زندگی سانسورشده شبنم طلوعی؛ «قصه جوجه اردک زشت غلط است»

  • فهیمه خضر حیدری

شبنم طلوعی

بازجوهای وزارت اطلاعات به شبنم طلوعی که هنرمند، بازیگر و کارگردان تئاتر بود گفتند: «اگر فاحشه بودی می‌توانستی عذرخواهی کنی و آب‌ها که از آسیاب افتاد دوباره کارت را از سر بگیری».

اما شبنم طلوعی هویت دیگری داشت؛ او هنرمندی بود از خانواده‌ای بهایی.

شبنم طلوعی در کودکی (۱۹۸۰)

از او که در سال‌های اوج درخشش خود در صحنه‌های تئاتر ایران بود خواستند باور و دین خود را انکار کند و دست‌کم به‌ظاهر اعلام کند که «اشتباه شده»، که او بهایی نیست.

از او خواستند تن بدهد، زیر بارِ سانسورِ خود برود و دروغ را بپذیرد.

مأموران سانسور و سرکوبِ جمهوری اسلامی به شبنم طلوعی گفتند این تنها راهِ اوست برای ادامه‌ کار در ایران و ای بسا نه فقط برای ادامه کار که ادامه زندگی هم.

بازجوی وزارت اطلاعات به او هشدار داد: «کاری باهات می‌کنیم که بابت خریدن یک قرص نان هم به دردسر بیفتی».

شبنم طلوعی اما تن نداد و یکی از هزارانِ قدرتِ بی‌قدرتی شد که حاضر نشدند در «چنبره دروغ» زندگی کنند.

رانده از سالن‌های تئاتری که خانه‌اش بودند، مجبور به ترک ایران و پیوستن به میلیون‌ها شهروند ایرانی شد که از سرکوب و سانسور همه‌جانبه حکومتی رو گردانده و همه جای جهان پراکنده‌اند.

شبنم طلوعی به همراه پدر و مادرش در آمریکا در ۱۹۷۴

عروسی پدر و مادر شبنم طلوعی در ۱۹۷۰

خودش می‌گوید این حذف و مهاجرت اجباری چنان بر شانه‌های او سنگینی می‌کرد که حتی به پرتاب کردن خود زیر عبورِ سریع و بی‌پروای متروی پاریس فکر کرده بود.

اما او کارگردان و بازیگر و نویسنده بود و در طول سال‌های کار حرفه‌ای‌اش صدها نقش از نقش‌های زندگی را روی صحنه برده بود. حالا زمان آن بود که نقش تازه بنویسد، قصه را تغییر دهد و قصه خودش را بگوید.

شبنم طلوعی از کشور و جامعه‌ خود حذف شد اما توانست جایی دیگر در جهان بی‌کران کار خود را از سر بگیرد و دوباره روی صحنه بدرخشد؛ این بار دور از «دریچه ممنوعِ خانه» و بی هراسِ گزمه‌گانِ سانسور و سرکوب.

در دومین شماره از سلسله مستندِ «زندگی سانسورشده‌ من» تجربه سفر طولانی، رنج‌بار اما الهام‌بخشِ او را به تصویر کشیده‌ایم.

Your browser doesn’t support HTML5

زندگی سانسورشده شبنم طلوعی