یادداشتی از حبیب حسینیفرد: روزهای ۱۳ و ۱۶ مه امسال به لحاظ تاریخی در جنوب شرقی اروپا، به طور مشخص در منطقه بالکان، یادآور دو رویداد بود که دوباره شکافهای قومی و ملی و مذهبی را به یادها آورد.
این رویدادها یا خود نطفه جداسریها و انشقاقهای خونین در منطقه بالکان و تجزیه نهایی یوگسلاوی بودند یا در تشدید آن نقشی عمده داشتند.
رویکرد کنونی به این رویدادها بار دیگر حکایت از آن دارد که چگونه ناسیونالیسم مهاجم و سلطهجویی که خود را صرفا قربانی میداند تفاهم و همزیستی و درک متقابل و رسیدن به توافق و سازش را برنمیتابد و پیوسته در تلاش است روایتی دلبخواه و همسو با سوداگریهای سیاسی خود از رویدادها ارائه کند.
ملیگرای نهفته سر باز میکند
۱۳ مه امسال مصادف بود با سیامین سالگرد بازی تلخ و تاریخی دو تیم قدر یوگسلاوی، ستاره سرخ بلگراد و دیناموی زاگرب، در استادیوم ماکسیمیر در زاگرب، مرکز کرواسی. ستاره سرخ و دینامو دو تیمی بودند که دو قوم بزرگ در مجموعه یوگسلاوی یعنی صربها و کرواتها را نمایندگی میکردند هر چند که ترکیب قومی دو تیم یک دست نبود.
در یوگسلاوی ناسیونالیسم و ملیگرایی و قومیگرایی رسماً منکوب و ممنوع بود و کشور به عنوان نمونهای موفق از همزیستی چند قوم معرفی میشد.
تا یوسیپ بروز تیتو، رهبر پارتیزانهایی که یوگسلاوی جدید را پس از پایان جنگ جهانی دوم بنیان گذاشت، زنده بود این درک و روایت هم کمتر زیر سوال میرفت. یک قانون اساسی مبتنی بر فدرالیسمی نیمهبند، وجود رفاهی نسبی ناشی از یک سوسیالیسم زاویهدار با نظام شوروی و دارای مناسبات قوی با غرب، به گونهای که غرب هم بر بستر رقابت دوران جنگ سرد در تجریه و تضعیف آن سودی نمیدید، به علاوه ریشههای کروات خود تیتو که بر کشوری با اکثریت صرب حکومت میکرد و همچنین تبلیغات و قوای قهریه دولت همه و همه جای چندانی برای بروز گرایشهای قومی و ملی باقی نمیگذاشتند.
تیتو که سال ۱۹۸۰ فوت کرد، هم جانشیناش سیاستهایی در عرصه فدرال پیش گرفتند که واگرایی را میدان داد، هم خرابشدن نسبی وضعیت اقتصادی نارضایتیهای را دامن زد که به کانال رشد گرایشهای ملیگرایی هدایت شد و هم پایان جنگ سرد و عمدهشدن حقوق اقلیتها و منافع ژئواستراتژیک کشورهای برزگ که حالا دیگر دغدغههای جنگ سرد را هم نداشتند و از قضا باقی ماندن یوگسلاوی با محوریت صربهای دارای مناسبات تاریخی و قومی با روسیه را زیاد هم مثبت تلقی نمیکردند، همه و همه فضا و شرایط مساعدی برای واگرایی و تجزیه یوگسلاوی فراهم کردند. اینکه اسلوبودان میلوسوویچ رهبر یوگسلاوی در پایان جنگ سرد فضای بینالملی تازه را درک و فهم نکرد و همچنان در همان بلوکبندیها و یارگیریهای دوران جنگ سرد سیر میکرد، هم مزید بر علت شد.
هواداران دو تیم ستاره سرخ بلگراد و دینامو زاگرب در آن روز مصاف ۱۳ مه ۱۹۹۰، با شکستن نردهها و با شعارهای قومی علیه یکدیگر به میان میدان آمدند و صندلیهای استادیوم را شکستند. بازیکنان دو تیم به رختکنها فرار کردند و جنگ درون استادیوم مغلوبه شد. و این آخرین بازی فوتبال قابل توجه در مجموعه یوگسلاوی بود که به نوعی کلید تجزیه آن را هم زد و جنگی خونین که از پی آمد، نهایتاً یوگسلاوی را تا سال ۱۹۹۵ به پنج جمهوری مستقل بدل کرد.
حالا در بلگراد نام و نشانه باشگاه ستاره سرخ بر بسیاری از دیوارها و پلها نقش بسته است، با چهرهها و تصاویری از مردان پیکارجو. بر خود دیوار استادیوم ستاره سرخ هم لوح بزرگی نصب کردهاند به یاد قربانیان جنگ یوگسلاوی که به تجزیه آن انجامید و در میان همه اینها یک نام هم همیشه محوری است: ژلیكو راژناتویچ، موسوم به آرکان.
آرکان که سابقهای از تبهکاری داشت و تا قبل از فروپاشی یوگسلاوی در کار خرید و فروش نشانهها و البسه باشگاه ستاره سرخ بود به برپایی یک صربستان بزرگ که جمعیت یک دست و همگون داشته باشد شهرت داشت. چند ماهی پس از بازی معروف در زاگرب، او دستهای شبه نظامی از صدها اوباش و هوادار افراطی هوادار ستاره سرخ ایجاد کرد. این شبهنظامیان بعدتر «ببرهای آرکان» نام گرفتند و به یک پای اصلی جنگ داخلی یوگسلاوی بدل شدند، ابتدا علیه کرواتها و بعدتر هم علیه بوسنیاییها.
در افتادن با پلیس و سرریز ملیگرایی
آرکان که بعدها از جمله متهمان تحت تعقیب دادگاه بینالمللی جنایات جنگ یوگسلاوی در فاصله ۱۹۹۰ تا ۱۹۹۵ بود، بعد از جنگ عرصه فعالیت نیروهای خود را به صورت «لباسشخصیها» و «گروههای فشار» به داخل صربستان کشید و علیه گروهها و افراد و اقلیتهای مخالف وارد عمل میشد، در مأموریت از این یا آن حزب دولتی یا اپوزیسیون یا سازمان امنیت، تا این که سال ۲۰۰۰ در هتلی در صربستان به نحوی مشکوک به ضرب گلوله از پا درآمد. اما بزرگداشت او در میان هواداران باشگاه ستاره سرخ همچنان رونق و رواج دارد، چنانکه تقدیر و ستایش از رادکو ملادیچ که در دادگاه جنایات یوگسلاوی به جرم قومکشی در بوسنی به حبس ابد محکوم شده است.
هواداران افراطی آرکان هنوز هم یک پای مناقشات سیاسی داخلی و خارجی صربستان هستند و همچنان نقطه امیدی برای هواداران ایجاد «صربستان بزرگ» در قلمرو یوگسلاوی سابق. ولی در میان همه اینها یادآوری بازی روز ۱۳ مه ۱۹۹۰ در زاگرب چندان جایی ندارد، در حالی که در میان کرواتها و هواداران تیم دینامو بر عکس است. آن بازی معروف به خصوص با نام زونیمیر بوبان گره خورده است، بازیکن ۲۱ ساله دینامو که در هیاهوی درگیری هواداران دو تیم با یک پلیس به مناقشه ایستاد و درگیری ایستاد، اقدامی که برای کرواتهای ملیگرا نمادی از برآمد و اعتراض علیه نهادهای رسمی یوگسلاوی تلقی شد که از نظر آنها اغلب زیر سلطه صربها بودند.
بر دیوار استادیوم ماکسیمیر در زاگرب حالا لوحی نصب کردهاند برای یادآوری و «بزرگداشت» آن بازی معروف. و چند کیلومتر آنسوتر هم بر دیواری تصویری از آن درگیری بوبان با پلیس را نقش زدهاند.
حالا هر سال روز ۱۳ مه را در کرواسی گرامی میدارند، به عنوان روزی که «غرور و خودآگاهی ملی کرواتها» به گونهای کمسابقه بروز و نمود یافته است. هوادارن دینامو در عین حال در تبیین گرایشهای ناسیونالیستی خود، سبقه به جنبش اوستاشا میبرند، جنبشی که در دوران قبل از جنگ جهانی دوم خواهان جدایی کرواسی از مجموعه یوگسلاوی و ایجاد «کرواسی بزرگ» بود. این جنبش در پنج سال آخر جنگ با کمک آلمان هیتلری و ایتالیای موسولینی در کرواسی کنونی و بخشهایی از بوسنی هرزهگوین رژیمی فاشیستی برپا کرد که کشتار نیم میلیون صرب و یهودی و کمونیست و لیبرال و کولی در کارنامهاش ثبت است.
سال ۱۹۹۶ داوور سوکر، چهره معروف تیم ملی کرواسی در سفر به مادرید در اقدامی رسانهای به مقبره آنته پاولیچ، از رهبران اوستاشا رفت و به او ادای احترام کرد. و حالا در بازیهای بینالمللی تیم ملی کرواسی نیز خواندن سرودهای اوستاشا یا سلامگفتن به سبک و سیاق اعضای آن به امری رایج و واجب در میان بازیکنان بدل شده است.
«جنایتکارانی که قربانی شدند»
رویداد تاریخی دیگری که امسال در منطقه یوگسلاوی سابق جنجالبرانگیز شد هم، به اوستاشا و پایان کار آن در اواخر جنگ جهانی دوم برمیگشت.
۱۶ مه امسال مصادف بود با هفتادوپنجمین سالگرد تحویل شمار بزرگی از شبهنظامیان و سربازان دولت وابسته به «جنبش اوستاشای کرواتها» (قیامگران، سازمان انقلابی کرواتها) به پارتیزانهای مارشال تیتو که برنده جنگ علیه ارتش هیتلری و ایتالیایی در بالکان بودند. دستهجاتی از صربها و ایتالیاییها و اتریشیها که با جنبش اوستاشا و دولت فاشیستی آن در «کرواسی بزرگ» همکاری داشتند نیز مشمول سرنوشت مشابهای شدند.
تا پیش از سال ۱۹۴۱ جنبش اوستاشا که ۱۲ سال پیشتر برای استقلال کرواسی از یوگسلاوی و شکلدهی به «کرواسی بزرگ» متشکل از کرواسی و بخشی از بوسنی- هرزهگوین کنونی تشکیل شده بود نیروی چندانی نداشت، ولی در این سال با حمایت کشورهای محور به رهبری آلمان هیتلری تجریه یوگسلاوی را رقم زد و در قلمرو مورد نظرش دولت خاص خود را به وجود آورد. تا سال ۱۹۴۵ که این دولت فروریخت صدها هزار صرب و یهودی و کمونیست و لیبرال و کولی و نیروهای مخالف قربانی جنایات آن شدند.
همکاری گسترده و تنگاتنگ بخش عمده رهبری و بدنه کلیسای کاتولیک در شکلدهی و قوام جنبش و دولت اوستاشا سبب شده بود که این دولت را بعضاً به «فاشیسم مذهبی» هم منتسب کنند. مسلمانهای بوسنی در قلمرو اوستاشا، به عنوان «کرواتهای پیرو اسلام» لقب گرفتند و از حقوقی برابر کاتولیکها برخوردار شدند.
سربازان و شبهنظامیان دارای گرایشهای فاشیستی اوستاشا همراه با شماری از شهروندان عادی هوادار یا وابسته به خود در ماههای آخر جنگ جهانی دوم که شکست رژیم هیتلری قطعی میشد با فرار از برابر پاتیزانهای وابسته به نیروهای ضدهیتلری به رهبری مارشال تیتو، خود را به قلمرو اتریش رساندند که قوای بریتانیا در آنجا مستقر بودند.
نیروهای بریتانیایی اما از دادن مصونیت به آنها سر باز زدند و این جمعیت را روز ۱۶ مه ۱۹۴۵ به پارتیزانهای یوگسلاوی تحویل دادند. چه این نیروها و چه بخشی دیگر از وابستگان به آنها که از رسیدن به اتریش بازمانده بودند یا در مسیر بازگرداندهشدن به درون یوگسلاوی آماج کشتار پارتیزانهای تیتو شدند یا طاقت راه را نیاوردند و جان دادند.
تیتو، فرمانده پارتیزانهای ضد هیتلری در منطقه بالکان و رهبر یوگسلاوی در دوران پس از جنگ جهانی دوم خود کروات بود و تا او زنده بود (۱۹۸۰) و بعد از آن نیز، تا زمانی که یوگسلاوی برقرار بود (۱۹۹۰) هر گونه فعالیت یا گرایش به «اوستاشا» و تبعاً یادآوری کشتاری که پارتیزانهایی تحت رهبری تیتو در سال ۱۹۴۵ علیه آنها صورت دادند ممنوع بود. و گرچه بخش عمده کشتار سربازان و شبهنظامیان (بین ۳۰ تا ۶۰ هزار نفر) در خاک کنونی اسلوونی صورت گرفت، اما مهاجران و فراریان نزدیک به اوستاشا به دلیل ممنوعیت برگزاری هر گونه مراسمی در این رابطه در یوگسلاوی هر سال خود را به بلایبورگ در اتریش میرساندند و به تقدیر و ستایش از اوستاشا میپرداختند.
در جریان واگرایی و تجزیه یوگسلاوی در اوایل دهه آخر قرن گذشته اما جنبش اوستاشا و یادآوری آن دستمایه ملیگرایی کرواتها شد و ناسیونالیسم کروات که حالا کشور خاص خود را هم از رهگذر تجزیه یوگسلاوی تشکیل داده ریشههای خود را به آن جنبش منتسب کرد. شماری از رهبران جوانتر اوستاشا به کرواسی بازگشتند و مقامهای عالی گرفتند و ارتش نیز بر اساس ساختار ارتش دولت اوستاشا سازماندهی شد. سرودها و نشانههای اوستاشا هم دوباره رونق و رواج گسترده یافتند.
مراسمی بیسابقه و جنجالانگیز در بوسنی
اینکه کشتارهای یادشده علیه اعضا و هوادارن مسلح و غیرمسلح اوستاشا اغلب بدون محاکمه و تعیین میزان جرم و جنایت هر شبهنظامی کروات و اسلوونی صورت گرفت و باید به لحاظ حقوقی و تاریخی بازخوانی شود و چندوچون جنایات و عاملان آنها در صفوف پارتیزانهای ضدهیتلری در منطقه بالکان روشن شود خواست مشروعی است، ولی ظرف ۲۵ سال گذشته سیاستمداران و ارباب کلیسای کاتولیک در کرواسی و بعضاً در اسلوونی با پردهانداختن بر روی جنایات گستردهای که نیروهای نزدیک به اوستاشا در هماهنگی و همگامی با نظامهای فاشیستی حاکم بر آلمان و ایتالیا انجام دادند، از آنها صرفا قربانیانی ساختهاند که گویا چون کروات بودهاند مشمول قومکشی شدهاند، در حالی که مناقشه پارتیزانهای تحت رهبری تیتو با آنها جنبه سیاسی داشت و همکاری اوستاشا با کشورهای محور، عامل عمده این مناقشه بود.
شماری از صربها و اتریشیها و ایتالیاییها هم در صفوف مقابل قوای تیتو بودند که آنها هم به سبب همکاری و همگامی با رژیمهای موسولینی و هیتلر سرنوشتی مشابه شبهنظامیان و سربازان اوستاشا یافتند و ماجرا ربطی به قومکشی و تصفیه قومی نداشت.
در چارچوب تقدیس اوستاشا تا سال گذشته نیز هر سال ۱۶ مه جماعت بزرگی از مردم و سیاستمداران کروات در بلایبورگ در خاک اتریش و در مرز اسلوونی، یعنی همان جایی که شبهنظامیان و شهروندان عادی کروات و اسلوونی و مونتهنگرویی و حتی شماری از مسلمانهای بوسنی و نیز صربهای متحد هیتلر به قوای تیتو تحویل داده شدند گرد میآمدند و اسقف کلیسای کاتولیک کرواسی نیز سخنران اصلی مراسم بود با نشانهها و سرودهای فاشیستی دوران اوستاشا و ...
امسال، در هفتادوپنجمین سالگرد تحویل سربازان و شبهنظامیان، هم مقامات محلی اتریش مراسم به سبک و سیاق گذشته را ممنوع کردند و هم به خاطر کرونا اصولاً تجمع در بلایبورگ ممکن نبود. از همین رو تصمیم کنفرانس اسقفهای کلیساهای کرواسی و بوسنی مبنی بر این شد که وینکو پولیجیج، اسقف کلیسای کاتولیک بوسنی که قرار بود سخنران مراسم امسال در بلایبورگ باشد آن را در سارایوو برگزار کند.
گرچه شماری از بوسنیاییها هم در صفوف اوستاشا بودند و در جریان تحویل به پارتیزانهای تیتو کشته شدند و گرچه در مراسم سالانه بلایبورگ در اتریش اعضایی از فراکسیون مسلمان پارلمان بوسنی هم شرکت میکردند ولی تا کنون سابقه نداشت که در خود بوسنی برای بزرگداشت وابستگان اوستاشا مراسم برپا شود، از این رو اعلام و انجام نیایش مخصوص اوستاشا در کلیسای کاتولیک سارویو به مناقشهای کمسابقه در این کشور منجرشد و تظاهرات و اعتراضهای ضدفاشیستی متفاوتی را رقم زد که از نیروهای لیبرال و چپ تا یهودیان و سفارتخانههای آمریکا و اسرائیل و ... در آن شریک بودند، بدون آنکه اشارهای به کشتار بدون محاکمه اعضا و هواداران نظامی و غیرنظامی شکستخورده اوستاشا و لزوم بررسی حقوقی و تاریخی آن داشته باشند.
پولیجیچ، اسقف کلیسای کاتولیک بوسنی گرچه به لحاظ ناسیونالیستی از مقامهای میانهرو در کلیسای منطقه به شمار میرود ولی پیامش در مراسم روز ۱۶ مه مبنی بر این که بزرگداشت قربانیان بلایبورگ به معنای دهن کجی به دیگران و تأیید دشمنیهای دوران جنگ جهانی دوم و بعد از آن نیست را کسی جدی نگرفت، چرا که کلیسای کاتولیک در مجموعه آن همچنان از هر گونه اشارهای به جنایات اوشتاسا و دستهجات متحد آن در بالکان طفره میروند.
هر چه که هست، ۲۵ سال پس از پایان جنگ خونین بالکان و تجزیه یوگسلاوی به ۶ کشور، این گونه رویکرد به تاریخ که امسال در دو مناسبت یادشده نمود یافت صفکشیها با رنگ و بوی ناسیونالیستی و مذهبی را تشدید میکند که نه تنها مناسبات میان مردمان بخشهای مختلف یوگسلاوی سابق را همچنان پرتنش نگه میدارد، بلکه به خصوص در کشوری با ساختار شکننده قومی و ملی مانند بوسنی-هرزهگوین نیز نه در جهت ثبات که در جهت شکنندگی بیشتر مناسبات سیر میکند.