هفتاد و دومین دوره جشنواره کن طبق معمول با هیاهوی بسیار به کار خود پایان داد و سرانجام نخل طلا به سینمای کره جنوبی رسید. نگاهی داریم به فیلمهای بخش مسابقه:
انگل/پارازیت (Parasite - بونگ جون هو)
فاتح نخل طلا و فیلم محبوب غالب منتقدان که لیاقت این جایزه را داشت؛ یک کمدی سیاه و هجوآلود دربارهٔ اختلاف طبقاتی، حول و حوش خانوادهای فقیر که وارد خانه یک زوج ثروتمند میشوند.
داستان آن به دقت پیش میرود و با فضاسازی جذاب میتواند با زبانی به دور از شعار مشکل اختلاف طبقاتی را در قالب آمال و رویاهای طبقه فقیرتر برای ارتقای طبقاتی بکاود و در صحنهای خشونتآمیز تمام مناسک جامعه را به سخره بگیرد و در بیانی استعاری، زیرزمین یک خانه را به عنوان محل حبس طبقه پائینتر قرار میدهد و در پایان با این امید و آرزوی پسر- که روزی ثروتمند شود و پدرش را از زیرزمین بیرون بکشد- سرانجام رؤیاگونهای را برای شخصیتهای فیلم رقم میزند.
آتلانتیک (Atlantics - متی دیوپ)
برنده جایزه بزرگ جشنواره کن از یک فیلمساز جوان آفریقاییتبار که روایت داستان سادهای است دربارهٔ عشق یک دختر جوان به پسری که ناگهان با بقیه جوانان راهی دریا میشود تا به اروپا برسد.
داستان ناگهان بدل میشود به یک فیلم فراواقعی دربارهٔ ارواح مردگانی که به روستا بازمیگردند و عمده موفقیتش را در همین رسیدن از واقعگرایی مطلق (با نمایش فقر و بیکاری و آروزی مهاجرت) به جهان بیمنطق و غریبی مییابد که میتواند جنون و آرزوهای شخصیتهایش را با تماشاگر قسمت کند.
باکورائو (Bacurau - کلِبر مِندونزا فیلیو، جولیانو دورنِلِس)
برنده جایزه داوران جشنواره که بازترکیب عجیبی است از رئالیسم و سوررئالیسم که با غلبه فراواقع بر واقعگرایی به پایان میرسد؛ با روایتی در زمان آینده نزدیک (که در آن یک عده قصد دارند یک روستای دورافتاده به نام باکورائو در برزیل را از طریق قتلعام ساکنانش از نقشه محو کنند، بی آن که مشخص باشد چرا)، با شروعی جذاب که اما در ادامه اندکی به شعار میغلتد و روایتش را فدای شعار سیاسی میکند.
مردگان نمیمیرند (The Dead Don’t Die - جیم جارموش)
آخرین ساخته این فیلمساز تحسینشده که به عنوان افتتاحیه جشنواره به نمایش درآمد اما از نظر مساعد داوران و منتقدان نصیبی نبرد؛ یک فیلم شخصی دربارهٔ سینما و ادای دین به فیلمسازان سینمای وحشت نظیر جرج رومرو (دربارهٔ روستای کوچکی که در آن مردگان زنده میشوند) که نوعی فاصلهگذاری در روایت و بازیهای آن دیده میشود تا بیش از پیش به تماشاگرش یادآوری کند که در حال تماشای یک فیلم است.
زندگی پنهان (A Hidden Life - ترنس مالیک)
فیلم دیگری از ترنس مالیک به سبک و سیاق بصری فیلمهای اخیرش که این بار میخواهد داستانگوتر باشد (داستان واقعی مردی در یک روستا که به نازیها نه میگوید) که باز همان مشکلات عمده فیلمهای قبلیاش را به همراه دارد: حرکات دوربین بسیار زیاد و زائد با بازیهای بهشدت اغراقآمیز و غیرقابل باور و نماها و سکانسهای به شدت طولانی (عامدانه به قصد عارفانه) که هیچکدام به جایی نمیرسند و بیش از پیش نخل طلای «درخت زندگی» را هم بیشتر به نوعی سوء تفاهم شبیه میکند.
بهشت حتماً همین است (It Must Be Heaven - الیا سلیمان)
فیلم جذاب تکنفرهای از الیا سلیمان دربارهٔ خودش به عنوان یک فیلمساز (با بازی خودش) و تلاشاش برای پیدا کردن تهیهکننده در پاریس و نیویورک که در فضایی سرد و بدون دیالوگ پیش میرود و ای کاش شخصیت اصلی که غالباً در سکوت به سر میبرد همان چند کلام را هم در نهایت بر زبان نمیآورد؛ نمایش جذاب و متفاوتی از شهر پاریس که گویی آن را از نو بنا میکند، با شوخیهای حساب شده و غریب و در عین حال بیانیهای سیاسی اما بدون شعار و در سکوت کامل.
جو کوچولو (Little Joe - جسیکا هاسنر)
ترس از آینده و تکنولوژی که در قالب داستانی دربارهٔ گیاهان (گیاهانی که برای خوشحال کردن انسان ساخته شدهاند اما بعد مشخص میشود که بو کردن آنها مغز انسانها را در تسخیر خود درمیآورد) که در آن فیلمساز میخواهد دنیای معاصر ما را که روز به روز سنگیتر میشود در فصایی سرد به تصویر بکشد و تا حدی موفق است اما در نفوذ به لایههای عمیقتر درمیماند.
ماتیاس و ماکسیم (Mathias & Maxime - زاویه دولان)
یک فیلم بیهدف و به شدت متظاهرانه که به نظر میرسد تنها به خاطر نام کارگردان برنده جایزهاش در دورههای قبل، در جشنواره پذیرفته شده و بیشتر به یک فیلم خانگی بدساخت شبیه است که حول و حوش دیالوگهای بداهه بسیار طولانی بنا شده تا نوعی فیلم در فیلم باشد (دربارهٔ دختر متظاهر و بیهدفی که میخواهد به هر قیمت فیلم بسازد؛ به راستی یادآور شخصیت خود فیلمساز).
بینوایان (Les Misérables - لاج لی)
پرداخت مجدد به حومه پاریس و وقوع جرم و جنایت در آن که یکی از مسائل روز جامعه فرانسه است و این بار هم به شکلی رئالیستی مورد توجه قرار گرفته و فیلمساز میخواهد خشونت و مشکلات حاکم بر جامعه را به تصویر بکشد و از این رو محبوب منتقدان فرانسوی است (و جایزه داوران جشنواره را هم به دست آورد) اما فضای شعاری آن در نهایت آزارنده است.
مکتوب، عشق من: میانپرده (Mektoub, My Love: Intermezzo - عبدالطیف کشیش)
در رقابت تنگاتنگ با فیلم زاویه دولان برای تصاحب عنوان بدترین فیلم بخش مسابقه که حتی صدای منتقد محافظهکار روزنامه گاردین را هم درآورد که «این فیلم جز نگاهی شهوتآلود به بدنهای برهنه و نیمهبرهنه چیز دیگری نیست».
سی و پنج دقیقه اول فیلم در کنار دریا میگذرد که در آن چند جوان در حال حرف زدن هستند و بعد آنها وارد یک دیسکو میشوند و نزدیک به سه ساعت در آنجا شاهد رقصیدن آنها هستیم، با تاکیدهای بیمارگونهٔ مکرر و بیدلیل بر اعضای بدن دختران نوجوان (به ویژه نماهای نزدیک از باسن که نزدیک به یکسوم فیلم را تشکیل میدهد) همه در خدمت تسکین حسرتهای یک مهاجر تونسی در جامعه فرانسه که حالا میخواهد در رؤیاها و خوابهای شوریدهاش با خلق شخصیت کامل و محبوب امین در فیلم (در نقش خود فیلمساز)، همه را یکجا تلافی کند.
آه، ممنون (Oh Mercy! - آرنو دپلشن)
باز مسئله حومه و مشکلات مربوط به آن که این بار آرنو دپلشن با دور افتادن از دنیاهای جذاب خودش، در اثری آشفته سعی دارد با نگاه یک افسر پلیس سیاهپوست که خود در این منطقه پرآشوب بزرگ شده به جامعه اطرافش بنگرد، اما فیلم به قدری مغشوش و پارهپاره است که هدف اصلیاش را هم گم میکند و به داستانی طولانی و بیهدف دربارهٔ چگونگی قتل یک پیرزن توسط دو دختر جوان بدل میشود؛ واقعاً آه، ممنون!
روزی روزگاری… در هالیوود (Once Upon a Time… in Hollywood – کوئنتین تارانتینو)
پر سر و صداترین فیلم جشنواره که از جوایز بینصیب ماند؛ یک فیلم تفریحی از تارانتینو دربارهٔ نوستالژی دهه شصت، و هالیوودی که دیگر وجود ندارد حول و حوش مسئله قتل شارون تیت که فیلمساز رندانه باز به تغییر و تحریف تاریخ میپردازد و میخواهد ثابت میکند که سینما از تاریخ مهمتر است.
رنج و عزت (Pain and Glory - پدرو آلمودووار)
روایت صادقانه و بیپرده فیلمساز اسپانیایی از مشکلاتش در زندگی شخصی و اعتیاد که با ساختاری حرفهای میتواند تماشاگر را با خود همراه کند و بهترین فیلم آلمودووار را در سالهای اخیر رقم بزند، اما برخلاف نظر غالب منتقدان فرانسوی لایق نخل طلا نبود و بر خلاف پیشبینیها تنها جایزه بهترین بازیگر را برای آنتونیو باندراس (در نقش خود آلمودووار) به دست آورد.
تکچهره زنی در آتش (Portrait of a Lady on Fire - سلین سیاما)
یک فیلم زنانهٔ حسابشده دربارهٔ عشق یک نقاش زن به مدلش که با صحنهبندیهای دقیق و بازیهای خوب، تماشاگر را در یک عشق ممنوع شریک میکند و گام به گام با مفهوم نگاه عاشقانه، ما را به درون شخصیتهایش هدایت میکند؛ تنها افسوس، میماند برای نیم ساعت ابتدایی فیلم که بیجهت طولانی است و بسیار طول میکشد تا فیلم وارد دنیای جذابش شود.
سیبیل (Sibyl – ژوستین تری)
فیلمی متظاهرانه دربارهٔ یک نویسنده زن و دنیای فیلمسازی که به نظر میرسد تنها در راستای توجه بیشتر به فیلمسازان زن به بخش مسابقه راه یافته؛ شخصیتهای ناپخته و وقایع نچسب به همراه تلاش برای هر چه جدیتر و روشنفکرانهتر به نظر رسیدن فیلم، اثری را رقم زده که به زحمت میتوان در آن نکته مثبتی یافت.
خائن (The Traitor - مارکو بلوچیو)
فیلمی دربارهٔ دنیای مافیا و داستان واقعی یکی از آنها که با پلیس همکاری میکند؛ اثری نسبتاً جذاب با تأکید بر وجه داستانگویی از یک فیلمساز کهنهکار که اما در نهایت چیزی به انبوه فیلمهای ساخته شده با این مضمون نمیافزاید.
سوتزنان (The Whistlers – کورنلیو پورومبوی)
اثری متوسط از فیلمساز تحسینشده رومانیایی که این بار در فضایی ساده سعی دارد در فیلمی داستانگو روایت یک گروه مافیایی و عشقی که این میان شعله میگیرد را روایت کند، با ادای دِینی به «جویندگان» جان فورد که تنها نکته به یادماندنیاش حرف زدن شخصیتها با سوت زدن است.
دریاچه غاز وحشی (The Wild Goose Lake- دیائو یینان)
این بار پرداختن به مافیای چین و تعقیب و گریز پلیس برای یافتن یک فراری که فیلمساز سعی دارد در حین پرداختی واقعگرایانه شخصیت اصلیاش را درگیر یک عشق اثیری کند؛ به قصد نمایش مهر و عاطفه در دنیایی خشن که اما تازگیای ندارد و خیلی زود به تکرار میرسد.
احمد جوان (Young Ahmed - برادران داردن)
حکایت مکرر و بارها گفته شده تندرو شدن یک نوجوان مسلمان در بلژیک که شباهت کامل و جزء به جزئی دارد به انبوه فیلمهای مشابه با همان نوع پایان و نتیجهگیری که مشخص نیست چرا توجه برادران داردن را جلب کرده و بدتر این که چرا داوران جشنواره جایزه بهترین کارگردان را به این فیلم اهدا کردند (جایزهای که در سینمای مطبوعات هو شد).
از نگاه دیگران:
فرانکی (Frankie – آیرا ساش)
«ایزابل هوپر مثل خوابگردها در طول فیلم راه میرود و ثابت میکند که حتی فیلمسازان بزرگ هم میتوانند مرتکب جنایت علیه سینما شوند.» (پیتر برادشاو- گاردین)
متأسفیم جا ماندی (Sorry We Missed You – کن لوچ)
«در هر فیلم کن لوچ کشمکش غریبی هست؛ نبردی بین برتری درام یا بحث. در فیلمهای خوب لوچ برتری با درام است و در فیلمهایی که خوب نیستند با جر و بحث. فیلم تازهاش در این بین در نوسان است.» (کوین ماهر- تایمز)