عروسی پوتینه، ایشالا مبارکش کن...

خاطرات وحیدالعظما، علمدار آقا (۸)

عروسی پوتین

صبح اول وقت خدمت آقا رسیدم. حالشان خیلی خوب بود. سرحال بودند به دو علت: یکی اعدام سلطان قیر، یکی هم اینکه پوتین گفته می‌خواهم زن بگیرم. فرمودند خوشحال شدم که این ولادیمیر هم می‌خواهد سر و سامان بگیرد. خیلی غصه‌اش را می‌خوردم ..... امیدوارم یک دختر خوشگلی گیرش بیاید از این ملانیا خوشگل‌تر.
بعد با غیظی فرمودند: ما باید روی این ترامپ را کم کنیم! ...... البته این ملانیا هم از بس لوازم آرایش و کریستین دیور به خودش می‌مالد خوشگل به نظر می‌رسد. سر و صورتش را بشوید، همین الهام چرخنده خودمان است.
فرمودند بگو وزیر خارجه یک نامه بنویسد پوتین که زن گرفت دعوتش کند ماه عسل بیایند قم ...... بعد با دلخوری و تمسخر فرمودند «حالا اگر من بخواهم یک تکه گُل وسط دریای مازندران را چشم-روشنی به پوتین بدهم، بچه‌های کورش و نوه‌های داریوش و خواهرخوانده‌های ماندانا و پسرخاله‌های خشایارشا صدایشان در میاید که مملکت بر باد رفت. انگار می‌خواهند بروند آن وسط شنا کنند!»
بعد آقا خونسردی خودشان را پس آوردند: عیبی ندارد، روز پاتختی یک مقدار اراضی بیشتر برای زباله اتمی بهشان می‌دهیم. به پای هم پیر شوند انشاالله.

خودکشی سلطان قیر

در مورد اعدام سلطان قیر فرمودند وحید؛ اینها خودشان خودشان را به کشتن می‌دهند. یعنی با یکی دو نفر از حاکمیت وامی‌بندند؛ خودشان را مثلاً بیمه می‌کنند. روز روزش که گیر میفتند یاروها خودشان را می‌کشند کنار می‌گویند بفرماَ! (شست مبارک). بیمه‌شان به آب می‌گوزد. اصلاً آشنایی نمی‌دهند و دخالتی نمی‌کنند. دخالت می‌کنند البته ولی برای جلو انداختن اعدام طرف است که خلاص شوند! خیال نکن من این چیزها را نمی‌فهمم وحید، منتها زورم نمی‌رسد. حرف بزنم یک چیزی هم بدهکار می‌شوم! همه کار ما شده گروکشی و ول کن تا ول کنم.
در اینجا آقا یک چیزی یادشان آمد. فرمودند: من چند بار در شب‌های شعر متذکر شدم این شعرای متعهد ترانه‌هایی بسازند که در جامعه تأثیرگذار باشد، مردم بخوانند. الان به فکرم رسید یک شعر و آهنگی درست کنند شب عروسی آقای پوتین بفرستیم موزیک سپاه در مسکو اجرا کند. یک چنین چیزی مثلاً (با انگشت روی میز آرام ضرب گرفتند) «عروسی پوتینه، ایشالا مبارکش کن ... جشن کرملینه، ایشالا مبارکش کن .... عروس چقد زیباست؛ ایشالا مبارکش کن .... بهتر از ملانیاست؛ ایشالا مبارکش کنه ....»
برای خوشایند آقا یک مقدار پشت سر ملانیا بدگویی کردم.

نقش رختخواب در مبارزه

فرمودند شنیده‌ام محسن رضایی هم حرف‌هایی زده. عرض کردم بله ایشان گفته «ترامپ می‌خواهد بستر تغییر نظام را فراهم کند». آقا خوششان نیامد. فرمودند بستر؟ بستر برای تغییر؟ این رضایی هنوز معنی بستر را نمی‌داند انگار. بستر برای تغییر دادن نیست؛ برای ترتیب دادن است! عرض کردم ولی قربان حرف خوبی زده که گفته با مبارزه فرهنگی می‌توان جلوی تسلیم و تغییر نظام را گرفت.
آقا سری تکان دادند و فرمودند: به به، دبیر تشخیص مصلحت هم حرف از تسلیم و تغییر نظام می‌زند. به قول مشهدی‌ها عجب کشکی سابیدیم که همش نرمه قروت بود. سردار با عظمت سپاه برای ما بستر بستر می‌کند. بگو تا ترامپ نیامده از اتاق خواب بزند بیرون!

شهید تحریم

برای درگذشت آیت‌الله هاشمی شاهرودی تسلیت عرض کردم خدمتشان. فرمودند دقت کردی؟ ایشان به سبک آبیاری قطره‌ای مرد. یکهو نمرد، به قول ارمنی‌ها گاماس گاماس مرد. همه رسانه‌های داخلی و خارجی لحظه به لحظه گزارش می‌کردند. رادیو اسرائیل گفت مرده ولی هنوز نفس میکشد. بی بی سی گفت زیر دستگاه است ولی دارد نمی‌میرد. رادیو فردا گفت در اغما به سر می‌برد ولی مرده. صدای آمریکا گفت نفس نمی‌کشد ولی زنده است. صدا و سیمای خودمان گفت در حال پیوستن به لقاءالله است. آخرش هم نفهمیدیم بالاخره مرد یا هنوز زنده است. (با خنده فرمودند) توی مجلس ختمش که خودش نبود... حالا اگر امام خمینی زنده بود می‌گفت شاهرودی پاره تن من بود، ولی من تنم را برای اینها پاره پاره نمی‌کنم.

ادامه دادند: حالا ایشان هم می‌گویند جزو کاندیداهای جانشینی رهبری بوده. همه می‌خواهند جانشین رهبری شوند. جا خواستیم جانشین نخواستیم. بین خودمان بماند وحید اینها هرکدام دستشان برسد من را هل می‌دهند توی استخر. همین اژه‌ای را ببین، من از او می‌ترسم. وقتی می‌آید پیش من فکر می‌کنم این اگر یکهو بپرد مرا گاز بگیرد، چی می‌ماند برای من؟ تیتر روزنامه‌های فردا چی می‌شود؟ «سخنگوی قوه قضائیه مقام معظم رهبری را گاز گرفت؟» حالا بگیرندش، بزنندش، بکشندش ولی اون رهبری که یکی گازش گرفته باشد دیگر همه آن جلال و جبروت و هیئت و هیمنه و قدرت و عظمت و دیکتاتورمآبی و مستبدیش را از دست می‌دهد .... ترامپ چقدر می‌خندد.

آقا قدری شانه خود را مالیدند (مقارن همان نقطه‌ای که جای دندان اژه‌ای روی شانه عیسی سحرخیز مانده بود) و موضوع را عوض کردند: حالا اگر سابقه بیماری شاهرودی در آلمان و ایران لو نرفته بود و ناگهانی از دنیا رفته بود، می‌توانستیم بگوییم در اثر مضیقه‌های تحریم جانش به جان آفرین تسلیم شده. یعنی اسمش را می‌گذاشتیم «شهید تحریم»، چه الم شنگه‌ای. آبروی ترامپ را می‌بردیم، یک آیت‌الله هم از آمریکا طلبکار می‌شدیم. (بعد از قدری محاسبه) با بهره‌اش می‌شد آیت‌الله العظمی.

فَشَلی دولت روحانی

عرض کردم فائزه هاشمی گفته: «دولت روحانی فَشَل است.»، فرمودند این هم رفته لغت گیر آورده که مردم را گیج کند. خیال می‌کنند کلمه از قرآن دربیاورند، حرفشان وحی مُنزَل است. پرسیدم معنیش چیست؟ فرمودند تو انگار گوگول موگول نداری وحید. تا کی می‌خواهی بیسواد بمانی؟ برو سرچ کن!.... ببین، فَشَل هزار جور در گوگل یا گوگول معنی شده اما هیچکدامشان «دست و پا چُلفتی را عقلشان نرسیده. در قرآن هم نیست، چون چ دارد. این دختره هم راست می‌گوید. شما تعداد اعدامی‌های الان را مقایسه کن با زمانی که خود من رئیس‌جمهور بودم. با اینکه الان جمعیت هم اضافه شده. البته الان هم شکرخدا کم اعدامی نداریم ولی روی هم رفته نظر من به نظر این دختره نزدیکتره تا به نظر بی بی سی!

نابودی ناگهانی اسرائیل

عرض کردم باستان‌شناسان یک پایگاه نظامی هخامنشیان را در شمال اسرائیل کشف کرده‌اند. با تمسخر فرمودند: لابد فردا نتانیاهو می‌گوید این پایگاه را مأموران اسراییلی پریروز از ایران بار کامیون کرده‌اند آورده‌اند ... امام خمینی حق داشت بگوید باید اسرائیل را از نقشه جغرافی حذف کنیم.
عرض کردم ولی آقای ظریف می‌گوید امام خمینی چنین حرفی نزده. فرمودند ظریف برای ایز گم کردن گفته. تو هم فعلاً صدایش را در نیار قضیه لو نرود تا ما غافلگیرشان کنیم حذفشان کنیم. اینها اگر بو ببرند؛ یک کاری میکنند که حذف نشوند.

آخوند در چاه جمکران

عرض کردم یک آخوندی گفته «اگر لازم باشد برای نگهداری نظام، امام زمان را فدای جمهوری اسلامی می‌کنیم.»، فرمودند: «غلط کرده. بگو بگیرند بیرند بیندازندش توی چاه جمکران، خود آقا سرضرب حسابش را برسند.» .... بعد فرمودند «بگو لختش کنند بیندازند.»

رهبری آویزان

عرض کردم یک هنرییشه قدیمی ترکیه را دادگاهی کرده‌اند چون گفته در پایان حکومت‌های فاشیستی، رهبر را از پا آویزان می‌کنند. آقا با عصبانیت فرمودند «غلط زیادی کرده با تو!» ....
عبایشان را روی پایشان کشیدند من زدم بیرون ....

شعر هفته:

حسن بیکار و آیت‌الله خوش‌حساب

رفته بودم دفتر «المسلمین قانع نسب»
بر برادر سکرتر کردم سلامی با ادب

سکرتر گفتا بیا قدری جلو، رفتم جلو
سکرتر گفتا برو قدری عقب، رفتم عقب

سکرتر نوشابه ای پر سرصدا را سر کشید
نام فامیل مرا پرسید گفتم: تشنه لب

گفت اسم والدت، گفتم رجب، دادش به ثبت
گفت اسم والده؟ گفتم عیال مش رجب

پشت آن پرسید اسم بچه ها؟ گفتم عقیم
بعد نجوا کرد اسم همسرت؟ گفتم عزب

سکرتر دستی به ریش خود کشید و گفت خوب
پیش آقا کار واجب داشتی یا مستحب؟

گر برای دستبوس آیت‌الله آمدی
وقت آقا پر شده این هفته تا یکشنبه شب

گفتمش عرضی مرا باشد، شما زحمت بکش
گو به آقا، من ندارم چیزی از ایشان طلب!

هم نمیخواهم ز پول خویش یک دینار پس
هم نخواهم از زمینم پس بگیرم یک وجب

سکرتر غرّید: از آقا طلب داری شما؟
آیت‌الله و بدهکاری؟، عجب، یاللعجب!

گفتم این حضرت طلبکاران خود را یک به یک
یا به کشتن داده یا محبوس کرده زین سبب

شش طلبکار خودش را داده تحویل اوین
ده طلبکار خودش را کرده تبعید حلب

باجناق من ز آقا ثلث پول خویش خواست
او فرستادش به آنجا که نی اندازد عرب

چشم من بدجور ترسیده ست از این ماجرا
بسکه آقای شما دزد است و بدذات و جلب

گر از او امروز بستانکار باشم، ابلهیست
ابلهانه‌تر ز روزی که از او خوردم رَکَب

سکرتر نشنیده بگرفت این سخن های مرا
یا گمان می‌کرد هذیان گفته‌ام از فرط تب

گفتم اینجا آمدم بهر مفاصای حساب
مال من باشد حلالش مثل حلوا و رطب

یاد آن قرضی که دادم، میکنم از سینه پاک
تا نباشم در مظان خشم و مشمول غضب

می‌نویسم بی‌حساب استیم و امضا می‌کنم
تا نبینم آنهمه کابوس با رنج و تعب

من حسن بیکارم و او آیت‌الله بزرگ
صاحب پست و مقام و تیتر و عنوان و لقب

من گذشتم بلکه خود را بیمه آقا کنم
وارهم از اینهمه دلواپسی، درد عصب

***

سکرتر پهلوی آقا رفت و چون برگشت گفت:
توی مود خوب بود آقای ما از لطف رب

گفت فرمودند: باقی را شما قسطی بده!
اولین قسطش دوشنبه اول ماه رجب!

***

سکرتر دور سرم چرخید با کلّ اتاق
سوختم از شوک ولیکن دوختم از فحش، لب

راه افتادم بیایم، سکرتر اخطار کرد:
وای اگر یک قسط تو افتد بهر علت عقب

حالم آنسان شد که رفتم یکسره پیش پزشک
قصه را تعریف کردم بهر دکتر در مطب

گفتمش داروی دردم؟ گفت تشت آب سرد
گفتمش دستور مصرف؟ گفت صبح و ظهر و شب