خواب دیدم در حاشیه مجمع سراسری ائمه جمعه کشور با آقایان احمد علمالهدی امام جمعه مشهد و احمد خاتمی امام جمعه تهران دیداری غیررسمی دارم. آیات عظام من را به هیچ جایشان حساب نمیکردند و داشتند با هم حرف میزدند.
احمد علمالهدی به احمد خاتمی گفت: «احمد من از دست تو به خاطر صدور این مجوز کنسرت خیابانی در تهران خیلی شاکیم.»
احمد خاتمی گفت: «احمد تو دیگه ببند، مشهد رو کردی حرمسرای عراقیها حالا اومدی دست پیش رو گرفتی پس نیافتی؟»
علمالهدی انگشت شصتش را نشان خاتمی داد و گفت:«بیاه!»
خاتمی شاکی شد. گفت:«خیلی بیحیایی! این دفعه رفتم بیت اگه به آقام نگفتم! یه آشی برات نپختم!»
علمالهدی گفت:«بابا منظورم اینه که بیا جلو برات تعریف کنم. این پسره بزغاله گوساله نشسته اینجا داره گوش میده.» و به من اشاره کرد.
من پریدم وسط که: «ببخشید ولی شما انگشت شستتونو هم به حاج آقا نشون دادید.»
میخواستم درخواست ویدیو چک بدهم که علم الهدی سرش را نزدیک گوش خاتمی برد و شروع کرد به پچ پچ کردن ولی به اذن خدا من صدایش را میشنیدم:
«احمد اون مسئله عراقیا اولا که توجیه شرعی داره، ثانیا نیاز مسلمین باید برطرف بشه، ثالثا اگه این امکاناتو بهشون ندیم پس چیکار کنیم کنسرت برگزار کنیم براشون؟ رابعا همونطور که من تو نمازجمعه گفتم کار انگلیسیاست.»
خاتمی گفت:«احسنت احمد!»
من گفتم:«حاج آقا میشه بفرمایید چطوری تشخیص دادید کار انگلیسیاست و مثلا کار آمریکاییها نیست؟»
خاتمی گفت:«احسنت! اینو چی میگی احمد؟»
علمالهدی چشم غرهای به من رفت و با اذن خدا به علی مطهری تبدیل شد و رو به من گفت:«ضمن تبریک عید سعید غدیر خم برای اینکه تو یک احمق نادانی!»
احمد خاتمی گفت:«علیآقا اون آقای روحانیای که باهات اومده بود گلپایاگان کوش؟ بگو اینو بکنتش تو گونی خیلی حرف مفت میزنه» و به من اشاره کرد.
علی مطهری گفت:«همانطور که شهید مطهری قبل از انفجار فرمودند مخالف یکی از روی اعصابترین مخلوقات خداوند است. «ت» بده!»
خطابش به من بود. ت ت پ ت کردموگفتم: «آهان مشاعره است؟»
خاتمی گفت: «تو سوختی!تو سوختی!» و رو به مطهری گفت:«تعلیم و تعلم عبادت است. حالا خودت «ت» بده.»
مطهری گفت: «توپ، تانک، فشفشه، داور ما….»
پریدم وسط حرفش: «ه بدم؟ هوارهوار بردن، دارو ندار مارو، ز دست من گرفتن اون یار بی وفا رو.»
مطهری گفت: «احمق نادانی دیگه! پاشو برو تو گونی!»
به اذن خدا با یک اشاره مطهری عبای احمد خاتمی به پرواز درآمد و تبدیل به گونی شد. خاتمی گفت: «میری تو یا پا شم؟»
گفتم:«نمیشه به جاش یه هفته در میون بیام تو مراسم سیاسی-عبادی نماز جمعه شرکت و بدینوسیله نظام رو ساپورت کنم؟»
مطهری نعرهای زد و گفت:«مرتیکه خجالت نمیکشی؟ نمیدونی من به کلمه ساپورت حساسم؟»
گفتم:«بابا آخه اون ساپورتو میپوشن... فرق داره به خدا!»
با تکرار کلمه ضاله ساپورت ناگهان علی مطهری به اذن خدا به هزاران ساپورت پوشیدنی کوچک تبدیل شد و پاشید روی زمین. احمد خاتمی جیغ زد:«تو رو خدا با من کاری نداشته باش!»
در حالی که همه تلاشم را میکردم که با احمد خاتمی کاری نداشته باشم از خواب پریدم.