«مرده‌ها نمی‌میرند»: افتتاحیه کن ۲۰۱۹

  • محمد عبدی

تیلدا سویینتن

«مرده‌ها نمی‌میرند» تازه‌ترین ساخته جیم جارموش که به عنوان افتتاحیه جشنواره امسال کن- در بخش مسابقه- به نمایش درآمد، بیش از هر چیز حکایت فیلمسازی است که بیش از پیش جهان را به سخره می‌گیرد، فیلم سرخوشانه‌ای که مرگ و زندگی و سینما را به هجو می‌کشد.

عجیب این که جارموش با فیلم‌های جدی خود در دهه هشتاد میلادی به شهرت رسید و حالا، «مرده‌ها نمی‌میرند»، هیچ شباهتی به آنها ندارد و همه جدیت و نوع روایت آن فیلم‌ها جای خود را به فیلم ساده‌ای داده است که می‌خواهد ادای دینی باشد به ژانر وحشت.

فیلم از ابتدا تا انتها به شکلی عامدانه با فاصله از تماشاگر می‌ایستد و به طور مرتب می‌خواهد به او یادآوری کند که در حال تماشای فیلم است. این فاصله‌گذاری در اواخر فیلم به اوج می‌رسد، جایی که یکی از قهرمانان فیلم به دیگری می‌گوید که از پایان تلخ خودشان خبر دارد، چون فیلمنامه را خوانده است! و بیل موری از جیم [جارموش] انتقاد می‌کند که بعد از این همه سال آشنایی، چرا فقط بخش‌های مربوط به نقشش را به او داده، نه همه فیلمنامه را!

نوعی فاصله‌گذاری را می توان در بازی شخصیت‌ها هم جست‌وجو کرد. بیل موری، به عنوان قهرمان اصلی داستان، با نوعی مکث و رندی خاص شخصیتش را ارائه می کند و آدام درایور، به عنوان شخصیتی که «فیلمنامه را خوانده» هم دیگر شخصیتی است که به این نوع فاصله‌گذاری مدد می‌رساند.

اوج این نوع بازی را در صحنه‌ای می توان دید که سه پلیس فیلم، یک به یک به داخل کافه‌ای می‌روند و با جسد اولین قربانیان روبه‌رو می‌شوند. فیلمساز هیچ عجله ای در روایتش ندارد و اجازه می دهد که سه شخصیت فیلم تک به تک به داخل کافه بروند، بیرون بیایند و دیالوگ مشخصی را تکرار کنند. حتی دوربین از نقطه نظر آنها هر بار جسدها را به نمایش می گذارد تا شاید تکرارهای معمول فیلم‌های این ژانر را به هجو بکشد. صحنه‌های ترسناک و مشمئزکننده فیلم هم همین هدف را دنبال می‌کند، هرچند گاه از شدت مشمئزکننده بودن از قصد و نیت فیلمساز در هجو دور می‌شوند و به نظر می‌رسد نیازی به این همه خشونت در فیلمی از این نوع وجود نداشت.

شخصیت مغازه‌دار یک خوره سینماست که مدام همه چیز را به فیلم ها ارجاع می دهد (از حرف زدن درباره «روانی» هیچکاک تا فیلم های جرج رومرو که اینجا یکی از آنها، «شب مردگان زنده»، منبع الهام و رجوع داستان فیلم به نظر می‌رسد)، همه فضا و ساختار فیلم بر مبنای ارجاع به فیلم های دیگر ساخته شده و اساساً فیلم برای یک سینمادوست که منابع ارجاع صحنه ها و داستان را می شناسد، می تواند جذاب‌تر باشد و برای تماشاگرعام، خسته‌کننده.

شخصیت تیلدا سوئینتن (که بازی عالی‌ای هم ارائه می‌دهد)، یکی از ارجاع های روشن فیلم است که در ظاهر (و شمشیرکشی) «بیل را بکش» کوئنتین تارانتینو را به خاطر می‌آورد و در نهایت اما به مانند «برخورد نزدیک از نوع سوم» (استیون اسپیلبرگ)، به فضا می‌رود.

اما شوخی نهایی با پدیدار شدن بشقاب‌پرنده (که یکی از شخصیت‌ها می‌گوید در فیلمنامه نبوده!)، با ساختار فیلم متناسب نیست و مشخص نیست که چرا فیلمساز تصمیم می گیرد در میانه ژانر وحشت به ژانر دیگری گریز بزند و یکی از شخصیت‌های فیلم را موجودی فضایی معرفی کند.

به نظر می‌رسد جارموش با بالا رفتن سن و سالش بیشتر و بیشتر به نگاهی هجوآلود از سرنوشت دنیا روی آورده تا آنجا که در نهایت قصد ندارد قهرمان‌هایش طبق سنت ژانر در برابر مردگان به پیروزی برسند، برعکس در صحنه‌ای هجوآلود تراژدی نوع بشر را رقم می‌زند و از دوستش، تام ویتس، می خواهد که در نقش یک ناظر با دوربین (در واقع در نقش خود جارموش) به نظاره بنشیند و طبق سنت این خواننده روایتگر، احوال دنیا را در اثری شعرگونه بکاود و خب، احوال دنیا- همان طور که یکی از شخصیت‌های فیلم به طور مکرر یادآوری می‌کند- احوال خوشی نیست و جهان پایان خوبی نخواهد داشت.