در قلمرو ادب: گفت وگو با فرزانه میلانی

دکتر فرزانه میلانی می گوید اگر شعر های سیمین بهبهبانی به یک زبان پرخواننده بود حتما جایزه نوبل را دریافت می کرد

برنامه اين هفته در قلمرو ادب به گفت وگوی با دکتر فرزانه ميلانی در باره مراسم اهدای «جايزه آزادی بيان» کانون نويسندگان نروژ به سيمين بهبهانی شاعر معاصر ايران و معرفی رمان هفته درآمريکا «هنوز هم مرا دوست نداری» به قلم جوناثان له ثم از نشر «دابلدی» اختصاص دارد.


شاعری در حد نوبل


کانون نويسندگان نروژ جايزه آزادی بيان امسال را به سيمين بهبهانی اهدا کرد. دکتر فرزانه ميلانی استاد دانشگاه درامريکا که در مراسم اهدای جايزه حضور داشته است به راديو فردا می گويد: «کانون نويسندگان نروژ از ۴ سال پيش جايزه آزادی بيان را تعيين کرده است که هر سال به يک نويسنده و اديب که در ضمن در راه آزادی بيان مبارزه می کند اهدا می شود. »


شعر سيمين بهبهانی توسط خانم ميلانی به زبان انگليسی برگردانده و منتشر شده است و به زبان های اسکانديناوی نيز از سوی شماری ديگر از ايرانيان ترجمه هائی از شعر اين شاعر پر آوازه شده است.


خانم ميلانی می گويد :«سيمين بهبهانی هم به لحاظ ارزش والای ادبی شعرش و هم به لحاظ مبارزه خستگی ناپذيرش در راه آزادی قلم و بيان شايسته نه تنها اين جايزه که در حد خود بسيار معتبر است؛ بلکه در خور دريافت جايزه ادبی نوبل است و البته بايد گفت که وی دو سال هم نامزد اين جايزه شده است.»


سيمين بهبهانی هم به لحاظ ارزش والای ادبی شعرش و هم به لحاظ مبارزه خستگی ناپذيرش در راه آزادی قلم و بيان شايسته نه تنها اين جايزه که در حد خود بسيار معتبر است؛ بلکه در خور دريافت جايزه ادبی نوبل است و البته بايد گفت که وی دو سال هم نامزد اين جايزه شده است
فرزانه میلانی

دکتر فرزانه ميلانی ابراز اميدواری می کند که سيمين بهبهانی نيز برنده جايزه نوبل ادبی بشود و می گويد اگر شعر او به يک زبان پر خواننده جهانی بود به طور قطع تا کنون چنان جايزه ای را در يافت کرده بود.


هنوزهم مرا دوست نداری


رمان «هنوز هم مرا دوست نداری» از «جوناثان له ثم» يکی از رمان های پرخواننده هفته آمريکا بود.


مريم احمدی شرح کوتاهی دارد بر این رمان:


يک گروه موسيقی گمنام يا بهتر است بگوييم بی نام محلی در لس آنجلس فعاليت دارد.دو عضو اين گروه ماتيو پلانجنت خواننده و لوسيندا هوک نوازنده باس در ضمن در موزه فالموث استراند تنديس ساز خيالی و صاحب يک موزه در شهر کار می کنند.


لوسيندا به تلفن های کسانی که از زندگی شکوه دارند گوش می دهد و با انها همدلی می کند.
در جريان يکی از تلفن ها با شخصی به نام کارلتون ووگل سانگ آشنا می شود. گفت وگوهای تلفنی به معاشقه و مغازله می کشد و سرانجام هم به دوستی و ماجرای عشقی و همخوابگی. کارلتون می گويد آرزويش آنست که آنچه را در دل دارد به جهان خارج منتقل کند به جهان ظاهر.


در واقع آرزويش بيرونی کردن درون است در قالب هنری آن. تا در يابد آيا ديگران او را آن چنان که خود می داند، خواهند فهميد يانه.خواهد شد يانه.


سرانجام سخنان عاشقانه ای که بين اين دو رد وبدل می شود شکل ترانه هايی را پيدا می کنند که گروه موسيقی می خواند و به شهرت می رسد.


رمان را يک موسيقيدان نوشته است. و به قولی چهره حاشيه ای داستان يعنی کارلتون را به چهره محوری آن تبديل کرده و در عوض شخصيت محوری را به حاشيه رانده است چون به نقل از استراند تنديس ساز می نويسد هنر واقعی آگاهانه با هنر ساختگی جايگزين می شود.


محور ديگر رمان حق معنی است آيا می توان پذيرفت اثر هنری و ادبی در مالکيت ابدی آفريننده آن باشد يا ديگران هم بايد بتوانند از اثر وام بگيرند بی هيچ هراسی و نگران از پيگرد قانونی؟