معمای انقلاب ايران؟

معمای انقلاب ايران و چرايی آن گويی جعبه پاندورا و رازی ناگشوده است که پس از گذشت سی و شش سال، همچنان جدل بر سر آن ادامه دارد. کانونی ترين پرسش تعيين رابطه انقلاب با نتايج آن است که می توان آنان را از سه ديدگاه تائيد، رد و نقد دوگانگی انقلاب بررسی کرد.

"انقلاب شکوهمند دينی"؟

انديشمندان اسلامی همچون رضا داوری، انقلاب ايران را انقلابی معنوی و اسلامی دانسته که پيامد آن به رهايی انسان مسلمان ايرانی منجر شده است. حتی برخی از انديشمندان لائيک پسامدرن نظير فوکو نيز در آغاز، انقلاب ايران را "انقلاب معنوی" برای هويت يابی انسان گم گشته ايرانی خواندند.

در اين ديدگاه، انقلاب ايران برخلاف ديگر انقلاب ها نه زائيده نيازهای اقتصادی، بلکه پژواک تظلم خواهی ملت تحقير شده ای بود که در جستجوی "خويشتن خويش"، با وارد کردن معنويت به جهان سياست و خوانشی انقلابی از دين، به طغيان عليه سلطه غرب و نمادهای بومی آن برخاست. در اين ديدگاه نقش دين در بسيج سياسی و توان "رهايی بخش و انقلابی" آن برجسته شده و انقلاب ايران را سند بطلان انديشه "دين افيون توده ها است" می داند.

با روشن شدن پيامدهای انقلاب اسلامی اعتبار اين ديدگاه جز در ميان حاميان جمهوری اسلامی ايران از بين رفته است. حتی فوکو با مشاهده اعدام های روزهای نخست پس از انقلاب با ملامت اين اقدامات از "طغيان بی حاصل" سخن گفت. پيامد های اين انقلاب پس از سی وشش سال در زمينه سياسی استبداد دينی و سرکوب خشن مخالفان و انزوای نسبی بين المللی را در برداشته است. در زمينه اقتصادی، علاوه بر تحريم های کمرشکن و بحران اقتصادی با گسترش بيکاری، گرانی، فقر و شکاف اقتصادی روبروهستيم.

در زمينه اجتماعی نيز با گسترش تبعيض ها و به ويژه سقوط موقعيت زنان روبروئيم. مشکلات اجتماعی همچون فروپاشی هنجارها، ارزش های اخلاقی و معنوی، رشد فساد، بزهکاری، اعتياد، خشونت ، افسردگی، سرخوردگی، حس حقارت، ياس و بی اعتمادی و ميل به ترک کشور به ويژه در نسل جوان به شدت رشد کرده است. اين پيامدها در کنار دين گريزی روزافزون در جامعه، کنده شدن بخش های هرچه بيشتری از راس و بدنه نظام در پی تنش های سياسی و پشيمانی فزاينده از رخداد انقلاب ۵۷، سخن گفتن از "انقلاب شکوهمند معنوی و دينی" را بيشتر به طنزی تلخ بدل ساخته است.

"انقلاب نابهنگام و تجددستيز"؟

بسياری اما همچون آلن تورن ، جامعه شناس فرانسوی انقلاب ايران را از همان آغاز انقلابی دينی، تجدد ستيز، پدر سالار، ضد غربی و واپس گرا می دانند که در رويارويی با تجدد خواهی انقلاب مشروطه و مدرنيسم پهلوی شکل گرفت. هم از اين رو گاه آن را "ضد انقلاب" اسلامی (عليه انقلاب سفيد) و گاه همچون داريوش همايون آن را "انقلاب نابهنگام" خوانده اند. اين ديدگاه اگر در گذشته بيشتر به حاميان نظام پيشين محدود بود، امروز در ميان بسياری از روشنفکران و مردم پشيمان از انقلاب نيز گسترش يافته است. اين نظريه همچون ديدگاه نخست جداسازی اهداف رهبری و مردم در انقلاب ايران يا تفکيک انگيزه انقلاب از پيامدهای آن را رد کرده و بر استقرار حکومت اسلامی همچون هدف انقلاب تاکيد می ورزد. اما آن را يکسره تجدد ستيزانه و واپس گرايانه می داند که با افسون توده ها و ياری روشنفکران و قدرت های بيگانه، بازگشت هزاره گرايی به ايران را ممکن ساخت.

ايراد اين نظريه تنها در بزرگ نمايی دستاوردهای مدرنيسم پهلوی و نگاه غير انتقادی به معايب نظام پهلوی که زمينه ساز انقلاب شد، نيست. بلکه با ناديده گرفتن ناهمگونی نيروهای شرکت کننده و اهداف شان در انقلاب و خصلت غير دينی نخستين اعتراضات، يکسره به سياه نمايی تمامی رخدادهای انقلاب ايران می پردازد. اين نظريه که پيشرفت صنعتی در ايران به خودی خود سرانجام به دمکراسی می انجاميد نيز تنها خوانشی خوش بينانه از ديکتاتوری شاه و فاقد هر نوع پايه تجربی است. نظريه " انقلاب نابهنگام" نيز با تقليل انقلاب تنها به يک تصادف شوم و محصول دسيسه سازی بيگانگان جايی برای فهم عميق تر چرايی رويکرد ميليون ها انسان به يکی از پرمشارکت ترين انقلاب های معاصر بشری باقی نمی گذارد.

"انقلاب دزديده شده و به کجراه رفته"؟

اين ديدگاه که به ويژه در ميان چپ گرايان و نيروهای ملی رايج است با اشاره به بيراهه رفتن بسياری از انقلاب های در تحقق اهداف نخستين خود، بر دوگانگی های انقلاب ايران و ضرورت تفکيک انگيزه و پويش انقلاب از نتايج و فرجام آن تاکيد می ورزند. آنان انقلاب ايران را تحولی ضروری و مثبت در امتداد آرمان ها و مبارزات ضد استبدادی، ضد استعماری و ترقی خواهانه جنبش مشروطه و دوران مصدق می دانند که به دليل ضعف رهبری نيروهای ترقيخواه، از نيمه راه توسط روحانيت "دزديده" يا به کجراه کشيده و در نهايت ناکام ماند. هواداران گوناگون اين نظريه هدف انقلاب ايران را برچيدن استبداد، وابستگی و بی عدالتی دانسته و بسياری از آنان خود تا پيروزی انقلاب درآن شرکت کردند. بسياری از آنان اما با مشاهده به قدرت رسيدن روحانيت و استقرار استبداد دينی يا در پی حذف خود از مشارکت سياسی از دزديده شدن انقلاب، "به کج راهه رفتن" يا شکست انقلاب سخن گفتند. راديکال ترين منتقدان از همان آغاز به جمهوری اسلامی ايران نه گفتند. متاخرترين و بی رمق ترين"منتقدان" اما اصلاح طلبان دينی هستند که حذف خود را سرآغاز به کجراهه رفتن از مسير انقلاب و اهداف آن می خوانند، به گونه ای که گويی تاريخ تحولات با آنها آغاز و پايان می يابد.

نظريه "انقلاب دزديده شده" و "به کجراهه رفته" پاسخ قانع کننده ای به پرسش چگونه دزديده شدن انقلاب به دست روحانيتی که خود آن را رهبری کرد، نمی دهد. همچنين روشن نيست درمتن توازن سياسی آن زمان، چگونه و تا چه حد احتمال اين که انقلاب ايران فرجامی ديگری بيابد ميسر بود؟ اين نظريه جای چندانی برای بازبينی انتقادی نقش روشنفکران و کنش گران سکولار در به ثمر رساندن انقلاب اسلامی ايران باقی نمی گذارد.

از انقلاب پوپوليستی تا انقلاب اسلامی

انقلاب ايران را می توان با استفاده از تئوری اقتدار ماکس وبر از منظر چالش های گذار به مدرنيته در کشورهای پيرامونی نيز بررسی کرد. يکی از پيامدهای رشد ناموزون سرمايه داری پيرامونی، حضور هم زمان گروه های اجتماعی سخت ناهم زمان و ناهمگون (سنتی و مدرن) است که تنها نقطه اشتراکشان ناخرسندی از نظام است.

انقلاب ايران برآمد خيزش همزمان اين گروه ها و به اعتبار آن انقلاب پوپوليستی بود که گرايشهای گوناگون با انگيزههای متفاوت در آن شرکت کردند اما به دليل نقش فرادست روحانيت به انقلاب اسلامی فرا روئيد.

"شبه مدرنيسم " نظام پهلوی آميخته ای متضاد از مدرنيزاسيون اقتصادی و اقتدار سياسی سنتی (اقتدار موروثی) بود. امری که لاجرم گروه های متضادی را به چالش خود فرا می خواند. در حالی که بخش های سنتی جامعه مدرنيزاسيون اقتصادی را تهديدی عليه منافع خود می بيند، گروه های زائيده اين مدرنيزاسيون، مشتاقانه در پی مشارکت سياسی، برچيدن اقتدار سنتی و گذار به اقتدار عقلايی (دمکراتيک) همچون پويشی طبيعی در فرايند مدرنيته هستند. با اينهمه گذار از اقتدار سنتی هميشه مستقيم به اقتدار عقلانی نمی انجامد، بلکه می تواند به اقتدار کاريزماتيک منجر شود.

تجربه فاشيسم در اروپا نشان داد حتی اقتدارهای دمکراتيک مدرن و عقلانی نيز می توانند در متن بحران و ناامنی، زمينه رويکرد دوباره به اقتدار کاريزماتيک را فراهم آورند. در ايران که زمينه های گفتمان دمکراتيک در آن قدرتمند نبود و ضد امپرياليسم مهمترين گفتمان سياسی مخالفان به ويژه در عصر جنگ سرد بود، برچيده شدن اقتدار سنتی شانس چندانی برای گذار مستقيم به اقتدار عقلانی ايجاد نکرد و زمينه رويکرد به اقتدار کاريزماتيک را با توجه به نفوذ مذهب افزايش داد. هم از اين رو انقلابی که با حضور گروه های متفاوت شکل گرفته بود هر چه جلو رفت زمينه هژمونی خمينی که نمادی از درهم آميختن اقتدار کاريزماتيک سياسی و دينی بود را بيشتر فراهم آورد و رنگ اسلامی انقلاب غليظ تر شد.

بختيار آخرين تلاش برای ممانعت از سيطره کاريسم پيش از شکل گيری جمهوری اسلامی ايران و بازرگان، بنی صدر، خاتمی و موسوی از ديگر تلاش ها برای به عقب راندن اقتدار کاريزماتيک در نظامی که بر آن پايه بنا شده به شمار می روند که جملگی به شکست انجاميدند. شايد امروز ايران سی و شش سال پس از تجربه اقتدار سنتی دوران پهلوی و اقتدار کاريزماتيک درجمهوری اسلامی زمينه گذار به يک اقتدار عقلانی، مدرن و دمکراتيک را به دست آورده باشد.