید یا برخورد داشتید که مخالف انقلاب باشند؟ یا همه موافق بودند؟

بله، من همان‌هایی را که اسم بردم، مثلاً آقای مهدی بهار که برای خودش شخصیتی بود، آقای سیروس آموزگار که عمرشان دراز باد و الان در پاریس هستند، آقای مهدی قاسمی، همین آقای احسان نراقی جزو مخالفین سرسخت بود که من بعداً در اواسط سال ۵۸ که به خارج آمدم و ایران را برای همیشه ترک کردم و تا امروز هم نرفته‌ام، از مخالفین سرسخت بود، یا آقای فردید که ما به عنوان استاد می‌رفتیم سراغش، همه اینها مخالف انقلاب اسلامی بودند. ما می‌نشستیم با هم گپ می‌زدیم، اصلاً باورمان نمی‌آمد چنین مسئله‌ای.

ولی همان طور که گفتم، این حس [وجود داشت،] چیزی که پدر من همیشه می‌گفت آخوند وقتی چنگ می‌زند به چیزی که منافعش در آن باشد، آن را به سختی می‌توانی از چنگش بیاوری بیرون و من این وحشت را داشتم و وحشتم هم به جا بود.

خانم میرزادگی، ظاهراً مدتی هم پس از انقلاب، شما به زندان افتادید. درست است؟

بله، من بچه‌هایم را در انگلیس گذاشته بودم، در بوردینگ اسکول بودند، من قبل از انقلاب برنده [شده بودم در] مسابقه‌ای برای ساختن یک دائره المعارف فارسی-فارسی برای بچه‌های دبیرستانی از طرف آموزش و پرورش، من آن را برده بودم و چون از زندان آمده بودم بیرون، اوایل سال ۵۶ راهی انگلیس شدم. بچه‌هایم را در انگلیس مدرسه گذاشتم، اصلاً دیگر نمی‌توانستم فضای ایران را تحمل کنم، به خاطر رفتار آدم‌هایی که... حالا کاری ندارم، فقط [بگویم] ربطی به مسائل سیاسی نداشت و بیشتر عاطفی بود.

وقتی که خبر [انقلاب] را شنیدم، برگشتم به ایران و در واقع قصد داشتم نوروز را بروم پیش بچه‌هایم. اما وقتی سوار هواپیما شدم، من را از هواپیما بیرون کشیدند. یعنی گویا خانمی به اینها اطلاع داده بود که این طاغوتی است و دارد می‌رود و مرا بیرون کشیدند و به زندان شهربانی بردند. مرا بردند زندان و همان جا من شاهد شنیدن صدای تیرهایی بودم، که افراد را تیرباران می‌کردند، پشت سر هم.

من حدود ۲۹ روز در زندان بودم ولی خوشبختانه اسنادی که از ساواک منتشر شده بود، بی‌گناهی مرا ثابت کرد که من کاره‌ای نبودم، نه در ساواک و نه در هیچ کجایی نقش سیاسی نداشتم، بعد از زندان هم که آمدم بیرون [همین طور]. من به خاطر اینکه در تلویزیون غلط کردم را گفته بودم، مرا به عنوان طاغوتی می‌شناختند. به هرحال من از آنجا آمدم بیرون. البته حاضر نشدم بیایم مگر اینکه ورقه‌ای را دادستان به من داد که پرونده من دیده شده و من در همه جهات بی‌گناهم. من آن ورقه را هنوز هم با خودم دارم.

چندبار به مسئله زندانتان اشاره کردید. اگر امکان دارد خیلی کوتاه بگویید چرا شما در دوران شاه زندانی شدید؟

یک گروه دانشجویانی که به نام گلسرخی معروف است، من در آن گروه بودم. ولی در واقع ما برای اینکه حرف زده بودیم. من فکر نمی‌کنم کار سلطنت‌طلب‌هاست، این بیشتر کار جمهوری اسلامی است که این را همه جا بر زبان‌ها می‌اندازد که مثلاً من گروگان گرفتم، من فلان کردم...

لطفاً داستانش را تعریف کنید.

ما هیچ حرکتی نکردیم جز اینکه در جلساتی حرف زدیم. برای اینکه زندانیان را -که می‌گفتند ۳۰۰ نفر، در حالی که بعداً فهمیدیم دروغ بوده- زندانیان را که در حال اعدام شدن هستند، ما می‌خواستیم که با گروگان‌گیری، این زندانیان را آزاد کنیم و بعد هم باز در همان [حد] صحبت بود که شهبانو و رضا پهلوی را که گروگان گرفته شدند، آزاد کنیم.

اما متأسفانه ساواک، که من مطمئنم در آن زمان یکی از دشمنان حکومت وقت و دوستدار تغییر بود، برای جنجال راه انداختن، از این مسئله چیز بزرگی ساختند و عمر عده‌ای را به خطر انداختند و ما را به زندان انداختند و آزار دادند. اما من آن غلط کردمی را که گفتم، به آن معتقد بودم، شما سال‌ها در انگلیس بوده‌اید و مرا می‌شناختید، من آدمی نیستم که بتوانم حتی پرنده‌ای را آزار بدهم، حتی مورچه‌ای را، چه برسد به افراد دیگری. به هر حال، من اعتقاد دارم ساواک یکی از سازمان‌هایی بود که در به وجود آمدن جمهوری اسلامی مستقیم یا غیرمستقیم کارساز بود.

در دادگاه گلسرخی و همراهانش در حال ارائه دفاعیه

من این را هم برای دوستان جوانی که احتمالاً نمی‌دانند، اضافه کنم. شما در سال ۱۳۵۳به همراه همسر اولتان...

سال۵۲.

ببخشید، سال ۵۲ به همراه همسر اولتان ابراهیم فرهنگ رازی و ۱۰ نفر دیگر از جمله طیفور بطحایی، خسرو گلسرخی، کرامت‌الله دانشیان، عباسعلی سماکار، رضا علامه‌زاده، رحمت‌الله یا ایرج جمشیدی، مریم اتحادیه، مرتضی سیاهپوش، منوچهر مقدم سلیمی و فرهاد قیصری به اتهام سوءقصد علیه خانواده سلطنتی ایران بازداشت شدید، و سه سال هم زندان بودید، بله؟

من دو سال و خرده‌ای زندان بودم و خود شاه من را بخشید، به خاطر اینکه اولاً کاملاً روشن بود، تمام پرونده‌هایی که در دادگاه بود [نشان می‌داد] من اسلحه‌ای چیزی نداشتم، من اهل خشونتی که بعدها صحبتش شد نبودم، حتی در صدایی که ضبط شده بود من گفته بودم حاضر نیستم آزاری به رضا پهلوی یا شخص دیگری برسد، حتی اگر دشمنم باشد.

خانم میرزادگی، حالا از آن روزها که فاصله بگیریم و برسیم به روزهای انقلاب و بعد از چهل سال، شما از کارهایی که چهل سال پیش انجام دادید خوشحالید یا پشیمان؟ یا اصلاً فعالیتی داشتید در آن دوران که در ایران بودید؟

من جز در آن مورد خاص، که حدود یک سال، یک سال و نیم در واقع به گفت‌وگو گذشت، هرگز هیچ حرکتی علیه سرزمینم یا شخص خاصی انجام ندادم. من در زندگی‌ام هر کاری را که کردم، الان وقتی به آن بر می‌گردم، به عنوان یک تجربه [نگاه می‌کنم]، حتی اگر تلخ بوده، می‌گویم تجربه بوده و مشکلی با آن ندارم. ولی واقعاً متأسفم از آن دورانی که کار سیاسی کردم. برای اینکه من آدمی نیستم که... آدم سیاسی هستم ولی اهل کار سیاسی نبودم، و پس از آن هم به همین دلیل بوده که هیچ وقت تاکنون، -از بس این مسئله بر من اثر تلخ گذاشته و مرا رنجور و پشیمان کرده، هرگز وارد هیچ سازمان سیاسی نشدم و نخواهم شد.

حالا بعد از چهل سال، خانم میرزادگی، فکر می‌کنید اصولاً که انقلاب یک راه حل سیاسی خوب است یا اصلاحات کار مناسب‌تری است؟

ببینید، اگر منظورتان از اصلاحات، اصلاحاتی باشد که در جمهوری اسلامی است...

اصلاً منظورم این نیست، سؤالم به طور کلی است.

بله. من اعتقاد دارم به مبارزه مدنی، ولی اعتقاد ندارم به حرکت‌هایی که در آنها خونریزی و قتل و جنگ و اینها باشد. من اعتقاد دارم به مبارزه مدنی و حتی در این سن و سالی که هستم، اعتقاد دارم که باید مبارزه کرد برای اینکه حکومت موجود را، که به غلط در سرزمین ما به وجود آمد، سرنگون کنیم و این سرنگونی باید با مبارزات مدنی همراه باشد.