عباس کیارستمی، سرشناسترین سینماگر ایران که پنج سال پیش در ۷۶ سالگی درگذشت، به باور بسیاری از منتقدان و سینماگران دنیا، اگر زنده میبود همچنان میتوانست بر آثار بیبدیل و ماندگار سینمای جهان بیفزاید.
چهاردهم تیر سالمرگ هنرمندی چندوجهی است که شاید بتوان او را پرافتخارترین هنرمند ایران در جهان لقب داد و نخل طلای جشنواره فیلم کن برای فیلم «طعم گیلاس» فقط یکی از مجموعهٔ این افتخارات بود.
درگذشتِ نابهنگام کیارستمی در ۱۴ تیر ۱۳۹۵ که در پی خطای پزشکی در روند درمانش در بیمارستانی در تهران رخ داد، همه را مبهوت و سوگوار کرد؛ از شاگردان و همکارانش گرفته تا برجستهترین منتقدان دنیا که شیفتهٔ سینمای کیارستمی بودند، از جمله ژان میشل فرودون، منتقد و مورخ سینمای فرانسه.
ژان میشل فرودون که نزدیک به یک دهه سردبیری مجله معتبر کایه دو سینما را بر عهده داشته، از شیفتگان آثار کیارستمی است. او عباس کیارستمی را محصول پیشینه غنی فرهنگی و همینطور ظهور سینمای مدرن در ایران از آغاز دهه ۱۹۶۰ میلادی میداند؛ جریانیکه با کارگردانهایی نظیر پرویز کیمیاوی، کامران شیردل و سهراب شهید ثالث آغاز شد و بعدتر با امیر نادری و نسل فیلمسازانی مانند داریوش مهرجویی ادامه یافت.
با ژان میشل فرودون چند ماه پس از درگذشت آقای کیارستمی در حاشیه سی و پنجمین جشنواره جهانی فیلم فجر که اوایل اردیبهشتماه ۱۳۹۶ در پردیس چارسوی تهران برگزار شد، به صحبت نشستم. منتقد سرشناس فرانسوی از فقدان فیلمساز چیرهدست ایران گفت و رنجهایی که او را در آخرین سالهای فیلمسازیاش به خارج از ایران کشاند.
ژان میشل فرودون: البته، نبود عباس واقعهای دردناک است و فقدانش وحشتناک. رفتن او نامنتظره بود و بهگمانم اصلا نباید چنین اتفاقی میافتاد؛ منظورم اشتباهی است که در روند درمان کیارستمی در بیمارستان رخ داد و به مرگ او منجر شد.
الان تنها چیزی که میتوانم بگویم این است که ما باید یاد عباس و آنچه را که برای ما بهجا گذاشته، زنده نگه داریم. شاید نه فقط در مفهوم سینما، بلکه فراتر از سینما و آن اهمیت دادن به دیگری است؛ به این معنا که دنیا میتواند زیبا باشد اگر بلد باشیم چهطور به آن نگاه کنیم؛ حفظ کرامتِ انسانی و احترام به آنهایی که صاحب قدرت نیستند، اما چهبسا والاترینِ مردماناند.
تمامی این مفاهیم در جایجای سینمای کیارستمی مشهود است؛ همینطور در آموزههای او، در آثار عکاسیاش و همچنین در شعرهایش.
باید آنچه را که آقای کیارستمی برای ما بهجا گذاشته است پاس بداریم و برای فهم بیشتر آن تلاش کنیم، حتی با آنکه خودش از میان ما رفته است؛ چرا که عباس بسیار خلاق بود و هنوز هم جا دارد آثار بهجا مانده از او را کشف کنیم، از جمله فیلم کوتاه مسحورکنندهای که کمی پیش از مرگش در اسپانیا مقابل دوربین برد.
پس، به تعبیری عباس کیارستمی هنوز در میان ما حضور دارد، اگرچه بسیار دلتنگش هستیم.
- پیشتر نظرتان این بود یکی از مواردی که نسل جدید سینماگران نباید به دام آن بیفتد ارجاعِ صِرف به سینمای کیارستمی به عنوان هدف و مقصد غایی در فیلمسازی است، چون در هر صورت کسی به خوبی او یا شبیه او نخواهد شد. اشاره کردید چنین نگرشی حتی میتواند منجر به موضعگیری علیه او شود که منصفانه نیست، چون در هر حال او داشت کار خودش را میکرد.
عباس کیارستمی همواره در حال تجربه کردن و آزمودن بود. وقتی دست به تجربه میزنید، گاهی اوقات موفق میشوید و گاهی هم دستاوردِ خاصی نصیبتان نمیشود. اما باید همچنان به جستوجو و تحقیق و کار کردن ادامه دهید.
بنابراین، کیارستمی در عین آنکه برخی از فاخرترین آثار تاریخ سینما را برای ما به جا گذاشت، با رویکرد تجربهگرایانهاش در فیلمسازی مسیرهای تازهای را پیشِ پای دیگران گشود؛ چه در زمینهٔ استفاده از دوربین، صدا، تدوین، یا رابطه میان تصویر و صدا یا میان فیلمبردار و سوژهٔ فیلمبرداری. در تمامی این زمینهها، او پرسشهای الهامبخشی را از خود بهجا گذاشته که هم به کار فیلمسازان جوان میآید و هم فیلمسازان باتجربهتر.
با وجود این، صرفنظر از شاهکارهایی که خلق کرده، مهمترین میراث عباس کیارستمی گشودگی ذهن و آزاداندیشیِ اوست. تا وقتی زنده بود به شیوههای نو و جدیدی از این ویژگی بهره بُرد، چه در نحوهٔ برخوردش با سینما و چه تصاویر ساکن (عکاسی) و همچنین کلماتی که زبان شعرش را میساخت. تمامی این کیفیات و ویژگیهای منحصربهفرد او هنوز هم در میان ما حیوحاضر است.
- به این ترتیب، شاید کار فیلمسازان جوانتری که به سینمای او علاقهمندند، بهمراتب سختتر باشد. بهرغم اندیشه و منابع الهامبخشی که از خود بهجا گذاشته است، احتمالا دشوار بتوان وامدار میراث کیارستمی بود و به ورطه تکرار و تقلید از سینمای او نیفتاد.
حتی کیارستمی هم ادای خودش را در نمیآورد. او مدام در حال نوآوری بود. میکوشید هر بار اثری متفاوت ارائه دهد. به همین دلیل هم «باد ما را خواهد برد» فیلمی است بهکلی متفاوت با فیلم «ده»، یا «کپی برابر اصل» که اثری متفاوت در کارنامهٔ اوست و همینطور «مثل یک عاشق».
تلاش برای رسیدن به جایگاه عباس کیارستمی بیهوده است. هیچکس نمیتواند جا پای او بگذارد. عباس خودش بود؛ منحصربهفرد و استثنایی. بنابراین، بهترین راه برای وفادار ماندن به یاد و خاطرهٔ کیارستمی، بیتردید، تقلید از شیوهٔ فیلمسازی او نیست. اتفاقاً باید مانند او جسور بود و خلاق، و مثل عباس به واقعیتِ دنیای پیرامون و واقعیتِ رؤیاها اهمیت داد.
تردیدی ندارم که او اگر هنوز زنده بود، ایدههای جدید و سینمایی متفاوت خلق میکرد.
- برای شما که از دور ناظر بودید، واقعهٔ درگذشت آقای کیارستمی و حضور جمعیتی قابلتوجه در مراسم خاکسپاری او چگونه قابل تفسیر است؛ حضور مردمی که شاید تا آن روز حتی یکی از آثار عباس کیارستمی را هم ندیده بودند، اما در مراسم تدفین او حضور یافتند، در حالی که او به سینمای بدنهٔ ایران تعلق نداشت و سالها بود که نتوانسته بود در ایران هم فیلم بسازد.
واقعیت این است که کیارستمی در ایران ناشناخته نبود. اگرچه در کشور خودش آنطور که باید و شاید قدرش را ندانستند و از این بابت رنج بسیاری کشید. بدبختانه این امر رایجی است؛ بزرگترین هنرمندان زمانه معمولاً در جایگاه و کشور و محیط فرهنگی پیرامونشان آنچنانکه باید بهرسمیت شناخته نمیشوند و اغلب اوقات پس از درگذشتشان است که در سطح بومی و نزد عامهٔ مردم ارج و قرب مییابند، حتی با آنکه از مدتها قبلتر در خارج از مرزهای وطنشان چهرههایی شناختهشده بودهاند.
باید تصدیق کنم که این جریان هم غمانگیز است و هم مایهٔ خوشحالی. ما دوستداران عباس در خارج از ایران با دیدن جمعیت ایرانیانی که در مراسم تدفین او حاضر شدند، بهشدت تحتتأثیر قرار گرفتیم؛ اینکه او پس از مرگش اینهمه توجه به خود جلب کرد.
در عین حال، یادم نرفته که اغلب اوقات، وقتی در ایران دربارهٔ عباس کیارستمی صحبت میشد، کسانی بودند که میگفتند از سینمای او خوششان نمیآید. بهنظر آنها فیلمهای او زیادی کُند و کسالتآور است یا نمیداند مخاطب را چهطور به دنبال خود بکشاند یا فیلمهایش زیادی سیاه است؛ اظهارنظرهایی از این دست که در نوع خود برایم بهغایت پوچ و بیمعناست، چرا که بهنظرم چشم بستن بر همان چیزی است که او در پی ارائهٔ آن بود.
آنچه او با کارنامهاش ارائه کرد، صرفاً خلق چند شاهکار در سینما نیست، بلکه باعث نزدیکی ما به این کشور (ایران) شده است.
من اولینبار ۲۲ سال پیش به ایران سفر کردم و عباس کیارستمی تنها دلیل آمدنم به این کشور بود. به خاطر او به نقاط مختلف ایران سفر کردم و با این سرزمین آشنا شدم.
عباس کیارستمی شاید تنها سفیر ایران در نیمقرن گذشته نباشد، اما بیشک بهترین سفیر آن بوده است. او در میان شخصیتهای ایرانی تنها کسی است که بیشترین هنرمندانِ روشنفکر را تاکنون به این سرزمین کشانده است، بهعلاوهی کسانی که صرفاً از سر کنجکاوی مایل به کشف دنیاییاند که میان ما انسانها مشترک است. بابت همین یک ویژگیِ عباس هم که شده تا پیش از مرگش باید بیش از اینها قدرش را میدانستند.
چون میدانیم که اگر کیارستمی آخرین آثار بلندش را خارج از ایران مقابل دوربین برد، به این دلیل بود که نگذاشتند در کشور خودش فیلم دلخواهش را بسازد. ایرانیانی او را از فیلمسازی در کشور خودش محروم کردند – دولت یا نهادهای حکومتی، نمیدانم – در هر صورت، نتیجه آن شد که ساخت اثر دلخواهش عملاً در ایران ناممکن بود و او از سر ناچاری برای ساخت «مثل یک عاشق» به ژاپن سفر کرد.
چنین تصوری اشتباه محض است. اما گدار در اندوه این سودا که سینما مُرده، زندگی میکند؛ که به باور من مطلقاً خطاست و عباس هم در این زمینه با من موافق بود.
وقتی زنده بود، در اینباره با هم حرف زدیم؛ اینکه سینما دائماً در حال دگرگونی است و خودش را بازآفرینی میکند. با این حال، گدار که بهنظرم هنوز هم فیلمسازی استثنایی است، خوش دارد بر این باور بماند که سینما قرار بوده همیشه همان چیزی باشد که او فیلمسازی را با آن آغاز کرد و نباید به چیز دیگری تبدیل شود. در نتیجه، هر تحول تازهای را به مرگ سینما تعبیر میکند که بهنظرم مطلقاً بیمعناست. سینما زنده است چون دائماً در حال تغییر و تحول است.
بنابراین، وقتی گدار چنین حرفی میزند، بیتردید ادای دینی است کمنظیر به عباس کیارستمی اما مُهر پایانی بر تاریخ سینما نیست. همانطور که او از گریفیث بهعنوان یکی از خالقان زبان سینما تقدیر میکند و میرسد به دیگر خالق زبان سینما یعنی عباس کیارستمی. بیشک، بعد از کیارستمی نیز زبانِ سینما آفرینندگان جدیدی به خود خواهد دید.