سپیده قلیان که بهخاطر فعالیتهای مدنی خود در حمایت از کارگران زندانی است، نامهای را در بهمن ماه در شرح حال خود و شماری دیگر از زنان زندانی نوشته که رادیو فردا آن را اختصاصی منتشر کرده است.
او در این نامه از زندانهای در تبعیدش آغاز میکند، از اهواز و بوشهر. از زنان به تعبیرش محنتکشیدهای در زندانهای دور از مرکز مینویسد. و سپس به زندان اوین در پایتخت میرسد تا با گذر از نام مریم حاجیحسینی، نیلوفر بیانی، ناهید تقوی، زهره سرو، شهره (لیلا) قلیخانی، گلاره عباسی، زهرا زهتابچی و سپیده کاشانی بگوید: نام این زنان را دهان به دهان بگردانید.
در گفتوگو با لیلا میرغفاری، کنشگر مدنی در تهران، از او پرسیدهایم چه چیزی باعث میشود تا نام برخی از زندانیان کمتر در رسانهها شنیده شود.
Your browser doesn’t support HTML5
خانم میرغفاری، به چه دلیلی در خبرها از برخی زندانیان زن کمتر میشنویم؟
ببینید، اگر بخواهیم راجع به زنان زندانی صحبت کنیم، روی خیلی از خبرهایشان کار نشده یا خیلی کمتر کار شده و افکار عمومی و مردم خیلی کمتر متوجه آنها هستند. یکی از دلایلش شاید این باشد که خود رسانهها به دلیل گرایشهای سیاسی متفاوتی که دارند، خبر را پوشش نمیدهند و منافع جریان رسانهای اصلی را نمیتوانند تأمین کنند.
از یک طرف هم اینها همه داخل ایران هستند و فشار امنیتی روی آنها هست. ببینید، اینهایی که گمنام هستند، بازداشتشان بازداشت اول است و این تجربه اول آنهاست. خب وقتی تجربه اول آنهاست، خانوادهها هنوز نتوانستهاند بپذیرند. چطور میتوانند مقاومت کنند، نمیخواهند زیاد وارد این جریانات بشوند. حاضر به صحبت با رسانهها نیستند، حاضر به دیدار با فعالین داخل کشور نیستند و همه اینها باعث میشود که دسترسی به اخبار این عزیزان کمتر شود.
یعنی حتی زمانی که کسی حکمش را گرفته و این حکم به نوعی حکم قطعی است، چنین شرایطی پیش روی خانوادهاش قرار دارد که امتناع از اطلاعرسانی میکند و حتی به گفته شما با فعالان مدنی روبهرو نمیشود یا این تنها به دورهای برمیگردد که دوره بازجویی است؟
ببینید، من الان شش هفت تا پرونده ثبتشده در قوه قضائیه دارم و خب تجربهام خیلی زیاد است. زمانی که من به شخصه به عنوان یک خانم بازداشت میشوم، میروم وارد زندان میشوم و حکمم را هم میگیرم و قطعی هم میشود. اما اینطور نیست که رصد اطلاعاتی من و نظارت بازجوها روی من و خانواده من تمام شود.
بیشتر در این باره: سپیده قلیان از زندان اوین: نام این زنان را دهان به دهان بگردانیدبا خانواده دائماً تماس میگیرند که شما کسی را نبینید، جایی مصاحبه ندهید، اگر بخواهید این کارها را بکنید حکم بچهتان و فرزندی که در زندان دارید بیشتر میشود، یا این که مثلاً شما هم دستگیر میشوید اگر بخواهید این کار را بکنید. آن فضای رعب و وحشت را همیشه برای خانواده نگهمیدارند و هی تشدیدش میکنند. باز حالا زندانی توی زندان است و با زندانیان دیگری که حالا شناختهشدهترند هم در ارتباط است، پس میتواند از طریق آنها رسانهای بشود.
اینها از نزدیک تجربیات من است. زندانی خودش نمیخواهد چون میترسد. چرا؟ چون حفاظت زندان تلاش میکند. اگر روی اخبارش کار بشود به او تذکر میدهد که چه طوری روی اخبارت کار شده، چه جوری اخبارت از زندان خارج شده، از طریق کی بوده، ما میخواهیم برایت پرونده جدید تشکیل بدهیم و تو را دوباره میفرستیم دادگاه پیش همان قاضی تا دوباره حکم جدید بگیری چون اینها برای زندانی فعالیت حساب میشود... خودم تجربه همه اینها را داشتهام.
چقدر سعی میکنند خود زندانی در این فضا ایزوله بشود؟ آیا تلاشهایی در داخل خود زندان هم صورت میگیرد برای ایزوله کردن زندانی زن که تماسی با بیرون نداشته باشد و این تماس را به نوعی قطعش کنند؟
منظورتان از طرف زندان است؟
بله، از طرف خود مقامهای مسئول در زندان.
بله، یکی از روشهایشان این است که کارت بانکی پولت را میگیرند، کارت تلفنت را میگیرند، حالا یکماه، دو ماه، سه ماه، نه ماه. داشتهایم که حتی از یک زندانی یکسال [کارتش را] گرفتهاند و واقعاً محدودت میکنند و نمیگذارند با کسی تماس داشته باشی.
از زندانیان سیاسی جدایت میکنند، میبرندت میاندازند توی یک بند عمومی، جایی که سیاسیها را نبینی، حالا کارت هم نداری. واقعاً ارتباط را قطع میکنند. باز اگر مقاومت کنی فشار را بیشتر میکنند. میآیند و ملاقاتهایت را قطع میکنند. یعنی حتی ارتباط تو را با خانواده هم قطع میکنند. خب تو کاملاً ایزوله شدهای و هیچ کس را نمیبینی و با هیچ کس تماس نداری. اینها همه فشارهایی است که روی زندانی هست.
بیشتر در این باره: «جایی نزدیک آخر دنیا»؛ زندان بوشهر به روایت سپیده قلیان
نکتهای را اشاره کردید که قبلاً خانم قلیان هم به آن پرداخته. شما اشاره کردید به گرایشهای سیاسی که میتواند بر نحوه پوشش دادن به خبر زندانی شدن یک فرد تأثیر بگذارد. خانم قلیان هم میگوید فشارها بر زندانیان زن سلطنتطلب روزبهروز بیشتر میشود و میگوید مسئولیت بخشی از این فشارها را خود ما باید گردن بگیریم و باید سکوت افکارعمومی را در برابر آن چه خانم قلیان آن را ستم مضاعف به این زندانیها خوانده، به پرسش کشید.
بله من شاهدش بودهام. ولی من فکر میکنم بیشتر از گرایش سلطنتطلبها، ما باید مجاهدین را در نظر بگیریم. ببینید من مثلاً با خانم زهرا صفاییها، مرضیه فارسی، پرستو معینی، و فروغ تقیپور همبند بودم. خب اینها خیلی توی زندان تهدید شدند، خیلی اذیت شدند، ولی چون مجاهد بودند، من نمیبینم آنچنان پوشش خبری بگیرند یا آنچنان از ایشان حمایت شود. میگویم، گرایشی که داری خیلی تأثیرگذار است که رسانههای جریان اصلی، تو را پوشش بدهند یا نه. و این خیلی متأسفانه خیلی آسیب میزند.
ولی خب به هرحال میدانیم که سازمان مجاهدین خلق به نوعی فعال است و رسانههای خودشان را هم دارند. شاید آنها یک جایی به این اسامی اشاره کنند. اما درباره گرایشهای دیگر به چه صورتی است؟
ببینید شما خیلی صحبت خوبی داشتید، این که هر جریانی و گرایشی رسانه خودش را دارد. سلطنتطلب، مجاهد، چپ، هر کسی رسانه خودش را دارد. ولی این که تفکیک نکنند و همه [انواع خبرها را] پوشش بدهند، میتواند در زندان شرایط را از نظر فشارهای امنیتی، حداقل نرمالتر بکند برای تحمل دوران حبس برای آن زندانی.
ما الان صحبتمان بر سر این است که الان این گرایشها را بگذاریم کنار، سانسور نکنیم برای گرایشها، و [تفکیک] نداشته باشیم. الان مثلا اگر بخواهیم به زندان رجاییشهر هم یک توجهی بکنیم، آقای حمزه سواری ۱۷سال است ایشان زندانند، حبس ابد دارند، عرب هستند، من نمیبینم آنچنان پوششی بگیرند و یک تلاشی بشود و جریانی راه بیفتد برای آزادی ایشان. واقعاً ۱۷سال یک عمر یک آدم است.
آیا اصلاً فهرستی از تعداد زندانیانی که به هرحال به نوعی کمتر به آنها پرداخته شده و کمتر در رسانهها حضور داشتهاند، وجود دارد؟
اگر اجازه بدهید من از دوره بازداشت خودم چند نفر را اسم ببرم. خانم پریزاد حمیدی که آنارشیست هستند و فوق لیسانساند و کلاً خبری از ایشان ندیدم کارشده باشد؛ خانم زینب عالینژاد که پرستار بودند و زمانی که حادثه هواپیمای اوکراینی پیش آمد، این خانم رفته بودند یک شمع روشن کنند و شناسایی و بازداشت شده بودند. یعنی یک پرستار را در دوره کرونایی که کشور ما هیچ تجهیزاتی نداشت و نیرو کم داشت، ایشان توی زندان بود به خاطر یک شمع که به یاد کشتهشدگان هواپیمای اوکراینی روشن کرده بود، و چقدر آن جا مبارزه میکرد که بگذارید من بروم الان به من نیاز هست در بیمارستان. حتی من یادم است زینب میگفت من را با پابند و دستبند ببرید صبح بیمارستان تا من به مردم کمک کنم و شب دوباره من را با همان پابند و دستبند برگردانید زندان، و میگفت من تخصصی دارم در رشته پرستاری که در ایران خیلی کم است...
دوستان دیگری هم بودند، زهرا صفاییها، خانم فروغ تقیپور و... بچههای [اعتراضات] آبان هم بودند. به شما بگویم، اینها کسانی بودند که خانهدار بودند و واقعاً یک آن تصمیم گرفتند بیایند و مبارزه را شروع کنند و دیگر سکوت نکنند، و بازداشت شدند. من دوتا از اینها را قشنگ یادم هست که بچههای کوچک داشتند، [مثل] خانم لیلا اکبری، که آمده بودند بند زنان.