«قرنطینه ایرانی ما»؛ یک زوج فیلمساز و روایتی برای روزنامه گاردین

  • محمد عبدی

نمایی از فیلم از صفحه گاردین در یوتیوب

در حالی که با شیوع ویروس کرونا، چرخه فیلمسازی در جهان، از کار افتاده و استودیوهای بزرگ برای ماه‌ها با تعطیلی کامل مواجهند و فیلمبرداری فیلم‌ها و سریال‌های تلویزیونی در اروپا و آمریکا کاملاً متوقف شده، روایت احوال خود فیلمساز در قرنطینه می‌تواند تلاشی برای ادامه فیلمسازی و در عین حال نوعی «خود درمانی» در این شرایط دشوار باشد، کاری که سارا خاکی و محمدرضا عینی، دو مستندساز از ایران، در مستند کوتاهی برای روزنامه بریتانیایی گاردین انجام داده‌اند؛ به نام «قرنطینه ایرانی ما» (Our Iranian Lockdown).

این زوج جوان که هر یک چند فیلم در کارنامه دارند، با شروع قرنطینه تصمیم می‌گیرند از خودشان فیلم بگیرند و طی چند هفته تصویربرداری از احوال خود، به نتیجه دیدنی ای رسیده اند که با استقبال مخاطبان روبرو شده و تصویری از زندگی ایرانی در شرایط قرنطینه را با جهان قسمت می‌کند.

نمای آغازین فیلم با آویزان کردن پرده‌ای است که به شکلی نمادین حائلی خواهد بود بین این زوج و زندگی بیرون از خانه که از آنها دریغ می‌شود. در نمای بعد دستکشی که مرد به دست می‌کند پاره می‌شود، نوعی اعلام عدم آمادگی و سخت بودن شرایط پیش رو که در ادامه به شکل حساب شده‌ای با تماشاگر قسمت می‌شود.

نمای دست‌های با دستکش به نماهای مختلفی از شستن توام با وسواس دست‌ها و میوه‌ها قطع می‌شود که با اشاره بعدی زن به صحنه انتهایی فیلم پیوند می‌خورد: «لاک هم دیگه نمی‌تونم بزنم.»

به موجزترین شکل خلاصه زندگی رومزه آنها را در تماشای اخبار و تلاششان برای تماشای فیلم می‌بینیمِ، همین طور بحرانی که برای مرد رخ می‌دهد و پس از آن با بحران زندگی زن پیوند می‌خورد: صدای تلفن را روی نماهای باران می‌شنویم و به طور غیرمستقیم می‌فهمیم که زن عمویش را از دست می‌دهد. در صحنه بعد -در صحنه‌ای معادل صحنه تسکین دادن مرد توسط زن- حالا این مرد داستان است که زن را در آغوش گرفته و تسکین می‌دهد.

این مساله از دست دادن، به مایه اصلی فیلم بدل می‌شود و جلوتر در تقابل با نوروز که زمان جشن گرفتن زندگی و نو شدن است، قرار می‌گیرد.

بالکن خانه - و همان پنجره ای که پیشتر دیده بودیم؛ به مثابه پرده سینما- تنها رابط آنها با جهان بیرون از خانه است که به شکلی با نوازندگان خیابانی ارتباط می‌یابد؛ نوازندگانی تنها که می‌خواهند شادی از کف رفته جهان را به آن بازگردانند.

فیلم بر اساس نماهای کوتاه ساخته شده که با تدوینی حساب‌شده، گذر زمان و همین طور کسالت لحظات را با ریتمی سریع با تماشاگر قسمت می‌کند.

از طرفی سادگی فیلم این فرصت را به فیلمساز می‌دهد تا با لحظاتی احساسی، با تماشاگر ارتباط برقرار کنند؛ از جمله جایی که پدر دختر از طریق تلفن، نقاشی چهره او را که به عنوان هدیه نوروز برایش کشیده، به او نشان می‌دهد و بعد پدر و دختر با هم «مرا ببوس» را می‌خوانند. صدای نه چندان رسای پدر و حتی لحظاتی از هماهنگ نبودن آنها در خواندن ترانه، بر سادگی و صمیمیت صحنه می‌افزاید و آن را باورپذیرتر می‌کند، نکته‌ای که ما را به مهم‌ترین نقطه قوت فیلم هدایت می‌کند: به نظر نمی‌رسد که صحنه‌ای از فیلم صرفاً برای تصویربرداری بازسازی شده، برعکس با روایت ساده و کامل لحظاتی از زندگی در درون یک خانه در دوران قرنطینه روبه‌رو هستیم که حاصل ساعت‌ها تصویربرداری از لحظات و حس‌های گوناگون، به طرز موجزی در کنار قرار گرفته تا مستندی تا جای ممکن کوتاه خلق شود.

تا نزدیک به اواخر فیلم با قرنطینه ای روبه‌رو هستیم که می‌تواند در هر فرهنگی تکرار شود، اما در انتها با مساله نوروز و نو شدن طبیعت، فیلم با فرهنگ ایرانی پیوند بیشتری می‌یابد و عنوان فیلم را توجیه می‌کند: شب چهارشنبه‌سوری با چند نمای کوتاه از رها کردن فشفشه در بالکن تصویر می‌شود تا به خانه تکانی و مهیا شدن برای سال نو می‌رسیم.

پس از ستایش زمین در دیالوگ‌های کوتاه این زوج، فیلم می‌خواهد از دل قرنطینه و مشکلات زیستن، به شروعی نو برسد: نمای سقفی، پر شدن تدریجی میزی را به نمایش می‌گذارد که برای شروعی نو تدارک دیده شده و قرار است به شخصیت‌های فیلم -و ما- نوید آینده‌ای متفاوت را بدهد و یادآوری کند که «زندگی ادامه دارد».