علی بنوعزیزی: واکنش جامعه دانشگاهی آمریکا به وقایع اخیر ایران

يکصد نفر از استادان و شخصيت‌های دانشگاهی آمريکا با صدور بيانيه‌ای ضمن تقبيح برخورد با دانشجويان و استادان ايرانی به ويژه در روز ۱۶ آذر، با جامعه دانشگاهی ايران اعلام همبستگی کردند.

اين شخصيت های دانشگاهی از دولت ايران خواسته اند «به ستيز خود با دانشگاه‌ها و فراتر از آن به ستيز با جامعه مدنی پايان دهد».

اين يکصد شخصيت دانشگاهی در پايان بيانيه خود تصريح می‌کنند: «قوه قهريه رژيم، جايگزينی پذيرفتنی برای بحث و گفت‌وگوی مردم درباره مسير آينده ايران نيست».

در همين زمينه، راديو فردا در گفت وگو با دکتر علی بنو عزيزی، استاد علوم سياسی و از امضا کنندگان اين بيانيه ، پرسش هايی را در مورد بازتاب وقايع اخير ايران در جامعه دانشگاهی آمريکا با وی در ميان گذاشته است.

علی بنو عزيزی، استاد علوم سياسی بوستن کالج و مدير برنامه تمدن و جوامع اسلامی است. دکتر بنو عزيزی پيشتر رييس انجمن مطالعات ايرانی در آمريکا يا « انجمن بين المللی مطالعات ايرانی» بوده است. وی همچنين رياست انجمن بين المللی مطالعات خاورميانه در آمريکا، «ميسا»، را نيز برعهده داشته است.

راديو فردا: به نظر می رسد مسائل ايران و به خصوص مسئله دانشجوها بازتاب وسيعی در جامعه دانشگاهی آمريکا داشته و در همين زمينه همبستگی قابل توجهی در جامعه دانشگاهی آمريکا می بينيم. ارزيابی شما از اين بازتاب ها در جامعه دانشگاهی آمريکا چيست؟

دکتر علی بنوعزيزی: تصور می کنم در حداقل اين ۴۰ سالی که من عضو جامعه آکادميک آمريکا بودم اصلا به خاطر نمی آورم که چنين عکس العملی و چنين همبستگی در جامعه آمريکا وجود داشته است. به خوبی به خاطر دارم که در اواخر دوران شاه که ما آن موقع هم فعال بوديم و می خواستيم نامه ای به امضای دانشگاهيان برسانيم، تعداد بين ايرانی ها شايد حدود ۱۰۰ تا ۱۵۰ نفر و بين آمريکايی ها حتی کمتر از آن. ولی واکنشی که من به جريان و شرايط کنونی ايران می بينم در بين دانشگاهيان، واقعا چشمگير است و خيلی ، حداقل برای من، قابل ستايش است.

راديو فردا: در اين تاييد حرف شما طی ماههای اخير اين جامعه دانشگاهی آمريکا چند بار به مسايل ايران واکنش های نشان داده است. چرا به نظر شما جامعه دانشگاهی آمريکا نسبت به اين موضوع حساس است؟

البته ميزان اطلاعاتی که درباره شرايط کنونی ايران دارند، با هيچ دوره ای قابل مقايسه نيست. من ۴۰ سال گذشته را از ده سال قبل از انقلاب تا کنون را در مد نظر دارم. واضح است که رسانه های گروهی و اينترنت عميقا تاثيرگذار هستند. علاوه بر آن فکر می کنم ميزان خشونتی که الان می بينيم و همچنين ميزان فعاليت و شهامتی که خود دانشجويان و اساتيد و اعضای ديگر و به طور کلی فرهنگيان ما داشتند در برخورد با دولت، اين هم خودش شايد در تاريخ معاصر کشورمان بی نظير باشد.

شما خشونت هايی که از جانب دولت اعمال می شود و شجاعتی را که در جامعه دانشگاهی ديده می شود، دو مولفه ای بر شمرديد که سبب متمايز شدن تحولات اخير شده اند. ارزيابی شما از کل تحولی که در جامعه و نهاد دانشگاه رخ می دهد، چيست؟

در روزها و هفته های اول پس از انتخابات خردادماه، اين بحث در جوامع فرهنگی آمريکا مطرح بود که تا چه اندازه اين اعتراض ها که می بينيم، تنها از جانب دانشجويان يا نسل جوان صورت می گيرد و يا از سوی آن قسمت از جامعه ما که بيشتر با غرب در رابطه بودند يا به اصطلاح غرب زده نامیده می شوند. ولی به نظر من اين برداشت کاملا غلط است، برای اين که اولا تعداد دانشجويان آنطور که تخمين زده می شود، حدود ۳.۵ ميليون نفر است که معنی اش اين است که به عبارت ديگر هر بيست ايرانی تقريبا يک نفر در حد تحصيلات دانشگاهی است. بنابر اين دانشجويان بخش عظيمی از جامعه ايران را در بر می گيرند.علاوه بر اين دانشجويان هميشه در طی ۵۰ سال گذشته، يعنی از زمان نهضت ملی شدن نفت تا کنون در ايران نقش پيشرو داشتند. در انقلاب ۵۷ نيز همين طور. انقلاب از دانشگاه های ما شروع شد. اين فعاليت و جنبشی که در بين دانشجويان می بينيم، بازتابی از نارضايی های ملی است و از نظر اجتماعی و سياسی حائز اهميت بسياری است.

رهبران ايران در جریان وقایع پس از انتخابات گفته اند که محصول دانشگاه های کشور به نوعی غربی است و خواستار تغييراتی در علوم انسانی و شاخه های آن و به ويژه در نحوه تدريس آن در دانشگاه ها شدند. طبيعت دانشگاه ها را در ايران شما چگونه ارزيابی می کنيد؟

در دوران پس از انتخابات، يکی از بحث هايی که در سطح رهبری کشور مطرح شد، اين بود که شايد مسئله اصولا اين باشد که نحوه و محتوای تدريس در زمينه علوم انسانی و اجتماعی، خود موجب ايجاد اين نارضايی ها است. اين درست همان برخوردی است که دولت های خودکامه همواره داشته اند. يعنی اول از همه در برخورد با نارضايتی های اجتماعی نسبت به علوم اجتماعی و انسانی سوءظن می برند. در روسيه شوروی هم دقيقا به همين ترتيب بود. يعنی در آنجا رشته جامعه شناسی برنامه های دانشگاهی حذف گرديد، به اين علت که کسانی در آن رشته کار می کردند، لاجرم به مسائل اجتماعی و سياسی می پرداختند و اين موجب ايجاد سوء ظن و مخالفت از طرف دولت می شد.

در مورد ايران هم آن طور که تخمين می زنند، شايد بيش از نيمی از دانشجويان ايران دقيقا به همين رشته های علوم انسانی علاقمند هستند. اين کاملا طبيعی است. حال به چه ترتيب می شود اين رشته ها را تدريس کرد ولی به دانشجويان يک ديد تحليلی و انتقادی القا نکرد، برای رهبران دولت معضلی است ظاهرا غير قابل حل. در همه دنيا در رشته های علوم انسانی و علوم اجتماعی تاکيد اساتيد و محققان به مسائل اجتماعی، فرهنگی و دينی است، که البته مطالعه درباره دين هم معمولا در رابطه با علوم انسانی و اجتماعی صورت می گيرد.