محذوفان پرواز پاریس-تهران؛ حسن لاهوتی، داریوش فروهر

حسن لاهوتی پشت سر آیت‌الله خمینی در زمان خروج از هواپیمای ایرفرانس در ۱۲ بهمن ۵۷

۱۲ بهمن سال ۱۳۵۷، فرودگاه مهرآباد آماده نشستن هواپیمای بوئینگ ۷۴۷ شرکت هواپیمایی ایرفرانس می‌شود؛ هواپیمایی که قرار است آیت‌الله خمینی،‌ رهبر مذهبی مخالفان سلطنت محمدرضا شاه پهلوی را پس از ۱۴ سال به ایران بازگرداند. محمدرضا شاه پهلوی اما تنها ۱۶ روز پیش، تهران را به مقصد مصر ترک کرده بود، سفری که چندی بعد دانست که بی‌بازگشت است.

در حالی که تا چند روز پیش، به دستور نخست‌وزیر وقت، شاپور بختیار، فرودگاه مهرآباد برای ممانعت از بازگشت آیت‌الله خمینی بسته شده بود، روز ۱۲ بهمن،‌ اجازه فرود به پرواز او داده شد. عباس میلانی، مورخ ساکن آمریکا، در پاسخ به این سؤال که آیا محمدرضا پهلوی از تصمیم دولت برای صدور اجازه ورود به آیت‌الله خمینی با خبر بوده است؟ می‌گوید:

«بدون شک از پرواز اطلاع داشت. میدانست که برگشتن آقای خمینی در واقع مشروط به رفتن خود شاه است و چند هفته پیش از آن پرواز، شاه در تدارک خروج از ایران بود.مقداری از اموالش را از ایران خارج کرده بود و در واقع میدانست که از ایران خارج خواهد شد و میدانست که آقای خمینی با کمک فرانسه و با پادرمیانی آمریکا در حال برگشت به ایران است. اسناد وزارت امور خارجه فرانسه را من ندیدهام، و از این که آنها چه مذاکراتی را پشت پرده انجام دادهاند، من بیاطلاع هستم، ولی در اسناد منتشر شده آمریکا مشخص است که آمریکاییها فشار آوردند که بازگشتن آقای خمینی به صلاح است. در آن زمان، مذاکرات مفصلی بین آقای خمینی به وساطت یزدی با مقامات آمریکایی در نوفللوشاتو ادامه پیدا کرده بود و آقای خمینی با بعضی از مقامات آمریکایی خودش مستقیما دیدار کرده بود، مثل آقای (ریچارد) کاتم که در زمان ۲۸ مرداد جزو افراد معروف سیا و بعد استاد دانشگاه بود، با او ملاقات کرده بود، گزارش آن ملاقات هم موجود است. به واسطه یزدی، نمایندگان آقای خمینی مثل آقای بهشتی و دیگران در تهران مشغول مذاکره با آمریکاییها و سفارت و متقاعد کردن ارتش بودند، که دست از حمایت شاه بردارد و با روحانیت به عنوان جانشین بعدی از در آشتی در بیاید. دقیقا هم همین کار شد.»

حسن لاهوتی (نفر دوم از چپ) در یکی از راهپیمایی‌های مخالفان شاه در سال ۵۷

اما علاوه بر آیت‌الله خمینی،‌ مسافران دیگری نیز با پرواز ۴۷۲۱ به ایران آمدند، مسافرانی که سرنوشت برخی از آنها خیلی زود از آنچه آیت‌الله خمینی «حکومت جمهوری اسلامی» نامید، فاصله گرفت. آیت‌الله حسن لاهوتی اشکوری از جمله این مسافران بود. حسن لاهوتی در فاصله سال‌های ۱۳۵۴ تا ۱۳۵۷ در زندان بود و پس از آزادی بلافاصله به نوفل‌لوشاتو رفت. محسن سازگارا در مورد حضور حسن لاهوتی در نوفل لوشاتو و رابطه‌اش با آیت‌الله خمینی می‌گوید:

«آقای لاهوتی مردی عاطفی بود. سالها زندان بود و به شدت شکنجه شده بود. شب اولی که به نوفل لوشاتو آمد، همه او را می‌شناختند. بعد از نماز مغرب و عشا شروع به صحبت کرد. جملهاش را با این شروع کرد: "شبهای اوین" خاطرات شکنجه‌هایش را تعریف کرد. واقعاً نفس در سینه همه حبس شده بود و اشک از چشمان خیلیها جاری شده بود. لاهوتی بسیار آقای خمینی را دوست داشت. ایران که آمدیم و انقلاب پیروز شد، آقای لاهوتی حکمی از آقای خمینی گرفت که سلاح‌هایی را که بعد از حمله به پادگانها دست مردم بود، جمعآوری کند. دست من را گرفت و گفت من بدون تو نمیروم. من پیشنهاد آقای لاهوتی را با دوستان نهضت‌ آزادی در میان گذاشتم. گفتند همراه آقای لاهوتی برو و به این کار برس. به این ترتیب، من همراه آقای لاهوتی، ایده ارتش مردمی را که از پاریس دنبال کرده بودیم تبدیل کردیم به سپاه، برای دفاع از کشور. که البته این سپاه هیولای فعلی هیچ دخلی به آن فکرهای اولیه ندارد. به هرحال من دو سه ماه بعد از سپاه بیرون آمدم و به رادیو تلویزیون رفتم. آقای لاهوتی اما به عنوان نماینده امام در سپاه ماند.»

حسن لاهوتی در اوایل دهه پنجاه با سازمان مجاهدین خلق ارتباط پیدا کرده بود و به همین دلیل چند بار بازداشت، بازجویی، شکنجه و زندانی شد. هر چند بسیاری معتقد بودند که او درسال ۶۰ به دلیل نزدیکی با سازمان مجاهدین بازداشت شده اما فاطمه هاشمی، دختر اکبر هاشمی رفسنجانی و عروس حسن لاهوتی در سال ۱۳۸۷ به مجله «شهروند امروز» گفت که او در سال‌های پس از انقلاب انتقادات زیادی به سازمان مجاهدین و همین‌طور به روند وقایع سال‌های پس از انقلاب داشته است. ابوالحسن بنی‌صدر در مورد دلیل مرگ حسن لاهوتی در زندان می‌گوید:

«آقای لاهوتی به آقای خمینی بسیار علاقه‌مند بود. تا پیش از بازگشت به ایران هم آقای خمینی به او اظهار علاقه میکرد. او نقش خاصی در خارج از کشور ایفا نمیکرد. آن چه که سبب حذفش شد این بود که ایشان رفت پیش آقای خمینی و گفت این سران حزب جمهوری اسلامی شما را به استبداد و خونریزی میکشانند، شما و دین و انقلاب و همه را قربانی خواهند کرد؛ این ها فاسدند، شما عقلت را به اینها نده. آقای خمینی به او گفته بود که اول کلک بنی‌صدر را می کَنیم، بعد هم به حساب آنها می‌رسیم. چندی بعد، آقای لاهوتی، یکی از خویشان من را نزد خود خواند و به او گفت که چنین گفتگویی با آقای خمینی کرده. او در برابر کودتاچیها جبهه گرفت بود و این را علنی هم میگفت. سراغ او رفتند و توقیفش کردند و به ترتیبی که می دانید وقتی پایش را به اوین گذاشت، آنجا سر به نیستش کردند.»

حسن لاهوتی (راست) در یکی از دیدارهای آیت‌الله خمینی در بهمن ۵۷

حمید لاهوتی، پسر آیت‌الله لاهوتی به مجله «شهروند امروز» گفته است که پدرش می‌گفت شعارهای انقلاب و آن حکومت اخلاقی و دینی که ما وعده می‌دادیم، با این شرایط حاکم و برخی از اتفاقات و گفتارهایی که امروز مطرح می‌شود، همخوانی نداشته است. محسن سازگارا در مرگ حسن لاهوتی، اسدالله لاجوردی، دادستان وقت تهران را مؤثر می‌داند و می‌گوید:

«از آنجا که لاجوردی دادستان خونریز انقلابِ مرکز با او بد بود؛ خصوصا با پسرهایش که یکی دوتایشان هم عضو سازمان مجاهدین خلق بودند و یکی هم در همان درگیریها با مجاهدین خلق کشته شد؛ لاهوتی به زندان‌ها و شکنجه‌های لاجوردی انتقاد داشت، خود لاهوتی را هم دستگیر کردند و از قراری که هم پسران آقای لاهوتی میگویند و هم عروسها که دختر آقای هاشمی رفسنجانی هستند، لاهوتی را با سم در زندان کشتند و این سرزنش را هم نثار آقای خمینی کرد که به خودش زحمت نداد پای یک یار قدیمی علاقمند به خودش بایستد و نگذارد لاجوردی اعدامش کند. البته لاجوردی در آن دورهای که آدمکشی میکرد، به شدت رابطه نزدیکی با احمد خمینی داشت، من این را از آقای بهشتی شنیدم، و احمد خمینی هم اختیارآقای خمینی دستش بود، مثل رئیس دفتری بود که خیلی هم آقای خمینی به او اعتماد داشت. بنابراین لاجوردی لابی قوی بغل گوش آقای خمینی داشت و به نظرم در ماجرای کشتن لاهوتی، احمد هر طور بود آقای خمینی را همراه کرده بود.»

به گفته حمید لاهوتی پدرش ظهر روز ششم آبان در خانه بازداشت شده و تا پیش از ساعت ۹ شب در زندان اوین به قتل رسیده بود. به گفته او در برگه پزشکی قانونی علت مرگ حسن لاهوتی، نه سکته قلبی که مسمومیت با سم استرکنین ذکر شده بود؛ سمی که نام آن در بررسی علت مرگ احمد خمینی در شامگاه ۲۵ اسفند ۱۳۷۳ نیز مطرح شد. عباس میلانی اما معتقد است که آیت‌الله خمینی مقتدرتر از آن بود که میدان را به پسرش احمد خمینی واگذار کرده باشد:

«مجموعه اسناد مربوط به مذاکرات درون بیت آقای خمینی، که گویا همه ضبط شده،‌ هنوز چاپ نشده و من به آنها دسترسی ندارم. ولی به نظر من، ممکن نیست هیچ کدام از این اعدامهای مهم، از هویدا بگیرید تا قطبزاده تا لاهوتی، بدون دخالت و بدون موافقت مستقیم آیتالله خمینی صورت گرفته باشد. احمد خمینی به خصوص در یکی دوسال اول، عددی نبود که بتواند این تصمیمات را بگیرد. در یکی دوسال آخر به خاطر این که پدرش مریض بود نقش پررنگتری پیدا کرده بود. بنابراین در دوسال اول تمام تصمیمات مهم را خود آقای خمینی میگرفت و به نظر من در این که آقای خمینی طرفدار شدت عمل بود و معتقد بود که باید مخالفین را از بین برد، به خصوص آنهایی را که علیه او و ولایت فقیه برخاستند، شکی نیست. این تصویری که بعضیها سعی میکنند ایجاد کنند که دورانی طلایی وجود داشت و در آن دوران طلایی این اقدامات صورت نمیگرفت، به نظر من تصویر یکسره باطلی است. به دستور خود آقای خمینی بود که در زندان در سال ۱۹۸۸ به دست قاتلینی مثل رئیسی نزدیک چهار هزار نفر را ترور کردند و کشتند. چه طور می شود گفت که در آغاز انقلاب وقتی که تثبیت قدرت میکرد، میخواست همه را ببخشد؟ آن جایی که میگوید ما اشتباه کردیم، روز اول باید این مخالفینمان را حتی دادگاهی نمیکردیم و احراز هویت که کردیم، کافی بود تا اعدامشان کنیم. پذیرفتن این که چنین کسی بخواهد از کسی که متهم است و علیهش برخاسته، بگذرد، برای من سخت و در واقع نامیسر است.»

شاید تنها کسی که آیت‌الله خمینی از گناهش گذشت؛ حسین خمینی، از سرنشینان هواپیمای ۷۴۷ تنها پسر مصطفی خمینی بود. در مورد حسین خمینی در روزنامه‌های اولین ماه‌های پس از فرود هواپیمای ۷۴۷ پاریس-تهران کمتر خبری می‌توان یافت اما حکایت اسلحه کشیدن او در حمایت از ریاست جمهوری ابوالحسن بنی‌صدر، مدت‌ها بعد رسانه‌ای شد، تا جایی که محمد حسین صفارهرندی، از چهره‌های سیاسی اصولگرا در ایران در گفت و گو با شبکه سه تلویزیون جمهوری اسلامی گفت:

«به احترام حضرت امام، فرزندان ایشان را و منتسبین به ایشان را عزیز می داریم، حرمتشان را نگه می داریم، حتی اگر احساس کنیم خطا و تخلفی هم صورت می گیرد، حرمت امام برای ما چنان است که این احترام را داریم. ولی یک فرزند زاده ای داشتند ایشان، که فرزند مرحوم شهید حاج آقا مصطفی بود، رفتارهایی شد که خود امام در اوایل انقلاب ایشان را متوقف کرد، حتی یک جور حبس خانگی، و حالا من یک خاطره ای را از بعضی دوستان بگویم که دیگر خیلی فوق طاقت و فهم ماست، که برای امام خبر می آید که در مشهد،‌ اعضای کمیته گرفتندش، اسلحه کشیده رو به بچههای کمیته، امام خیلی عصبانی میشوند، به مرحوم اشراقی میگویند به بچههای کمیته بگویید ایشان را دستگیر کنند و تحت الحفظ بفرستند تهران و بعد در ادامهاش، اگر باز خواست مرتکب آن خطا بشود و دست به اسلحه ببرد، عمل متقابل علیهش انجام بدهند نوه خودش را بزنند، با تیر بزنند.»

پس از آن بود که روح‌الله خمینی در نامه‌ای به او تأکید کرد در این بازی‌های سیاسی وارد نشود و به تحصیل بپردازد. ابوالحسن بنی‌صدر اما می‌گوید که حسین خمینی نه درکی از سیاست داشت و نه بازی‌های آن:

«او جوان بود دیگر، مثل بقیه جوانها. جوان بود و ثبات رای نداشت. به نظر من تحت تاثیر همان محیط جوانی بود. خیال نمی‌کنم که حتی میفهمید که من چه می گویم. برای این که باید مطالعه کند، ببیند، بشنود، گفت و شنود کند و این چیزها را با او نداشتند. پس میگویم که او بیشتر تحت تاثیر محیط جامعه جوان آن روز بود.»

حسین خمینی تنها فرزند مصطفی خمینی، ‌پسر بزرگ آیت‌الله خمینی است. مصطفی خمینی در اول آبان ۱۳۵۶ در ۴۷ سالگی در حادثه‌ای که جزئیات آن همچنان مورد بحث است، در شهر نجف جان سپرد. به گفته حسن شریعتمداری، دلیل اعتراضات حسین خمینی، نه بازی‌های سیاسی که اعتراض او به مرگ پدرش است:

«آقای حسین خمینی از همان ابتدا مخالف آقای خمینی و طرز فکرش شد. اصلا آقای حسین خمینی و مادرش فکر میکردند که قاتل پدرش مصطفی خمینی بخشی از روحانیون انقلابی آن دوره هستند. فکر میکردند که آقای مصطفی خمینی کشته شده و آنها در قتلش دست داشتند. بنابراین مخالفت مادر حسین خمینی و خودش از همان نجف شروع شده بود. اینها مخالف اصولی شده بودند و پس از این که به خارج آمد و با بوش ملاقات کرد و بعد او را دزدیدند و به ایران بردند، مجبور به سکوت شد.»

هرچند گفته می‌شود که در تمام سال‌های پس از بازگشت حسین خمینی به قم، وی به تحصیل در حوزه مشغول است اما سال‌هاست خبر چندانی از او منتشر نشده است.

داریوش فروهر هنگام خروج از هواپیمای حامل آیت‌الله خمینی در ۱۲ بهمن ۵۷

با اینکه گفته می‌شود تنها ۳۰ تا ۵۰ نفر از مسافران هواپیما از نزدیکان آیت‌الله خمینی بوده‌اند، اما هر یک از آنها نماینده‌ طیف‌های مختلف فکری بودند، از جمله داریوش فروهر، عضو حزب ملت ایران که تا پیش از انقلاب به دلیل مخالفت با حکومت پهلوی، مدت‌ها زندانی بود. در میان مسافران پرواز بوئینگ ۷۴۷، داریوش فروهر را می‌توان یکی از سرشناس‌ترین مسافران، با دیدگاه فکری‌ای دانست که حتی سایر مسافران از همراهی با او متعجب بودند. محسن سازگارا در این مورد می‌گوید:

«چند روز آخر خیلی​ها از ایران و از همان دوروبر دلشان میخواست بیایند و در آن هواپیما باشند. آقای خمینی آمد و اصل ساده ای گذاشت. گفت هر کس در این خانه، در این مدت همکاری کرده و زحمت کشیده، او میتواند سوار شود، الباقی را دیگر در را ببندید رویشان. یکی از استثناها آقای داریوش فروهر بود. داریوش فروهر در آن خانه نبود. یادم هم نیست چه روزی به پاریس رسید، ولی به هرحال با آن پرواز برگشت.»

داریوش فروهر تا پیش از این که همراه آیت‌الله خمینی به ایران بازگردد، بیش از ۲۷ سال سابقه عضویت، سخنگویی و دبیری حزب ملت ایران را در پیشینه خود داشت. پیشینه‌ای که آن‌گونه که در گفت‌وگو با مرکز اسناد ملی ایران گفته، سبب شده تا به پاریس برود:

«من ... نمی‌دانستم باید به پاریس بروم، ولی آقای بنی‌صدر، آقای دکتر مُکری، آقای دکتر حبیبی که به ما نزدیکتر بودند و حتی به طور ضمنی آقای قطبزاده، تلفن میکردند و پیغام میدادند که چرا فلانی نمیآید به دیدار امام و چون صحبت از تشکیل شورای انقلاب هم بود، یک کارهایی را نهانی بدون این که هیچکس بداند، آقای بهشتی و بازرگان و مطهری و اینها میکردند، یک کوشش آشکار که همه را هم دعوت کردند، آقای طالقانی بودند و خطر این که دو تا شورای انقلاب به وجود بیاید وجود داشت. خلاصه پیاپی پیغام می‌رسید که من بروم به پاریس. بله، من روز ۲۶ دی که حکومت بختیار بود و همان روز قرار بود که شاه هم از ایران برود، به پاریس رفتم. نخستین بار بود که به من پاسپورت داده شد و نخستین بار بود که از ایران بیرون میرفتم وهمان روز آقای بنیصدر، آقای دکتر مکری و عده ای از دوستان خودم از دفتر اروپایی حزب ملت ایران آمدند فرودگاه و مستقیم از آن جا رفتم به خدمت... دیگر آن هنگام گفته میشد امام خمینی.»

داریوش فروهر اما هم زمان حامل پیامی برای آیت‌الله خمینی نیز بود. ابوالحسن بنی‌صدر در مورد دلیل سفر داریوش فروهر به پاریس می‌گوید:

«آقای فروهر به فرانسه آمد. یک روزی به من گفت که این سران ارتش امان نامه میخواهند که اگر آقای خمینی همچنین امان نامهای به آنها بدهد آنها به انقلاب میگروند. من هم به آقای خمینی گفتم و آقای خمینی هم استقبال کرد، امان نامه را نوشت و به من داد و من هم دادم به آقای فروهر. الان فتوکپی‌اش نزد من موجود است. در هواپیما که رفتیم ایران، ایشان هم بود. وقتی میخواستیم پیاده بشویم ایشان گفت که من زودتر پیاده میشوم، قبل از این که آقای خمینی پیاده بشود برای این که امان نامه را به سران ارتش برسانم و او زودتر از همه از هواپیما پیاده شد و امان نامه را هم به آنها رساند.»

روایت داریوش فروهر اما متفاوت است:

«یادم است که نخست هنگام نماز بود، نماز خواندیم و دو قسمت بود، یک جایی که ایشان نماز میخواند و پذیرایی و سخنرانی و این چیزها بود، یک قسمت هم که به اصطلاح اندرونی بود ولی در آن اندرونی یک اتاق کوچک بود که ایشان دیدارها را میکردند، من به آن اتاق رفتم و کسانی که آنوقت سخت دور ایشان چسبیده بودند هم در دیدار بودند، از جمله آقای بنیصدر، از جمله آقای قطبزاده و آقای یزدی. ایشان بعد از دو سه جلسه مذاکره نامهای خطاب به سران ارتش نوشتند. نامه کامل متن نوشته خودشان است. من فقط دخالت جسارتآمیزی کردم روی عنوان نامه بود چون بیشتر به اصطلاحات نظامی آشنا بودم، از ایشان خواهش کردم که بنویسند افسران، درجه داران، سربازان. القاب دیگر را خود ایشان دادند. این نامه با کردارهای بعدی از نظر من یک سند با اعتبار است. چرا که از ارتش ملی ایران صحبت کردند و در وسط نامه نوشتهاند که ارتش از ملت و ملت از ارتش است و شما بیطرفی اختیار کنید تا وقتی که دولت قانونی سر کار بیاید و آنوقت در کنار هم از استقلال ایران دفاع کنیم. قرار بود این نامه را زودتر به تهران بیاورم که دکتر شاپور بختیار که آن موقع نخست وزیر بود فرودگاه را بست و بعد منع فرودگاهی برداشته شد. اجازه پرواز یک هواپیما داده شد و قرار شد امام خمینی به تهران برگردند. این نخستین وسیلهای بود که من با داشتن آن پیغام میتوانستم از آن استفاده کنم. به همین دلیل با همان هواپیما به همراه ایشان به تهران برگشتم.»

داریوش فروهر در تظاهرات حمایت از بازرگان در بهمن ۵۷

با اینکه داریوش فروهر اولین کسی بود که از پرواز ۴۱۲۷ در فرودگاه مهرآباد خارج شد اما ۲۰ سال طول کشید تا از چرخه حکومت حذف شود. داریوش فروهر در سال‌های ۶۰ و ۶۱ طعم زندان‌های جمهوری اسلامی را نیز چشید اما تا سال‌ها به مخالفت علنی‌اش با جمهوری اسلامی ادامه داد تا این که در شامگاه اول آذرماه ۱۳۷۷ داریوش فروهر و همسرش پروانه اسکندری، در منزل مسکونی‌شان در تهران با ضربات متعدد چاقو به قتل رسیدند.

قتل این دو سرآغاز قتل گروهی دیگر از نویسندگان و روشنفکران ایرانی بود که بعد‌ها به قتل‌های زنجیره‌ای معروف شد، قتل‌هایی که انگشت اتهام آن‌ها، به سوی وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی نشانه رفت و با خودکشی متهم اصلی پرونده، سعید امامی، معاون امنیتی وزارت اطلاعات در زمان وزارت فلاحیان، در زندان اوین، پرونده سمت و سوی دیگری یافت. وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی در نهایت مسئولیت این قتل‌ها را بر عهده نیروهایی از این وزارتخانه گذاشت که آن‌ها را عوامل خودسر نامید. پرستو فروهر در مورد دلیل همراهی پدرش با پرواز بوئینگ ۷۴۷ می‌گوید:

«در آن دوره نیروهای مختلفی که به عنوان پتانسیلهای سیاسی آن جامعه وجود داشتند، از طیفهای بسیار گوناگونی، یک نقطه اشتراک داشتند. این نقطه اشتراک را از زاویه دید امروزی که نگاه کنیم، درکش برایمان دشوار است ولی در آن برهه اینها همه با هم در صف انقلابیون ایستاده بودند. میخواستند که سیستم حکومتی را در ایران تغییر بدهند. این یک انقلابی بوده که هر کدام از این آدم‌ها با ایدهها و آرمان‌های خودشان فکر میکردند بایستی به پیش ببرند. متاسفانه در طول مدت کمی بعد از آن، اختلاف عقاید چنان مشخص شد نه تنها نتوانستند کنار هم بایستند، بلکه حتی بخشی به حذف گروه دیگر کمر بست و چنان خشونتی در جامعه به پا کرد که هنوز ما رد پایش را بر گرده این جامعه مان حس می کنیم.»