جنبش تغییر خواهی، پایان اصلاح‌طلبی در ایران؛ یادداشتی از مهرداد لقمانی

اصلاح‌طلبان بزرگترین بازنده اعتراضات سراسری چند روز اخیر بوده‌اند. فاصله گرفتن آنها از ملت آینده سیاسی آنها را نزد بسیاری از اقشار جامعه خدشه‌دار کرده است. پس از ۳۸ تلاش ناکام برای اصلاح نظام سیاسی تبعیض‌آمیز و فساد پرور، مردم خواستار ایجاد مردم سالاری واقعی هستند.

هدف بیشتر شعارهای مردم ساختار تبعیض آمیز حکومت و به‌خصوص طبقه روحانیت، به عنوان بزرگ‌ترین منتفع ساختار قدرت است. معترضان به خوبی دریافته‌اند که حل مسایل معیشتی آنان در ساختار رانت‌پرور و تبعیض‌آمیز موجود امکان‌پذیر نیست. بحران مشروعیتی که تا دیروز بخشی از حاکمیت را در بر گرفته بود امروز به سراپای نظام گسترش یافته است. این فضا را برای قطبی شدن و قرار دادن مردم در سویی و حاکمان در سوی دگر آماده کرده است.

دلیل عدم پیوستن طبقه متوسط به این خیزش مردمی را در خلا هویتی ناشی از جدایی از اصلاح‌طلبان باید جستجو کرد. برای بسیاری از متولدین دهه ۵۰ تا ۶۰ که دوم خرداد اولین تجربه جدی و ملی مدنی‌شان بود باور به بن‌بست رسیدن اصلاحات حکومتی و سر آمدن فرصت آن بسیار سخت است.

تاکنون هیچ حکومتی در مواجهه با کل مردم خود موفق نبوده است، در مثال سوریه به دلیل ساختار دینی و قومی آن، که در آن علویان پایگاه محکمی برای اسد بوده‌اند، او توانسته است با کمک خارجی سرکوب مردم را ادامه دهد. حال این که در ایران، حاکمان دیگر هیچ پایگاه مستحکمی ندارند.

نظام ایران و طبقه رانتی حاشیه آن، که تنها اقلیت کوچکی از جامعه هستند، هیچ راه حلی در مقابل خیل بینوایان ندارند. امروز آقازاده‌ها و حاکمان اختلاس‌گر در برابر تهیدستان قرار گرفته‌اند. رسانه‌های در دست آنها نیز مدت‌ها است کارایی و نفوذ خود را از دست داده و فضا را به سود شبکه‌های اجتماعی مجازی واگذار کرده‌اند.

تفاوت این خیزش با جنبش سبز که طبقه متوسط آن را پی‌گیری می‌کرد قابل توجه است. در سال ۸۸ مطالبات جنبش سبز زیربنای اقتصادی چندانی نداشت، از آنجایی که دغدغه رای بود نه نان، اما امروز طبقه فرودست سرخورده از بهبود وضعیت معیشت خود خواستار تغییر بنیادین و ساختارشکنانه است. بخشی از آنچه که طبقه فرودست در خیابان‌ها فریاد میکند همانند، استقلال، آزادی، جمهوری ایرانی، آرزوی طبقه متوسط نیز است. آرزویی که امروز تهیدستانی که امیدی به تغییر بنیادین، از طریق خانه نشینی و طومار نویسی ندارند، با طغیان خود، دست یافتنی و نزدیکتر کرده‌اند.

باید توجه کرد که جامعه ایران به دلیل ورشکستی اقتصادی ناشی از فساد گسترده و بی‌کفایتی حاکمان، پتانسیل بسیار بالایی برای خیزش مردمی ساختارشکنانه دارد. در این میان باید به جهت اعتراضات مردمی، مطالبات آنان و استعداد گروه‌های سیاسی در بهره‌برداری و مدیریت مطالبات مردم توجه کرد. شعارهای ساختارشکنانه مردم نشان از عبور آنها از نظام مذهبی-امنیتی فعلی دارد. شاید حکومت بتواند با اعمال خشونت فراوان این خیزش ملی را تا مدتی مهار کند، ولی آنچه بدیهی است این است که در دیگر بر این پاشه نخواهد چرخید.

به نظر نمی‌رسد هیچ کدام از باندهای قدرت در ایران، بدون گسست از ساختار بسته، تبعیض‌آمیز و فساد پرور دینی فعلی، توانایی مدیریت و استفاده از این بحران را داشته باشند. شاید شروع این حرکت با باندهای داخل قدرت بوده، ولی اتمام آن معلوم نیست با آنها باشد.

دلیل عدم پیوستن طبقه متوسط به این خیزش مردمی را در خلا هویتی ناشی از جدایی از اصلاح‌طلبان باید جستجو کرد. برای بسیاری از متولدین دهه ۵۰ تا ۶۰ که دوم خرداد اولین تجربه جدی و ملی مدنی‌شان بود باور به بن‌بست رسیدن اصلاحات حکومتی و سر آمدن فرصت آن بسیار سخت است. از سوی دیگر شوربختانه بخش عمده‌ای از طبقه متوسط ایران که در دهه هفتاد و هشتاد خورشیدی پیشتاز پویایی و تغییر بود به علت سرخوردگی و سرکوب به استبداد خو کرده است. استراتژی چانه‌زنی و فشار مستمر جای خود را به تطبیق با منتخبان نظام داده است. برای نمونه در انتخابات اخیر لیست شرم‌آور اصلاح طلبان و کابینه دولت آقای روحانی شامل بدنام‌ترین ناقضان حقوق بشر بود. این خود موید این مساله است که اصلاح‌طلبی طبقه متوسط مدت‌ها است جای خود را به انطباق آنان با استبداد حاکمان داده است. این تنها تبدیل به ادامه دور باطل انتخابات نمایشی میان بد و بدتر شده است.

اصلاح‌طلبی طبقه متوسط مدت‌ها است جای خود را به انطباق آنان با استبداد حاکمان داده و تنها تبدیل به ادامه دور باطل انتخابات نمایشی میان بد و بدتر شده است. نکته مشترک خیزش مردمی در همه شهرهای ایران استیصال و نامیدی از آینده‌ای بهتر تحت ساختار فعلی است.

از دید اصلاح طلبان، اعتراض مردم تنها در زمان انتخابات، آن هم زمانی که همسو با افزایش سهم آنها از قدرت باشد، توجیه‌پذیر است. نکته مشترک خیزش مردمی در همه شهرهای ایران استیصال و نامیدی از آینده‌ای بهتر تحت ساختار فعلی است. در این میان باید توجه داشت که سرکوب قیام بینوایان برای نظام بسیار پر هزینه است، نیروهای سرکوب خود بعضا جزو اقشار تهی دست جامعه هستند و چه بسا در آینده‌ای نزدیک به بدنه معترض جامعه متصل شوند.

با ادامه خیزش مردمی طبقه فرودست این فرصت برای طبقه متوسط پیش آمده که زنجیر این دور باطل را بگسلد، هویت پویای خود را باز یابد و این خیزش مردمی را به یک جنبش فراگیر برای تغییر بنیادین تبدیل کند.

جمهوری اسلامی یک نظام آپارتایدی است که تمامی فرصت‌های اصلاح خود را از دست داده است. فساد و بی‌کفایتی آنها در اداره اقتصاد هیچ گاه آینده بهتری را برای طبقه فرو دست جامعه رقم نخواهد زد، بنابراین مطالبات آنها تا زمانی که این حکومت پابرجا باشد برآورده نخواهد شد. آز سوی دیگر پاسخ به تقاضاهای معطل مانده جامعه مدنی با نظام تبعیض‌آمیز و مستبد دینی امکان‌پذیر نیست. در هر دو سوی طیف سرخوردگی از توانایی ساختار موجود برای پاسخ‌دهی به نیازهای آنها احساس می‌شود. اتصال این دو سوی طیف به یکدیگر ممکن است زمانبر باشد، ولی اجتناب‌ناپذیر است.

کم هزینه‌ترین راه به سوی آینده‌ای بهتر برای ایران و ایرانیان آشتی ملی با تمامی گروه‌های سیاسی جامعه ایران و زدودن هرگونه تبعیض سیاسی، مذهبی، جنسیتی و قومی از ساختار حکومت است.

-------------------------------------
آرا و نظرات بیان‌شده در این یادداشت بیانگر دیدگاه‌های نویسنده آن است و نه بازتاب‌دهنده دیدگاه رادیو فردا.