تجربه کاوه مدنی و پرسش بازگشت نخبگان به ایران

کاوه مدنی معاون سازمان محیط زیست

استعفای پرسر و صدای کاوه مدنی معاون سازمان محیط زیست و بازگشت او به خارج از کشور شاید پاسخ روشنی باشد به پرسشی که از سال‌ها پیش پیرامون بازگشت و یا چرخش نخبگان و نیروهای متخصص دیاسپورای ایرانی (ایرانیان ساکن خارج از کشور) در چهار گوشه جهان مطرح بود.

کاوه مدنی که به دعوت دولت ایران برای کار در حوزه پر از بحران محیط زیست به کشور بازگشته بود پس از کارشکنی ها، دردسرها و مشکلات فراوان راهی جز بخشیدن عطای خدمت به وطن به لقایش در برابر خود نیافت. تجربه بازگشت ناموفق کاوه مدنی نمونه کمیابی نیست.

اگر ماجرای کاوه مدنی در رسانه‌ها بازتاب گسترده‌ای داشت، تجربه‌های تلخ پرشمار دیگری هم وجود دارند که بی‌سروصدا به پایان می رسند بدون آن که کسی درباره آنها چندان سخنی به میان آورد. در حقیقت به نظر می رسد که همان دلایلی که سبب ادامه روند حذف نخبگان و نیروهای متخصص در داخل کشور و یا مهاجرت به خارج از کشور می شوند بازگشت آنها به ایران را هم دشوار و ناممکن می سازند. به زبان دیگر اگر برای بسیاری از کشورها وجود یک دیاسپورای قدرتمند در خارج از مرزهای ملی یک فرصت مهم اقتصادی، علمی و فرهنگی به شمار می رود ایران به دلیل شرایط سیاسی و آشفتگی و فقر مدیریتی امکان و توانایی استفاده از سرمایه‌های عظیم انسانی و مالی ایرانیان خارج از کشور را ندارد.

از فرار تا گردش و بازگشت نخبگان

ایران از جمله کشورهای به شمار می رود که از دهه‌های دورتر پدیده مهاجرت گسترده نخبگان علمی، فرهنگی و مدیریتی و صاحبان سرمایه را زندگی می کند. همه داده‌های موجود نشان می دهند که با وجود برخی تلاش‌ها در دوران پس از انقلاب در روند مهاجرت نخبگان و دانش آموختگان آموزش عالی به خارج از کشور تحول جدی رخ نداده و در بر همان پاشنه قدیمی می چرخد.

در مقایسه با شرایط ایران و ادامه روند خروج گسترده نخبگان آنچه که بحث قدیمی فرار مغزها و مهاجرت نیروهای متخصص را امروز باردیگر جذاب کرده تغییرات جدی است که این پدیده در سطح جهانی از سر گذرانده و می گذراند.

در ایران چیزی زیادی برای معکوس شدن روند آسیب شناسانه مهاجرت گسترده نیروهای متخصص تغییر نکرده است. نظام غیر شفاف سیاسی، سانسور و سرکوب جامعه مدنی، اشکال گوناگون تبعیض (جنسیتی، دینی، فرهنگی، سیاسی)، دستگاه قضایی بدون قانون و خودسر، حضور پررنگ نیروهای نظامی امنیتی و هیولای دولت در سایه، آشفتگی مدیریتی و فساد گسترده دستگاه‌های اداری، بحران و عقب ماندگی اقتصادی و روابط پرتنش با کشورهای خارجی همچنان زمینه ساز مهاجرت نیروهای متخصص از کشور می شوند و امکان بازگشت مهاجرین ایرانی کشورهای دیگر را کاهش می دهند.

اگر در سال‌های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ بحث فرار مغزها بیشتر در رابطه با مهاجرت یکسویه گروه‌های تحصیل کرده و نخبگان علمی و فرهنگی از کشورهای جنوب به کشورهای شمال مطرح می شد در دو دهه اخیر از واژه‌های جدیدی مانند "گردش مغزها"، "جابجایی مغزها" و یا "بازگشت مغزها" نیز استفاده می شود. شتاب گرفتن روندهای جهانی شدن از سال‌های ۱۹۸۰ و بویژه جهانی شدن بیش از پیش بازار کار و تخصص، نقش جدید علم و مهارت علمی و فنی در اقتصاد و یا توسعه فن آوری اطلاعات و ارتباطات به پدیده مهاجرت نیروی متخصص ابعاد جدیدی داده است. امروز با توجه به اهمیتی که نیروی انسانی کارا بویژه نخبگان علمی و فنی پیدا کرده اند نوعی جنگ واقعی بر سر مغزها و نیروی انسانی کارآمد در سطح جهانی وجود دارد و هیچ کشوری، چه در شمال و چه در جنوب، از "مصونیت" کامل برخوردار نیست.

کشورهای برنده و بازنده

پدیده فرار مغزها به کنش متقابل همزمان عوامل مختلف در کشور مهاجر فرست (عوامل بازدارنده یا دفع کننده) و کشور مهاجر پذیر (عوامل جذب کننده) مربوط می شود. در پژوهش‌های بین المللی به چهار گروه عامل در تشدید پدیده فرار مغزها در کشورهای مهاجرفرست اشاره می شود: عامل اقتصادی و وضعیت بازار کار، درآمد و امنیت شغلی، عامل سیاسی در رابطه با عدم ثبات و یا فشارها و ناامنی سیاسی (استبداد، سرکوب، بی‌قانونی، بحران و جنگ، تنش‌های ژئوپولیتیکی)، عوامل فرهنگی و اجتماعی (فساد، قشریگری، تبعیض جنیستی، مذهبی و قومی محدویت ها)، عوامل علمی و دانشگاهی از جمله کمبود امکانات پژوهشی و آموزشی. در برابر شرایط مساعد اقتصادی و علمی و نیز سیاست‌های جذب نیروی انسانی کارا در کشورهای مهاجر پذیر نقش تشدید کننده را در مهاجرت ایفا می کنند. هر گونه تغییری در شرایط و سمت و سوی مهاجرت‌ها به تحولاتی مربوط می شوند که در رابطه میان عوامل بازدارنده و دفع کننده و جذابیت‌های مهاجرت شکل می گیرند.

کاربرد واژه‌های جدید مانند گردش، چرخش و یا بازگشت نخبگان به معنای تغییر شرایط در مورد همه کشورها به گونه‌ای یکسان نیست. آمار بین المللی و بررسی‌های میدانی نشان می دهد برخی کشورهایی که در گذشته با پدیده فرار مغزها در ابعاد گسترده سر و کار داشتند با تغییر تدریجی شرایط سیاسی، اقتصادی و علمی‌پژوهشی موفق شدند نه تنها از ادامه روند خروج نیروی متخصص و نخبگان علمی و فرهنگی جلوگیری کنند که برخی از کسانی هم که در کشورهای اصلی مهاجر پذیر دنیا مستقر شده بودند را به بازگشت به کشور خود تشویق کنند. کشورهای نوظهور مانند کره جنوبی، شیلی، چین، هند، برزیل و آفریقای جنوبی از جمله کشورهایی هستند که در ابعاد مختلف موفق به تغییر نسبی سمت و سوی مهاجرت نیروی انسانی ماهر شده اند.

به این ترتیب کشورهایی که در گذشته نقش "بازنده" را در مهاجرت نیروی انسانی ماهر و "مغزها" بازی می کردند به کشورهای "برنده" تبدیل شده اند و کشورهایی مانند ایران، پاکستان، الجزایر و یا مراکش نیز که در گذشته "بازنده" بودند همچنان "بازنده" بزرگ نبرد مهاجرت باقی مانده اند. در این میان هند و یا چین توانسته اند از دامنه مهاجرت بکاهند و آنرا تبدیل به روند گردش مغزها کنند و هوشمندانه از دیاسپورای خود برای توسعه کشور بهره جویند.

نکته اساسی در مورد کشورهای نوظهور "برنده" تحولات مثبت در آنها و از بین رفتن و یا ضعیف شدن عواملی منفی و بازدارنده‌ای است که در گذشته در تشدید روند فرار نیروی متخصص نقش داشتند. استقرار دمکراسی، حکومت قانون و شفافیت، پایان دادن به تنش‌های ژئوپلتیک، رونق اقتصادی، سیاست جذب مهاجرین و یا گسترش امکانات آموزشی و پژوهشی شرایط مثبتی برای ماندن نیروی انسانی کارا و یا بازگشت کسانی که به خارج از کشور رفته اند را فراهم می کند. به جز چین در همه کشورهای نوظهور بازگشت دمکراسی و رونق اقتصادی، علمی و فرهنگی دلیل اصلی معکوس شدن روند مهاجرت بوده است.

تغییر روند و سمت و سوی مهاجرت هر چند تابعی از شرایط سیاسی و اقتصادی کشورهاست ولی همزمان خود به عامل مثبتی برای رونق اقتصادی، شکوفایی علمی و فرهنگی تبدیل می شود. وجود مهاجرینی که با کشور خود رابطه‌ای فعال دارند و اشکال مختلف بازگشت (بازگشت دوره ای، کوتاه و یا همیشگی، کمک رسانی از راه دور) عامل جدید مهمی در تحولات اقتصادی و علمی کشورهایی مانند چین، هند، شیلی و یا کره جنوبی به شمار می رود.

تب مهاجرت در برابر شعار بازگشت

تجربه ایران و شمار دیگری از کشورها همسان نشان می دهد تا زمانی که دلایل بازدارنده و دفع کننده هنوز سبب ادامه روند مهاجرت گسترده نیروی انسانی ماهر و نخبگان علمی و فرهنگی می شوند صحبت از بازگشت آنها غیرواقعی و خیال بافانه خواهد بود. به عبارت دیگر پیش از سخن گفتن از بازگشت نخبگان باید دید روندهای مهاجرت کنونی تا چه اندازه کند شده اند و آیا زمینه‌های منفی جای خود را به عوامل تشویق کننده و مثبت داده اند؟

در ایران چیزی زیادی برای معکوس شدن روند آسیب شناسانه مهاجرت گسترده نیروهای متخصص تغییر نکرده است. نظام غیر شفاف سیاسی، سانسور و سرکوب جامعه مدنی، اشکال گوناگون تبعیض (جنسیتی، دینی، فرهنگی، سیاسی)، دستگاه قضایی بدون قانون و خودسر، حضور پررنگ نیروهای نظامی امنیتی و هیولای دولت در سایه، آشفتگی مدیریتی و فساد گسترده دستگاه‌های اداری، بحران و عقب ماندگی اقتصادی و روابط پرتنش با کشورهای خارجی همچنان زمینه ساز مهاجرت نیروهای متخصص از کشور می شوند و امکان بازگشت مهاجرین ایرانی کشورهای دیگر را کاهش می دهند.

گاه حتی به نظر میرسد برای برخی از دست اندرکاران و نهادهای رسمی مهاجرت نیروهای تحصیل کرده و نخبگانی که در داخل موجب "دردسر" شوند امری چندان نامطلوب هم نیست. همین نگاه به آن دسته از متخصصان و نخبگان ساکن خارج وجود دارد که برای خدمت به کشور باز می گردند. مدیریت بسته، آمرانه و ایدئولوژیک به این گروه از نیروهای متخصص بویژه دوملیتی‌ها با سوء ظن می نگرد و شمشیر دوموکلس جاسوسی و عامل بیگانه بودن بر فراز سر آنها آویزان است.

همین شرایط نا مساعد سبب شده ایران در حقیقت بیش از آن که با بازگشت مغزها سروکار داشته باشد با پدیده تب مهاجرت و یا آرزوی مهاجرت در میان گروه‌های گوناگون مردم مواجه است. وجود همبودهای بزرگ ایرانی در چهارگوشه جهان خود عامل تشدید کننده مهاجرت‌های جدید می شود. اگر در گذشته‌های دورتر امریکا و کانادا و اروپا تنها مقصد مهاجران ایرانی بود امروز کشورهای آسیایی مانند مالزی یا کشورهای حوزه خلیج فارس، هند و ترکیه نیز به مقصد واسطه‌ای و یا نهایی بخشی از ایرانیانی که قصد مهاجرت دارند تبدیل شده اند.

بیگانه در وطن خویش

آنچه در ایران باید تغییر کند درک از نقش نیروی انسانی و نخبگان در توسعه و شرایطی است که برای نگهداشتن آنها در کشور باید بوجود آید. شرایط اجتماعی و سیاسی ایران سبب می شوند کسان فراوانی خود را در وطن خویش هم بیگانه یابند. امروز میل به زیستن و کار کردن در جامعه‌ای که به انسان و حقوق و آزادی‌های مدنی او احترام می گذارد و در آن حکومت قانون، برابری جنسیتی، عدم تبعیض جنسیتی، سیاسی، مذهبی و قومی، امنیت شغلی و دستگاه قضایی سالم و شفاف وجود دارد و ساز و کارهای دمکراتیک را پذیرفته به یک خواست جهانی تبدیل شده است و ایرانی‌ها هم در جستجوی زندگی در چنین فضایی کشور خویش را ترک می کنند. تا زمانی که ایران شرایط یک کشور "عادی" دنیای امروز را پیدا نکند و به جامعه‌ای تبدیل نشود که مردمش از زندگی در آن احساس رضایت و غرورکنند و نخواهند از آن بگریزند روند مهاجرت به خارج از کشور هم ادامه خواهد یافت و بازگشتی هم در سطح گسترده وجود نخواهد داشت.

کسانی از میان دست اندرکاران فکر می کنند که بدون دگرگونی جدی شرایط و با دادن برخی امکانات مادی، تشویق نیروهای متخصص خارج از کشور و یا با وعده تغییر شرایط راه بازگشت به ایران هموار می شود. این نگاه به مهاجرت تقلیلی است و نمی تواند کمک چندانی هم به بازکردن گره کور مهاجرت کند. شاید به همین دلیل است که طی دهه‌ها همه "سیاست"‌ها و "برنامه ریزی"‌ها در این زمینه یا شکست خورده اند و یا در سطح حرف و شعار باقی مانده اند.

آنچه بر سر کاوه مدنی آمد نشان می دهد که حتا در حوزه بحران زده زیست محیطی ایران هم امکان کار سالم و موثر در چهارچوب یک مدیریت مدرن و شفاف وجود ندارد. تجربه او مطالعه موردی خوبی از وجود نظام مدیریتی مافیایی، غیرشفاف، فاسد و ناکار است و نشان می دهد حتا نیت خوب این یا آن مسئول و یا اشتیاق و انگیزه جوانان پرشوری که می خواهند به کشورشان خدمت کنند چیزی زیادی را در این بن بست مدیریتی تغییر نمی دهد. نیروی قدرتمند بازدارنده‌ای که در سایه چرخه معیوب مدیریتی و نظام سیاسی بسته شکل گرفته امکان مشارکت مدنی برای بهبود اوضاع را از میان برده است. این بن بست هم به نیروهای متخصص و نخبگان مستقل داخل کشور مربوط می شود و هم کسانی که راه بازگشت به وطن را در پیش می گیرند. در این نظام مدیریتی اصل نه توانایی و انگیزه مثبت است و نه کارایی و پاکدستی. حرف اول و آخر را میزان نزدیکی و سرسپردگی به مراکز قدرت می زنند و اتفاقی هم نیست که "غیرخودی"‌ها و شخصیت‌های مستقل و کارا دیر یا زود از چرخه این نظام به بیرون پرتاب می شوند.