چالش دیگری در مفهوم سنت و مفاهیمی چون «اخلاق» و «آبرو» در یک شهر کوچک، بـنمایه دومین فیلم بلند آیدا پناهنده را شکل میدهد؛ «اسرافیل» که به شکلی میتوان آن را ادامهای بر فیلم قبلی این فیلمساز، «ناهید»، تلقی کرد (که در جشنواره کن مورد توجه واقع شد و جایزهای هم نصیب برد).
«اسرافیل» کهاین روزها اولین نمایش جهانی اش را در جشنواره جهانی فیلم لندن تجربه میکند، البته به قوت فیلم اول نیست، اما کماکان نمایشگر دغدغههای فیلمسازی است که سعی دارد با حس و حالی زنانه، شخصیتهای زنی را تصویر کند که در جامعهای مردسالار با مشکلات عاطفی و احساسی روبرو میشوند؛ در فیلم اول به شکلی یادآور اصغر فرهادی و در این فیلم- از نظر بصری و فضا- یادآور فیلمهای محمد رسول اف (و البته نه با آن جرات و جسارت).
فیلم با یک مرگ آغاز میشود؛ خیلی زود میفهمیم که «ماهی» زنی است تنها که پسرش را از دست داده و حالا پس از بیست سال عشق دوران جوانی او، بهروز، از خارج از کشور بهاین شهر کوچک بازگشته؛ عشقی که با مخالفت خانواده ماهی، به بن بست رسیده و بهروز گزیری جز ترک آنجا نداشته است.
فیلم محتاطانه عمل میکند (شاید برای گریز از سانسور) و به ما نمیگوید که فرزند از دست رفته ماهی (نقطه آغاز فیلم که در پایان در آخرین دیالوگهای بهروز و سارا در اشاره به «بچه دار شدن» معادل پیدا میکند) در واقع پسر بهروز است و نه فرزند شوهر اجباری بعدی ماهی؛ پسری که خود بهروز هم احتمالاً چیزی دربارهاش نمیداند. اما تماشاگر هوشمند نشانههایی در جهت این برداشت میتواند بیاید: در همان ابتدای فیلم بعد از مراسم سوگواری که بهروز وارد آن شده، ماهی در اتاق است و وقتی از دلیل بازگشت بهروز میپرسد، دوربین به آرامی از روی صورت او به روی عکس دوران کودکی فرزند از دست رفتهاش حرکت میکند و روی آن میایستد.
ماهی شخصیت محوری جذابی است که فیلم متاسفانه از آن غافل میشود. از دقیقه چهلم فیلم با شخصیت سارا همراه میشویم؛ دختری که از طریق اینترنت با بهروز در تماس بوده و حالا آنها قصد ازدواج دارند. برای بیش از نیم ساعت هیچ خبری از ماهی نیست و شهر کوچکی که فیلم روایتگر فضای آن بود، به کل فراموش میشود و فیلم در واقع دو پاره میشود؛ با دو قصه جدا که در انتها فیلمساز میخواهد به زحمت آنها را به هم پیوند دهد. داستان زندگی سارا و مشکلاتش -از جمله مادر بیمار و برادر در فکر مهاجرتش- به کلی از تم اصلی فیلم دور میشود و مهمترین مشکل فیلم را رقم میزند.
اما قوت فیلم در چهل دقیقه اول است؛ در روایت مینی مالیستی اتفاقی که بیست سال قبل رخ داده و حالا گریز و گزیری از آن نیست. فیلم فضای این شهر کوچک و اخلاقیات و سنتها را به شدت به هم پیوند میزند و به مانند فیلم قبلی- که باز در یک شهرستان اتفاق میافتاد- سعی دارد تنهایی و بی دفاعی زنی را به تصویر بکشد که در همان اولین سکانس، ضعف و سکوتش را در برابر قیمی میبینیم که چاقو برمیدارد و میخواهد بخاطر «بی غیرت نبودن» خون بریزد.
سکوت و ضعف ماهی نوعی تسلیم همراه میآورد که چندان با منش و رفتار فمینیستی سازگار نیست. با آن که هر دو فیلم پناهنده درباره زنان حرف میزنند، اما هیچ کدام به تعبیری فمینیستی نیستند. هر دو شخصیت زن فیلم اسرافیل بسیار ضعیف و مقهور جبر شرایط تصویر میشوند. تا پایان هیچ کدام از آنها علیه این شرایط نمیشورند و گویی تقدیر نه چندان خوشایندشان را به راحتی میپذیرند.
فیلم، به شکلی، تن میدهد به سنت و مقهور جامعه بسته و ترسناک اطرافش میشود: حتی مرد فیلم هم - که آشکارا دل در گرو ماهی دارد- به جای تلاش برای تغییر شرایط، تن میدهد به یک ازدواج مکانیکی سنتی اینترنتی برای فقط «تنها نماندن» و در نهایت به راحتی از عشقش میگذرد. آخرین صحنه فیلم واپسگرایانهترین پایان ممکن را برای این داستان رقم میزند. فیلمساز در روایت شخصیتها و فضای جامعه بسیار محتاط و محافظهکارانه عمل میکند و در نهایت- خودآگاه یا ناخودآگاه- مقهور و تسلیم همان جامعه بسته میشود؛ و همین طور تسلیم سانسور حاکم بر سینمای ایران.