در برنامه در قلمرو ادب ۲۳ دسامبر، امير آرمين گفت وگويی کرده است با علی اشرف درويشيان نويسنده در باره سانسور کتاب. در بخش ديگر اين برنامه مريم احمدی، کتاب «چگونه رمان بخوانيم» را معرفی می کند.
در اوج ابراز نارضايتی ناشران و نويسندگان ايران از سياست های فرهنگی جمهوری اسلامی به ويژه در سال های اخير،غلامعلی حداد عادل رييس مجلس شورای اسلامی هم با حمايت همه جانبه از سانسوری که وزارت ارشاد اسلامی بر نويسندگان و ناشران اعمال می کند گفته است دولت بايد از انتشارکتابهايی که« بنياد جامعه را ويران می کند »، جلوگيری نمايد.
علی اشرف درويشيان عضو کانون نويسندگان ايران، سانسور را تلاشی برای جلوگیری از انتشار افکار جدید می داند و می گوید در ایران کتاب با بحران عجیبی رو به رو است.
نمونه این بحران را آقای درویشیان، مورد چهار هزار کتابی می داند که در انتظار دریافت مجوز به سر می برند.
معرفی کتاب: «رمان را چگونه بخوانيم؟»
نويسنده: جان ساترلند
نشر مارتين
مردم بنا به دليل های متفاوتی رمان می خوانند: فرار از دشواری های زندگی، وقت کشی، گذری به گذشته، تجربه آينده، و گذری به زندگی خصوصی ديگران.
از روزگاران گذشته مردم عادت داشته اند تجربه خواندن يک اثر را با ديگران در ميان بگذارند.
هربرت جی ولز در رمان «ماشين زمان» در سال ۱۸۹۵ نوشت: کتاب، آينده ای ندارد. اما گويا اين پيش بينی نمی خواهد درست ازآب در بيايد.
در دهه سال ۱۶۰۰ تنها ۲۰۰۰ کتاب به زبان انگليسی در دسترس بود. اکنون سالانه ۱۰ هزار و هر هفته ۲۰۰۰ کتاب چاپ می شود.
اگر کسی هر هفته ۴۰ ساعت مطالعه بکند و هر ۳ ساعت ۱ رمان بخواند ۱۶۳ برابر عمر يک انسان کنونی بايد عمر کند تا اين همه کتاب را بخواند.
جال که آن پيش بينی درست در نيامده و کتاب اين همه زياد است، بايد شيوه درست خواندن را آموخت.
جان ساترلند در «رمان را چگونه بخوانيم؟» می نويسد خواندن رمان هم درست به اندازه نوشتن رمان دشوار است. ساترلند با نقل دو جمله از دو اثر بزرگ می نويسد خواننده بايد حتی بزرگان جهان ادب و کتاب را به چالش بگيرد.
به گفته او، رمان « آنا کارنينا» به قلم ليو تولستوی نويسنده بزرگ روس با اين جمله آغاز می شود:
«همه خانواده ها ی خوشبخت مثل هم هستند. همه خانواده ها ی غير خوشبخت هم به شيوه خودشان ناخوشبخت اند...»، در حالی که در جهان واقع چنين نيست و رمان آنا کارنينا با فرض نادرستی آغاز می شود.
يا رمان «غرور و تعصب» اثر جين اوستين که با اين جمله آغاز می شود: «اين حقيقتی جهان شمول و پذيرفته شده است که...». در حالی که ادعای در دست داشتن حقيقت جهان شمول به خودی خود ادعايی بزرگ است تا چه رسد مطلبی که در رمان از آن به عنوان حقيقت پذيرفته جهان شمول ياد شده است.
ساترلند می نويسد:« قابليت خواندن هوشمندانه رمان، نشانه فرهنگ بالای خواننده است». به گفته او «درگير شدن هوشمندانه با رمان، اصيل ترين کارکرد ذهن و هوش ادمی است».
آيا هميشه آن طور که جان ساترلند می گويد خواندن رمان به اندازه نوشتن آن دشوار است؟ درآن صورت بايد گفت شمار خوانندگان هوشمند رمان هم به اندازه شمار رمان نويسان معدود است؟