نعمت احمدی؛ وکیلی در «التهاب زندگی»

نعمت احمدی، وکیل دادگستری و حقوقدان، در ایستگاه ۶۸ زندگی‌اش متوقف شد. او بدون شک برای آن‌هایی که رسانه را دنبال می‌کنند، با آن لهجه شیرین کرمانی که گاهی طنزی هم چاشنی‌اش می‌شد، جایی در خاطرهٔ جمعی دارد.

Your browser doesn’t support HTML5

‌نعمت احمدی؛ وکیلی در «التهاب زندگی»

گاهی هم وکالت پرونده‌ای داغ و پر سر و صدا آقای احمدی را سوار بر امواج خروشان اخبار روز می‌کرد، نمونه‌اش قتل‌های محفلی کرمان بود که چند بسیجی با برداشتی از گفته‌های محمد تقی مصباح یزدی در قالب فرضیه «امر به معروف» سه مرد و دو زن را به قتل رساندند.

این پرونده سرانجام مجازاتی برای مجرمانش در بر نداشت، اما حضور نعمت احمدی به همراه غلامعلی ریاحی که او هم مرداد ماه ۱۴۰۱ درگذشت صدای قربانیان خاموش این قتل‌ها را بلند کردند.

رؤیا کریمی مجد همکار رادیو فردا که به واسطه حرفه‌اش در آن زمان مراودات بسیاری با نعمت احمدی داشت معتقد است که این وکیل دادگستری در وهله اول با خودش بیش از هر کس دیگری صادق بود.

این مسئله به گفته خانم کریمی مجد او اگر راه حلی برای پرونده‌ای نداشت، پنهان‌کاری نمی‌کرد تا مبادا به روند دادرسی پرونده آسیبی وارد شود.

در دامنه اعتراض‌های ۱۴۰۱ بود که در روزنامه اعتماد به اعدام یکی از معترضان واکنش نشان داد و نوشت: «۱۲ سال پرونده محاربه‌ای را که چند شهروند در ان به قتل رسیده بودند معلق نگه داشتند اما اعدام شکاری سریع انجام شد.»

بیشتر در این باره: سرنوشت ایران؛ دلمشغولی مهمانان نعمت احمدی

دانش‌آموخته رشته حقوق دانشگاه تهران در دهه ۵۰ بود و به گفته محمدحسین آقاسی وکیل دادگستری و هم‌دوره‌ایش در سال‌های پایانی حکومت پهلوی، هر دو پروانه وکالت می‌گیرند.

نعمت احمدی مدتی هم در دانشگاه آزاد به تحصیل رشته تاریخ پرداخت. جدا از حشر و نشر با باستانی پاریزی و عبدالحسین زرین‌کوب و دیگران که می‌توانست انگیزه‌‌ای باشد، آنگونه که محمد حسین آقاسی می‌گوید او برای مدتی «از فعالیت در حرفه خودش منع می‌شود»، تحصیل در رشته تاریخ و تبدیل تهدید به فرصت، محصول این دوره است.

نعمت احمدی و تعداد دیگری از وکلای دادگستری دست گشاده‌ای در اطلاع رسانی درباره پرونده‌های حقوق بشری داشتند، حتی در رگبار فشارهای سیاسی که نمونه‌اش درگیری او با سعید مرتضوی دادستان وقت تهران بود.

درگیری‌های که در دهه ۷۰ و ۸۰ با وکالت او برای روزنامه‌نگاران به اوج رسید و منجر به بازداشتش شد اما نعمت احمدی پا پس نکشید.

آقای احمدی در شیوه کارش به دنبال «حمایت و ارایه خدمات حقوقی به متهمان بود» این را محمدحسین آقاسی می‌گوید.

اما آنچه شیوه این دو وکیل دادگستری را به هم نزدیک می‌کند، اعتقاد هر دو به «اطلاع‌رسانی» به موقع و به جا درباره پرونده‌های حقوق بشری است به نحوی که مسئولان قضایی و انتظامی در تصمیم‌گیری، صدور حکم و رفتار با متهمان «رویه نرم‌تری» را پی بگیرند.

نعمت احمدی طبع شاعرانه هم داشت و گهگاه شعری هم می‌سرود،این بیت نمونه‌ای از اشعار اوست: خواستم روشن کنم تاریکی جان را ولی/ سوختم چون شمع‌ها در التهاب زندگی.

نعمت احمدی در دفتر محل کارش کتابخانه‌ای دایر کرده بود که جایی بود برای نشست‌های دوستانه، در یکی از این نشست‌ها تعدادی از دوستانش برای جشن زادروز او جمع شده‌اند و یکی از آن‌ها با صدایی گرم ترانه «قاصد عشق» داوود مقامی با کلام و ملودی سعید مهناویان را می خواند: لحظه ای آسمان تو بنگر جامه ی ارغوانیم/ در غم عشق او خزان شد نو بهار جوانیم.

به گفته او محمد محمدرضایی نماینده ادوار مجلس شورای اسلامی که الفتی با نعمت احمدی داشته است و در این همنشینی هم در کنار او نشسته است. کتابخانه بزرگ این وکیل دادگستری جایی بود برای دانشجویان او تا بیایند و از کتاب‌های نفیس و مرجعی که این استاد حقوق جمع‌آوری کرده بود، استفاده کنند.

همان دانشجویانی که خاطره کلاس‌های دهه ۸۰ او به این سو را تا پیش از «منع از تدریس» فراموش نکرده‌اند،کلاس‌هایی که تلفیقی بود از حقوق و تاریخ.

بعد از این ممنوعیت، فشارهای سیاسی بر روی اولین وکیلی که به اتهام جرم سیاسی در دادگاهی با همین عنوان محکوم شده بود، افزایش پیدا کرد و در نهایت پروانه وکالتش هم باطل شد.

نعمت احمدی روستا زاده‌ای کشاورز بود از دیار «گلپونه‌ها»، سال‌ها بعد او به این اصالت خانوادگی بازگشت. به ساوه رفت جایی که با انارش زبانزد است اما به گفته محمد محمدرضایی در قامت یک کارآفرین پسته کرمان و رفسنجان را در ساوه تولید کرد؛ تولیدی که به تأیید این نماینده پیشین مجلس شورای اسلامی، موفق بود و بسیاری از این سفره لقمه برداشتند.

قرار بود بود، پیکر نعمت احمدی دوم مهرماه در قطعه نام‌آوران بهشت زهرا به خاک سپرده شود، اما نگذاشتند. شاید به قول محمد محمدرضایی در نامه‌ای که خطاب به مهدی چمران و علیرضا زاکانی مدیران اصولگرای شهری تهران نوشته بود؛ تربت امامزاده صالح تجریش او را طلبیده بود.

نعمت احمدی در آخرین دیدار با دوستانش در بیمارستان آتیه به فیاض زاهد همکار دانشگاهی و مطبوعاتی‌اش که روزگاری وکالتش را بر عهده داشت گفت: «مرا تحقیر کردند...».

شاید نعمت احمدی را با همه آن شوخ طبعی و طنزی که گاهی از بند قاعده رها می‌شد، اما آزاردهنده نبود بتوان در این بیتی که سروده به نظاره نشست:

خواستم روشن کنم تاریکی جان را ولی/ سوختم چون شمع‌ها در التهاب زندگی.