«صخره‌نوردی بدون طناب»؛ جدال با مرگ در برابر دوربین

  • محمد عبدی

فیلم الکس هونالد (در تصویر) و رویایش برای بالا رفتن دست خالی از صخره «ال‌کاپیتان» را دنبال می‌کند

مستندهای متعددی در تاریخ سینما می‌توان یافت درباره ورزشکارانی که قصد دارند به هدف خود برسند، اما فیلم «صخره نوردی بدون طناب» یکی از تازه ترین و غریب‌ترین همه آنهاست که اسکار بهترین فیلم مستند بلند امسال را از آن خود کرد.

«صخره نوردی بدون طناب» (FREE SOLO) در مورد ورزشکارانی کاربرد دارد که به تنهایی و بدون طناب و امکانات دیگر به صخره‌نوردی می‌پردازند.

فیلم از این رو غریب است، چون قهرمان آن، گویی گریزناپذیر، در جلوی دوربین با مرگ دست و پنجه نرم می‌کند و هر لحظه در جلوی چشم ما می‌تواند جانش را از دست بدهد؛ همان‌طور که گروه فیلمبرداری فیلم هم- که برخی‌شان خود صخره‌نورد هستند- نگرانی خود را پنهان نمی‌کنند و هر لحظه منتظر صحنه مرگ دلخراش قهرمان فیلم هستند. قهرمانی که دوست نزدیک شان هم هست.

این فیلم که توسط نشنال‌جئوگرافی تهیه شده، الکس هونالد و رویایش برای بالا رفتن دست خالی از صخره «ال کاپیتان» را دنبال می‌کند. جیمی چین- که خود صخره‌نورد است- به همراه الیزابت چای واسارهلی به طور مشترک این فیلم را کارگردانی کرده‌اند؛ با تعقیب طولانی و بلند مدت شخصیت اصلی، در لحظه‌های مختلف زندگی شخصی (حتی در اتاق خوابش) تا صعود نهایی در سوم ژوئن سال ۲۰۱۷.

به نظر می‌رسد صخره ۹۰۰ متری ال کاپیتان واقع در پارک ملی یوسیمیتی در کالیفرنیا، با آن هیبت ترسناکش همه علاقه‌مندان این ورزش خطرناک را با خود درگیر کرده تا آنجا که آن را خطرناک‌ترین صخره‌نوردی طولانی می‌خوانند؛ جایی که لحظات آخر زندگی برخی از صخره‌نوردان را هم رقم زده و به شکلی قهر طبیعت را به رخ می‌کشد.

مایه جدال با مرگ و نوع روبه‌رو شدن با آن به مهم‌ترین مایه فیلم بدل می‌شود. بیش از آن که زندگی خصوصی الکس -به ویژه برای مخاطبی که به این ورزش علاقه‌مند نیست- جذاب باشد، نوع روایت جدال او با مرگ تماشاگر را جذب می‌کند.

به یک تعبیر سازندگان اثر پس از یک روایت طولانی نه چندان جذاب از زندگی قهرمانشان، در یک سوم پایانی موفق می‌شوند لحظه‌های حیرت‌انگیز و نفس‌گیری خلق کنند که مهم‌ترین عامل موفقیت فیلم را رقم می‌زند. محل و زاویه قرار گرفتن دوربین همراه تدوینی استادانه، تعلیق غیرقابل اجتنابی را موجب می‌شود که هر تماشاگری را یک قدم تا مرگ نزدیک می‌کند.

بخشی از مقدمه یک ساعته فیلم درباره شخصیت الکس می‌توانست کوتاه‌تر باشد، اما بخشی از این مقدمه که به شکل مستقیم به چرایی تصمیم این شخصیت و تم اصلی فیلم درباره رویارویی با مرگ اختصاص دارد، هوشمندانه به کار گرفته شده و در نهایت به خلق تعلیق پایانی کمک می‌کند.

برای مثال در این مقدمه ما رفته‌رفته با محل‌های مختلف این صخره و مشکل‌ترین بخش‌های آن آشنا می‌شویم، به این ترتیب در سکانس صعود، زمانی که الکس به این نقطه‌های حساس می‌رسد، از آنجا که تماشاگر سقوط او را درصحنه‌های تمرین با طناب در همین نقطه‌ها دیده، تعلیق صحنه چند برابر می‌شود. به همین جهت همذات‌پنداری تماشاگر با شخصیت اصلی در این نبرد تن‌به‌تن با طبیعت، بیشتر و بیشتر می‌شود تا به اوج می‌رسد.

حکایت این نبرد البته واقعی‌تر به نظر می‌رسد زمانی‌که شکست‌های پیاپی او را هم می‌بینیم: در طول فیلم الکس دو بار می‌افتد و از ناحیه کمر و پا آسیب می‌بیند. از آن جذاب‌تر زمانی است که او یک بار در میانه راه منصرف می‌شود و پایین می‌آید، چرا که حس می‌کند نمی‌تواند این کار را انجام دهد. فیلم او را تعقیب می‌کند تا ماه‌ها بعد که دوباره بازمی گردد.

دوست دختر او پس از خداحافظی، رو به دوربین می‌گرید و ترسش را برای احتمال از دست دادن الکس با تماشاگر قسمت می‌کند. نشانی از تصنع در این صحنه نیست، همان طور که حرف‌های گروه فیلمبرداری و ابراز نگرانی شان هم بسیار واقعی به نظر می‌رسد و بازسازی برای دوربین نیست.

شاید خشونت صحنه و نزدیکی مرگ، جایی برای بازی در جلوی دوربین باقی نمی گذارد؛ الکس با دست‌های برهنه به صخره‌ای عمودی چنگ می‌زند و بالا می‌رود و هر اشتباه او بلادرنگ مرگ دردناکش را رقم خواهد زد. ضربان قلب تماشاگر هر لحظه بالاتر می‌رود تا لحظه نهایی پیروزی که الکس می‌خواهد اشک شوق نریزد(«هرچند اگه بریزم برای فیلم خوب می‌شه!») اما تماشاگری که صدای ضربان قلب خودش را می‌شنود، حالا می‌تواند با چشمانی تر تالار سینما را ترک کند.