اعتراض است و خیابان که پیوندی است ما را با ترانه معترض...
صدای داریوش روزنوشتههای تاریخ است چون مهرههایی بر نخ تسبیح زمان. ردای واژههای معترض سخنپردازانی است که آنچه نوشتهاند هنوز حرف یک سرزمین است.
صدایش بر مرکب نغمههای خنیاگران تعزیتی است امروزیان را. حرفهای آماسیده در گلوی خیابانهای اعتراض را فریاد میکند:
«تا چراغ وطنم خاموش است، سوگوارانه جهان میگذرد
خون گل میچکد از ثانیهها، شب پر از نعش جوان میگذرد»
مصلوب را کجا شنیدی که شرف نفست را قباله آزادی کردی... «به سکوت تن ندادم تا نمیرم بیکفن...»
کدام ترس فروخورده بود که خواندی با او و خواستی کسی برای گیس گلابتون از مگر جادوگر بگوید. «قصههای مادربزرگ آیینه خود منه، طلسم جادوگر باید با دستای تو بشکنه...»
مرگ شب ایرج را چه کسی برای زمزمه کرد: «در این غوغای مردمکش، در این شهر به خون خفتن، خوشا در چنگ شب مردن، ولی از مرگ شب گفتن».
داریوش بار دیگر با ایرج جنتی عطایی برای نسل معترض همداستان شدهاند؛ این میعادگاه ترانهسرایی است که برای تاریخ و آینده، انسان و آبادی نوشته است.
با داریوش و ایرج جنتی عطایی به «سمت فردای جهان» قدم زدهایم.
Your browser doesn’t support HTML5
داریوش بعد از سالها در کنار ایرج جنتی عطایی ایستاده است تا داستان تازهای از موج اعتراضهای اخیر ایران را بازگو کنند.
آنها از «اقاقی» روزهای کوی دانشگاه و اعتراض های آن روزها با ملودی بابک بیات گذر کردهاند. پیچی از تاریخ که ترانهسرا سروده بود: «ما نشستیم و تماشا کردیم...»
در جریان اعتراضهای ۸۸ که جنبش سبز نام گرفت، «نترسون» را با آهنگی از فرید زلاند به دست معترضان رساندند. ترانهای که بنمایهاش «نه گفتن» به ترسهای حاکم بر روح یک اعتراض بود.
این بار در دامنه اعتراضهای شهریور ۱۴۰۱ «به سمت فردای جهان» اولین همصدایی مشترک داریوش و ایرج جنتی عطایی و پس از یک دوره سکوت طولانی است که به گفته ترانهسرای معاصر آخرینش نخواهد بود.
آقای جنتی عطایی در این گفتوگو با انتقاد از آنچه جامعه «مذهبسالار زنستیز» میخواند، اتفاقات اخیر و یگانگی حاصل آن را «طلوع زن» مینامد.
داریوش با اشاره به بخشی از ترانه «به سمت فردای جهان» آنجا که شاعر سروده است؛ «تبلیغ پرلو دادن و حراج قفلِ قفسه...» میگوید این بخش از ترانه او را زخمی میکند، به او بغض میدهد، به او درد میدهد.
او سپس ادامه حرفهایش را به اینجا میبرد: «کسی که به روی فرزندان ایران اسلحه میکشد، نمیتواند ایرانی باشد. کسی که هموطنش را با باتون میزند نمیتواند ایرانی باشد».
داریوش میگوید: «وقتی جامعهای یک حکومت را نمیخواهد، چرا آن حکومت میخواهد خودش را به زور نگه دارد. مطمئناً هیچ جای دنیا چنین حکومتهایی نمانده و نخواهند ماند».
ایرج جنتی عطایی که خود سابقه دستگیری به خاطر سرودن ترانههای اعتراضی را در حکومت پهلوی دارد، با اشاره به موج بازداشت اهالی موسیقی در داخل ایران میگوید که غلظت و سیاهی آنچه امروز در این باره میگذرد با دیروز فرق داد. او بار این تفاوت را به مذهبی بودن حکومت حاکم بر ایران میدهد.
آقای جنتی عطایی میپرسد چرا یک جوان که با هنرش انتقاد دارد به نابسامانیهای اجتماعی باید دستگیر، بازجویی و شکنجه بشود؟ و سپس خود به این پرسش پاسخ میدهد و میگوید: «برای اینکه خود این نظام هم به این باور رسیده که در حال فروپاشی است».