تا پیش از اعتراضات به جان باختن مهسا امینی در بازداشت گشت ارشاد ،در یک شرکت مشاور تأسیسات آتشنشانی کار میکرد. شرکتی خصوصی که کارش در زمینه تصفیه و تخلیه دود بود.
از ۲۴ آبان اما دنیا برای او در یک چشم خلاصه میشود و میگوید که مأموران نظامی و امنیتی، «عامدانه» به چشم او شلیک کردند. بهزاد همراهی، ۴۴ ساله در گفتوگو با رادیوفردا میگوید که یک مأمور امنیتی دستهای او را گرفت و مأمور دیگری از فاصله نزدیک، مستقیم به چشم او شلیک کرد.
در جریان اعتراضات سراسری، دهها نفر از شهروندان معترض در سراسر ایران بر اثر شلیک گلولههای ساچمهای و پینتبال ماموران جمهوری اسلامی، بینایی خود را از دست دادهاند، اقدامی که بهزاد همراهی معتقد است، عامدانه و سازماندهی شده بود:
«اسلحه را که به سمت صورت من گرفت پیش خودم گفتم پرونده زندگی من تمام شد. فکر نمی کردم زنده بمانم. گفتم مستقیم میزند توی پیشانی من. اما چشمم را هدف گرفت. فقط هم من نبودم که چشمم را از بین بردند بنا بر آماری که پزشکان اعلام کردند حدود ۶۰۰ تا ۷۰۰ چشم را زدهاند. آمار بیش از اینهاست. چون فقط در همان بیمارستان لبافینژاد که من بستری بودم در اتاق ۴ نفره ما ۳ نفر با ساچمه و پینتبال چشم از دست داده بودیم. در همین بیمارستان تعداد خیلی زیاد بود.»
Your browser doesn’t support HTML5
همزمان با اعتراضات به جان باختن مهسا امینی در بازداشت گشت ارشاد، فراخوانهایی به مناسبت سالروز آبان ۹۸ برای سه روز ۲۴ تا ۲۶ آبان منتشر شده بود. سه روزی که به اتفاق ۲۹ تا ۳۰ شهریور و ۴ تا ۵ آبان از خونینترین بازههای زمانی اعتراضات سال گذشته بود. بهزاد همراهی که ۲۴ آبان در بلوار آیتالله کاشانی در تهران در جمع معترضان بود به رادیو فردا میگوید:
«ساعت ۸ شب در آیتالله کاشانی، جمعیت عظیمی بود. به ما حمله کردند خیلیها فرار کردند. در ساختمانها باز بود، میرفتند توی ساختمانها. ما بیست سی نفر ماندیم. با نخالههای ساختمانی، آجر و سنگ پرتاب میکردیم. گاز اشکاور و نارنجک صوتی زدند. همینطور که با موتور سمت ما میآمدند با تیر پینتبال و ساچمهای میزدند که ما هم داخل پارکینگ یک ساختمان فرار کردیم.»
موتورهایی که به گفته او؛ قرمز بودند و لباسهای مأموران در تاریکی شب، قهوهای یا مشکی بود و او احتمال میدهد که «از قرارگاه ثارالله بودهاند». به دنبال معترضان، مأموران هم وارد پارکینگ میشوند. بهزاد همراهی روایت میکند:
«تمام شیشههای ورودی ساختمان را آوردند پایین. سقف ماشینها و بدنه ماشینها را میزدند. شیشههای ماشین ها را پایین میآوردند. من و یک دختر خانمی پشت یک ماشین سنگر گرفتیم یکی از نیروهای سرکوبگر آمد این دختر خانم را ببرد. با الفاظ بسیار زشت، پشت موهایش را گرفت. من نتوانستم تماشاچی باشم و با این نیروی سرکوبگر درگیر شدم. یکی از نیروهایشان از پشت دست مرا گرفت و یکی دیگر از فاصله نزدیک، صورت به صورت که شد با پینتبال توی چشم چپ من زد.»
بیشتر در این باره: حمایت آنجلینا جولی از آسیبدیدگان چشم در اعتراضات اخیر ایرانبهزاد همراهی، چهره مأموران را که صورتشان را پوشانده بودند ندیده است اما میگوید «چهرهشان را با نقابهای کشی بسته بودند و فقط چشمها و دهانشان مشخص بود. من فقط صحنهای که دیدم حالت لبخند آن مأموری بود که لبهایش را به حالت لبخند باز کرده بود. آخرین چیزی که من دیدم همین بود.»
اما مسئله در داخل پارکینگ به پایان نمیرسد و مأموران او را «روی کف پارکینگ کشیدند و بیرون از پارکینگ بردند و دوباره شروع به زدن کردند» که با اعتراض مردمی که از پشت پنجره نظاره گر بودند مواجه میشود و «اهالی ساختمان روبهرو، شروع کردند به فحاشی کردن به نیروهای سرکوبگر که مرا ول کنند. اما به سمت ساختمان گاز اشکآور زدند که مردم سرشان را داخل بکنند.»
بیشتر در این باره: «بازداشت دستکم دو نفر» از آسیبدیدگان چشم در اعتراضاتاو میگوید قصد داشته با استفاده از شلوغی فرار کند، اما «یک حسی، یک نیرویی به من گفت که اینجا نایست. همه بچههایی که در پارکینگ گیر کرده بودند را بازداشت کرده بودند و در حین همان شلوغی که آنجا شده بود رو ساختمان جلوتر رفتم اما چشم راست من هم تحت تاثیر چشم چپم قرار گرفته بود و هیچ کجا را نمیدیدم و افتادم زمین. خوشبختانه یک آقا و یک خانم جوان مرا گرفتند سریع انداختند داخل ساختمان و در را بستند. همان ها مرا نجات دادند. تا ساعت ۱۱ شب من در همان ساختمان بودم که خانواده ام آمدند مرا به خانه بردند.»
چشم آقای همراهی در منزل شخصیاش توسط یک پزشک بیهوشی که نجاتدهندگان او -زن و مرد جوان- هماهنگ میکنند، شبانه جراحی میشود تا خرده شیشههای عینک او خارج شود اما به دلیل تداوم خونریزی، او روز بعد ابتدا به بیمارستان نور کرج، سپس به بیمارستانهای نور تهران و رسول اکرم در تهران مراجعه میکند. این بیمارستانها از پذیرش او خودداری میکنند: «گفتند تیر خوردی و برای ما مسئولیت دارد».
بیمارستان لبافینژاد در تهران اما او را پذیرش میکند. او میگوید:
«همان روز ۲۵ آبان عمل اول را انجام دادم. ۲۸ آبان عمل دوم را انجام دادم و ۱۷ دی ماه هم باز عمل کردم و چشمم را تخلیه کردند. خوشبختانه هیچ مشکلی در روند درمان برای من پیش نیامد ولی متأسفانه در عمل آخر، دکتری که چشم مرا تخلیه کرد گفت باید هیدروکسی آپارتید پیدا کنی. من با هزار زحمت پیدا کردم که موقعی که چشمم را تخلیه میکنند داخل چشم من بگذارند و متأسفانه الان ۴ روز است متوجه شدهام که داخل چشمم نگذاشتهاند. دزدیدند و توی چشم من نگذاشتند و من باید باز چشمم را عمل کنم و هیدروکسی آپارتید توی چشمم بگذارم. چون پروتزی که توی چشم من باید بگذارند توی چشم من نمیایستد».
بسیاری از کسانی که چشمخود را از دست دادند، تحت فشارهای امنیتی قرار گرفتند، از جمله بهزاد همراهیکه به دلیل این فشارها از ایران خارج شده است. او میگوید که به دلیل رسانهای کردن وضعیت خود، تحت تهدید نیروهای امنیتی قرار گرفته بود:
«تماس میگرفتند، تهدید میکردند، حتی ۱۲ روز ماشین لباس شخصیها جلوی خانه من بود. اسفند ماه هم ۱۰ روز بازداشت و با وثیقه آزاد شدم. در بازجوییها به من میگفتند که تو لیدر بودی و سردسته هستی و تشویش اذهان عمومی و ... من همه را رد کردم، گفتم من از حق خودم دفاع کردهام اگر نمیکردم به خودم خیانت کرده میکردم. جمهوری اسلامی چشم مرا کور کرده و عامدانه هم کور کرده و من نمیتوانستم رسانهای نکنم. به خاطر همین شرایط من مجبور شدم از ایران خارج شوم.»
بهزاد همراهی میگوید که در اردیبهشت ۱۳۸۲ در سالروز کوی دانشگاه ۷۸ بازداشت شده بود و با حکم قاضی صلواتی در شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب به یکسال زندان محکوم شده و یکسال زندانی بوده است. او سابقه بازداشت در سال ۱۳۸۸ و همچنین سابقه بازداشت ۱۵ روزه در آبان ۱۳۹۸ هم داشته و میگوید که به دلیل این سوابق، فکر میکرد که حکمی سنگین برای او صادر خواهد شد.
اما زندگی با یک چشم چگونه است؟ بهزاد همراهی میگوید که روزهای اول عادت نداشت و توی خیابان ناخواسته به دیگران تنه میزد و میشنید که مگر کوری؟
«هیچ وقت این صحنه یادم نمی رود دو دختر خانم را ندیدم تنهام به آنها خورد. برگشت گفت آهای مگر کوری؟ من برگشتم سمت آنها و گفتم عذرخواهی میکنم دختر خانم چشم مرا دید آمد از من عذرخواهی کرد. گفتم نه شما مقصر نیستید که از من عذرخواهی کنید.»
او اضافه میکند: «۲۴ آبان یک تولد دوباره برای من بود. خیلی سخت است. من سرپرست خانواده هستم. دو بچه دارم. متأهل هستم و باید خودم را سرپا نگه میداشتم.»