با دميدن خورشيد بامداد چهارشنبه، بيست و هشتم مردادماه ۱۳۳۲، چرخ بازيگر صحنه ديگری آراست.
اکثريت قريب به اتفاق کسانی که درباره اين روز سرنوشتساز در تاريخ معاصر ايران قلم زده اند، معتقدند که عده يی از بگفته و نوشته آنان،« اجامر و اوباش» ، «روسپيان سرشناس» و «مزدوران انگليس» در خيابانهای تهران به راه افتادند و فرياد «زنده باد شاه! مرگ بر مصدق!» سر دادند.
بعدها، بتدريج، نام آمريکا نيز به عنوان توطئه گر کودتاچی ضد دولت مصدق، در کنار نام انگلستان يا بريتانيا جای گرفت.
نگاهی بيطرفانه به اين نوع نوشته ها نشان می دهد که هيچ کدام عاری از خطاهای فاحش نيستند. برای نمونه :
بسياری از اين نويسندگان از شعبان جعفری، از «يکه بزن» ها يا «بزن بهادران» جنوب شهر تهران، معروف به « شعبان بی مخ» و نيز از دکتر مظفر بقائی کرمانی، نماينده مجلس شورای ملی و از مدرسان دانشگاه تهران، به عنوان سردمدار نيروی براندازی دولت دکتر مصدق ياد کرده اند. در حالی که هر دوی آن ها همزمان با ناآرامی های ۲۸ مرداد، در زندان دولت بودند.
نمونه های شاخصی از چنين لغزش هايی را در يکی از پرفروش ترين کتاب های مربوط به اين رويداد، در کتاب «همه مردان شاه ، ريشه های تروريسم در خاورميانه» نوشته «استيون کينزر» می توان ديد.
کتابی که درباره آن، از زبان نويسنده اش، در همين رشته برنامه ها حکايت ها شنيديم.
دکتر علی موحد، يکی از پژوهشگران سرشناس رويدادهای مرداد ماه ۱۳۳۲، در شماره ۳۵ مجله فرهنگی- هنری «بخارا»، بتاريخ فروردين و ارديبهشت ماه ۱۳۸۳ ، در نقدی بر کتاب «همه مردان شاه» شماری از خطاهای نويسنده آن، «استيون کينزر»، را برشمرده است، و نادرستی آن ها را پيش روی خواننده گذاشته است.
دکتر موحد، با اشاره به اسدالله رشيديان، يکی از سه برادری که نام آنها به عنوان جاسوسان انگلستان، و عوامل اصلی ايرانی کودتا در بسياری از نوشته های مربوط به ۲۸ مردادماه آمده است، می نويسد:
«... کينزر معتقد است که آيت الله کاشانی روز ۲۸ مرداد ماه، ده هزار دلار پول گرفته بود تا مردم را بر ضد دکتر مصدق بياغالاند، اسدالله رشيديان نگران بود که مبادا اوباش به تعداد کافی در خيابان ها نيايند، و بنابر اين، روزولت را بر آن داشت تا محکم کاری کند و در دقيقه آخر به معامله با پيشوايان دينی مسلمان دست بزند که غالب آنان مريدان بسيار داشتند و می توانستند جمعيت هايی را در کمترين فرصت به ميدان بفرستند. و مهمترين آنان، آيت الله کاشانی، خود پيشتر به مخالفت با دکتر مصدق برخاسته بود، و مطمئن بودند که روی موافق نشان خواهد داد. رشيديان پيشنهاد کرد که برای تشويق آيت الله (کاشانی) فوراًً پولی به او پرداخت شود و روزولت اين پيشنهاد را پذيرفت، و روز چهارشنبه، بامداد پگاه، ده هزار دلار برای احمد آرامش - که از محارم کاشانی بود - فرستاد و دستور داد که آن پولها را به آيت الله برساند....»
دکتر موحد، سپس، همچنان از قول استيون کينزر، می نويسد:
«.... روزولت پس از آن که ده هزار دلار پول برای کاشانی بسته بندی کرد و پيک های خود رابه راه انداخت، کار ديگری نداشت. حالا ديگر وقت آن رسيده بود که ديگران کار بکنند.»
دکتر موحد با اشاره به سابقه چنين گزارشی در نوشته های ديگر مربوط به مرداد ماه ۳۲ از جمله نوشته های «مارک گازيوروسکی» و «ريچارد کاتم»، دو منبع ديگر بيشتر قلمزنی ها درباره مردادماه سی و دو، آن را «قصه» يی باور نکردنی می داند، دست کم به صورتی که نقل شده است.
دکتر موحد: «... قصه، بصورتی که کينزر می گويد، باور کردنش آسان نيست. صبح ۲۸ مرداد ماه (احمد) آرامش بايد برخيزد و دنباله ماموريت را بگيرد و آن را ببرد تا خانه آيت الله و آيت الله با دريافت پول، به سراغ سردمداران اوباش بفرستد تا رفقای خود را خبر کنند. علم و کتل بردارند و بريزند در خيابان ها. اين کارها وقت و فرصت لازم دارد و انجام (گرفتن) آنها در بامداد پگاه يک روز، بعيد به نظر می رسد...»
محمود طلوعی، نويسنده کتاب «پدر و پسر» نيز که خود رويداد ۲۸ مرداد را به چشم ديده، يادآوری کرده است که مخالفت با دکتر مصدق از نخستين ساعت های بامداد آن روز سرنوشت ساز، آغاز شد:
«.... مصدق روز چهارشنبه ۲۸ مرداد ماه ۱۳۳۲ خود را به دست سرنوشت سپرد. و تظاهراتی که با حرکت دسته های چند صد نفری در خيابان های تهران آغاز شده بود، و نويسنده خود شاهد حقارت آن در ساعات اوليه صبح در خيابان های مرکزی شهر بودم، تا ظهر آن روز، با پيوستن افراد پليس و نظاميان به جمع تظاهر کنندگان، به تصرف ايستگاه فرستنده راديو و شهربانی و ساير مراکز حساس دولتی و نظامی انجاميد.
از ده ها و صدها هزار نفر تظاهر کنندگانی که در روزهای قبل از آن به نفع مصدق، در خيابان ها شعار می دادند، اثری در خيابان ها ديده نمی شد، و اين خواست خود او بود. تنها در خانه مصدق، افسران و سربازان محافظ او در برابر مهاجمان مقاومت کردند. که آن هم چند ساعتی بيش به طول نينجاميد و شب هنگام، از اين خانه، که بيش از دو سال بود مرکز ثقل سياست ايران، بلکه جهان بود، ويرانه يی بر جای نمانده بود.....»
شمار مخالفان دکتر مصدق، و هواداران محمدرضاشاه در نخستين ساعات روز چهارشنبه، بيست و هشتم مردادماه، از چند صد نفر فراتر نمی رفت. در حالی که از ده ها هزار، و حتی صدها هزار تن دوستداران جان بر کف دکتر مصدق، در خيابانهای تهران کوچکترين نشانی نبود... شعارهای "پيوند شاه و ملت ناگسستنی است»، "زنده باد شاه" جای شعارهای آتشينی مانند "از جان خود گذشتم، با خون خود نوشتم: يا مرگ يا مصدق" را گرفته بود. کجا بودند آن هزاران فدائی دکتر مصدق؟
اما براستی چرا در خيابانهای تهران، در روز چهارشنبه ۲۸ مرداد ماه ۱۳۳۲ از ده ها هزار يا بگفته يی، صدها هزار هوادار دکتر مصدق نشانی به چشم نمی خورد؟ پاسخ به اين پرسش شايد اين باشد که دکتر مصدق از بيم خودنمايی های حزب توده، هر گونه تظاهراتی، از جمله تظاهرات ياران و پيروان خود را ممنوع کرده بود. و نيز پاسخ به همين پرسش، شايد چنين باشد: هواداران نخست وزير محبوب و ملی گرای ايران، سازمان يافته نبودند. اما با توجه به ساعت ها مقاومت نگهبانان خانه دکتر مصدق در برابر مهاجمان، اين دو پاسخ چندان به دل نخواهد نشست. چون، در اين مدت، هواداران نخست وزير مردمی و قهرمان ملی کردن نفت، می توانستند به خيابانها بريزند و شماری- به گفته يی معدود - را سرکوبی کنند.
در اين حال، پرسش مهمتر اين است که چرا حزب توده، منضبط ترين و سازمان يافته ترين تشکيلات سياسی ايران در آن روزگار، برغم برخورداری از شاخه يی نظامی نيز، به دفاع از دکتر مصدق برنخاست؟
به اين پرسش، بابک امير خسروی، يکی از اعضاء حزب توده در آن زمان پاسخ می دهد:
«شما وارد بحثی می شويد که خيلی ظريف و در عين حال خيلی هم مفصل است. من خودم در کتابی که سالها پيش در نقد خاطرات نورالدين کيانوری (از سران حزب توده) نوشته ام و در ايران نيز چاپ و منتشر شد، توضيح داده ام که در روز ۲۸ مرداد، کودتا به معنای واقعی کلمه، واقعاً صورت نگرفت.
«کودتايی که واقعاً صورت گرفت در روز بيست و چهارم يا بيست و پنجم مرداد ماه بود و نه در روز بيست و هشتم مردادماه .
«آن کودتا هم شکست خورد. برای اينکه اتفاقاً حزب توده ايران آن را فاش کرد و به دکتر مصدق بموقع اطلاع داد، يعنی همان شبی که قرار بود در نيمه شبش کودتا بشود به دکتر مصدق اطلاع داد و دکتر مصدق توانست از بروز آن پيشگيری کند.
«دکتر مصدق توانست جلوِِ سرهنگ نصيری را که مامور اين کودتا بود و با نامه يی که برای عزل دکتر مصدق در ساعت يک و نيم بعد از نيمه شب ، با تانک و توپ آورده بود، بايستد و آن را خنثی کرد.
«ولی بعد از آن و در آن فاصله، حوادثی رخ داد که توضيح آن واقعا ًمفصل است و احتياج به يک بحث مستقل دارد، اوضاع بسيار بهم خورد و مردم خيلی نگران شدند.
«باز هم متاسفانه، بسياری از چپ رويهايی که رهبران حزب توده از خودشان نشان دادند، در اين ترساندن مردم نقش داشت. حزب توده قدرت نمايی کرد و مردم را ترساند از اينکه توده يی ها ، پشت سر شورويها می خواهند روی کار بيايند و مصدق قادر به اداره امور نيست.
«در نتيجه، يک ضعف، بی طرفی و نگرانی عمومی دست داد که با اقدامات بسيار کوچک عده يی از آشوبگران در روز بيست و هشتم مرداد چون عملاً يک نوع غافلگيری در ميان بود، حزب توده هم غافلگير شد. مصدق هم غافلگير شد. در نتيجه کودتايی که صبح برای شلوغ کردن و بهم زدن اوضاع شروع شده بود، بعد از ظهر همان روز به يک اقدام مسلحانه برای ساقط کردن دولت دکتر مصدق تبديل شد.»
بابک امير خسروی- عضو بلند پايه حزب توده در مرداد ۱۳۳۲- بدين ترتيب، گفته های کرميت روزولت، رئيس سی.آی.ای در خاورميانه را درباره نقش اصلی او در براندازی دولت دکتر مصدق، لاف و گزاف می داند:
«به تمام معنا اين حرف (گفته های کرميت روزولت) گزاف است. برای اينکه من تمام جزئيات اين ماجرا را توضيح داده ام. (کرميت روزولت چنان گزافه گويی می کند که) مثل اين که يک خانه مخفی بوده و (او) از پنجره (آن به بيرون) نگاه می کرده تا ببيند که در بيرون چه می گذرد؟
(در حالی که، در واقع، همه چيز خودجوش بود، يعنی) اين جوری نيست که خود زاهدی کودتا کرد، زاهدی هم خودش ناظر بود. کودتا انجام شد، يعنی مصدق را برداشتند و بعد آقای سرلشکر زاهدی را از خانه اش آوردند و سوار تانک کردند و رفت در سمت نخست وزيری نشست.
تمام جزئيات اين واقعه وجود دارد. خود سرلشکر زاهدی و همراهانش دو روز قبل از بيست و هشتم مرداد بکلی مايوس شده بودند و حتی قصد داشتند از ايران خارج شوند.
من قبل از اين هم جزئيات اين ماجرا را گفته ام که درآن زمان، و آنجا پسرش به ديدن يکی از سرهنگ ها به اصفهان می رود و بعد هم به کرمانشاه می رود. در آن زمان هم سرهنگ بختيار که بعدها (عنوان و) سمتش به تيمسار (سرلشکر، رئيس سازمان امنيت و اطلاعات کشور يا باختصا ساواک) ارتقاء يافت در کرمانشاه بود .
«به کرمانشاه رفتند تا بررسی کنند، ببينند که آيا می توانند به آنجا بروند؟ سرلشکر زاهدی برود به آنجا و آنجا را به مرکز فعاليت های بعدی تبديل کنند؟ که ديدند نشد.
«می خواهم بگويم که آنها در فکر اين بودند که راهی پيدا کنند تا از تهران خارج شوند و بروند به اصفهان يا کرمانشاه و از آنجا مبارزات بعدی (بر ضد دکتر مصدق) را آغاز کنند.»
پرزيدنت آيزنهاور، که همراه حزب جمهوريخواه بر مسند قدرت در آمريکا تکيه زده است، اندک اندک با انديشه ضرورت براندازی دولت دکتر مصدق، با لندن هماوا می شود اما تاکيد می کند که "بايد يک فرصت ديگر به دکتر مصدق داد...
از سوی ديگر، بابک امير خسروی تاکيد می کند که در توطئه، بگفته او "ناکام" براندازی دولت دکتر مصدق در روزهای ۲۴ و ۲۵ مردادماه ۱۳۳۲، آمريکا با انگلستان همراه می شود.... چگونه همراه می شود؟ ... بابک امير خسروی توضيح می دهد:
«همين هم يکی از شگردهای انگلستان است. تمام اين مدت چندين طرح متعدد برای ساقط کردن دکتر مصدق برنامه ريزی شد. تدارک کودتا از مدتها پيش يعنی از همان هفته اول يا ده روز اولی که دکتر مصدق روی کار آمد، از سوی انگليسی ها ريخته شده بود و از همان اول اينها نقشه برانداختن او را ريخته بودند.
«منتهی بتدريج آمريکا را قانع کردند که او هم در اين کودتا شرکت کند و اين کار وقتی انجام شد که آيزنهاور در آمريکا به روی کار آمده بود و چرچيل هم در لندن بر مسند کار نشسته بود. اين مساله واقعاً مربوط به هفت يا هشت ماه قبل از ماجرای کودتای بيست و هشتم مردادماه بود.
«حتی بعد از اينکه چرچيل يا (انتونی)ايدن (وزير خارجه بريتانيا) با آيزنهاور گفت و گو می کنند و می گويند که آقا! فايده ندارد. بايد مصدق را از حکومت برانداخت. آيزنهاور اما می گويد ما بايد يک شانس ديگر هم به دکتر مصدق بدهيم.
«بعد از آن، پيشنهادی به دولت دکتر مصدق می شود که آن پيشنهاد مشترک، می توانست قابل قبول دولت ايران باشد. يعنی آن پيشنهاد مغاير با موضوع ملی شدن صنعت نفت نبود. به طوری که آقای فواد روحانی درکتابش با ذکر جزئيات در مورد اين پيشنهاد نوشته است، در ابتدای امر دکتر مصدق موافق پذيرش اين پيشنهاد بود.
فواد روحانی در بيان اين خاطره می گويد که ما هم در شرکت ملی نفت شيرينی و ميوه گذاشتيم تا اين ماجرا را جشن بگيريم و قرار بود ما برويم و آخرين مشورت را با دکتر مصدق بکنيم و آن نظر نهايی را اعلام کنيم.
«خانه دکتر مصدق به شکلی بود که فقط دو اتاق داشت. در يک اتاق می خوابيد و اتاق دوم هم حکم اتاق انتظار را داشت و معمولاً کسانی که می خواستند با او ملاقات کنند در آن منتظر ديدار می نشستند. آقای روحانی می گويد که ما در همان اتاق انتظار نشسته بوديم که ديديم دو نفر از انجا آمدند بيرون. از آنها اسم نمی برد اما من برداشت کردم که اين دو نفر آقايان (مهندس کاظم) حسيبی و (دکتر سيدعلی) شايگان (از نزديکترين رايزنان دکتر مصدق) بوده اند. اينها نظر او را تغيير می دهند، و می گويند که آقا شما کجای کاريد؟ چه جور فکر می کنيد؟ اينها (انگليسها) باز هم می خواهند سر ما کلاه بگذارند. و از اين قبيل حرف ها...
«فواد روحانی می گويد ما که وارد شديم ديديم نظر مصدقی که ديروز با پذيرش پيشنهاد مورد نظر موافقت کرده بود و آن روز قرار بود با ما آخرين پاراف را بکند و ما موضوع را اعلام کنيم، تغيير کرده و مساله به هم خورد. و کار به مرحله يی رسيد که ديديم آمريکاييها به جايی رسيدند که در برابر انگليسی ها لنگ می اندازند.»
در اين جا بايد پرسيد که آمريکا، پس از توافق با لندن، بر سر براندازی دولت دکتر مصدق، دقيقا چه می کند؟
بابک امير خسروی معتقد است:
«کرميت روزولت را سه ماه يا چهار ماه قبل از کودتا به ايران می فرستند. آن وقت کرميت روزولت، مسئوليت و برنامه اين نقشه يی را که قبلاًً انگليسی ها کشيده بودند، بر عهده می گيرد و از اين جا به بعد آمريکاييان عملاً بازيگران اصلی اين کودتا شدند.
«تمام عناصر کودتا، تا آن زمان، انگليسی ها بودند. همه چيز در نقشه آنها طراحی شده بود. منتها، همان طور که عرض کردم، در ماه های آخر آمدن کرميت روزولت به ايران، عملا رهبری اسمی اين کودتا به نام آمريکايی ها ثبت شد.
بعد از کودتا هم، انگليسی ها خودشان را با زرنگی پشت پرده نگاه داشتند.
کار خودشان را کرده بودند. مصدق را از کار انداخته بودند. به منافع خودشان در مورد نفت دست پيدا کرده بودند، آمريکاييها هم در اين ميان لاف می زدند که بله! ما در ا يران کودتا کرديم! مصدق را از کار برکنار کرديم، در گواتمالا کودتا کرديم، دولت را از کار انداختيم!.. و همين جور لاف های بی خودی می زدند.
«بعد هم اين کودتا به نام آمريکاييان ثبت شد. البته مسووليت داشتند. همان طور که عرض کردم در آن اواخر، آمريکاييها واقعاً موافقت کردند که با يک کودتا، بايد دکتر مصدق را برانداخت.
«ولی اساس داستان و اساس کار در تمام اين دو سال و هشت ماهی که دکتر مصدق روی کار بود، تمام اين تحريکات با برنامه انگليسی ها بود، ولی در نهايت ماجرا به نام آمريکاييها تمام شد.
«اين ماجرای روز بيست و هشتم مردادماه طبعاً به نام کودتا ضبط شده است در تاريخ. به اسم آمريکا هم تمام شده است. (البته) اين جور (هم) نيست که آمريکاييان کاملاً دستشان از اين مسئله پاک و بی آلودگی است. نه! همان طور که عرض کردم (آمريکايی ها) در آخرين ماهها ، وارد ميدان شدند. ولی عملاً تمام بازيگران اين کودتا، عناصری مانند رشيديان ها، آيت الله بهبهانی و باقی عناصری که در اين کودتا به هر نحوی از جمله در تحکيم اراذل و اوباش نقش مستقيم داشتند، تمامی شان از عوامل انگلستان بودند، منتها به نام آمريکايی ها تمام شد.»
برخلاف نظر هواداران محمدرضاشاه، و نيز شماری از چپگرايان، از جمله بابک اميرخسروی، بسياری از سران انقلاب اسلامی معتقدند که براندازی دولت دکتر مصدق، صرفاً حاصل کودتای آمريکا و دست نشاندگانش در ايران بوده، و انگلستان در آن نقش چندانی نداشته است.
دکتر ابوالحسن بنی صدر، نخستين رئيس جمهوری اسلامی که بزودی ناگزير از فرار از ايران و زندگی در تبعيد، در پاريس شد، يکی از مخالفان سرسخت کسانی است که رويداد ۲۸ مرداد ماه ۱۳۳۲ را نه «کودتا»، که «قيام ملی» می خوانند و تاکيد می کند که شمار اين عده بسيار اندک است.
ابوالحسن بنی صدر: "من خودم کتاب منتشر کرده ام، به عنوان «نهضت ملی و دشمنانش به روايت اسناد».(شخصاً) هم تمام اين اسناد آمريکايی و انگليسی (مربوط به رويدادهای مردادماه سی و دو) را ديده ام، کتابها و نوشته های ديگران در اين مورد را هم خوانده ام و می دانم که چه واقع شده است.
"بله در روزهای بيست و پنجم و بيست و ششم مرداد ماه ، آن کودتا شکست خورد. وزارت خارجه آمريکا هم دستور داد که برگرديد. اما در محل کودتا جور ديگری اتفاق افتاد. دو آيت الله، بهبهانی و کاشانی کودتا را بازسازی کردند. از آن جايی که بانکی هم در دسترس نبود که دلارها را به ريال تبديل کنند، به چماقداران و چاقوکشان دلار می دادند."
ابوالحسن بنی صدر، در برابر اين گفته که خود کرميت روزولت هزينه آنچه را «ضد کودتا» برای براندازی دولت دکتر مصدق خوانده، چند هزار دلار بيشتر ندانسته است، می گويد:
ابوالحسن بنی صدر: "بله! آن رقمی که ايشان می گويد ، برای اين است که خودش را قهرمان جلوه دهد، و بگويد که رقم، بيشتر از اينها نبوده است.
"بر اساس تحقيقاتی که خود آمريکاييها منتشر کرده اند، اين رقم موجود است و معلوم بوده که چقدر است.
"اما مساله فقط آن پول نيست، پول آمريکاييها بوده، پول انگليسی ها بوده، که پول انگليسی ها از طريق رشيديانها خرج می شد. و البته پول هايی هم بود که از طريق خود (سرلشکر) زاهدی پخش می شد.
"به عنوان مثال، فقط يک رقم پنجاه هزار تومان - که در آن زمان هم پول قابل توجهی بود - توسط صادق نراقی، شوهر خواهر زاهدی، از ناحيه آقای زاهدی به آيت الله کاشانی تقديم شده است.
"می خواهم به شما بگويم که پول های متعددی، از مجاری متعددی، به اين دو آيت الله رسيده است و آنها وقتی شهر را شلوغ کردند، پس از آن، نظامی ها وارد عمل شدند. در اصل کودتا را نظاميان انجام دادند، نه چماقدارها و چاقوکشانی که از جنوب شهر به سمت شمال شهر راه انداختند."
بار ديگر، پاسخی ديگر به اين پرسش: « ده ها هزار و شايد صدها هزار تنی که در روزهای پيش از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲،بخصوص در سی ام تيرماه سال پيش از آن، با فرياد « يا مرگ يا مصدق»، خيابانهای تهران و حتی ايران را به لرزه در می آوردند، در روز چهارشنبه ۲۸ مرداد ماه ۱۳۳۲، چه شدند و کجا بودند؟» اين بار ابوالحسن بنی صدر، نخستين رئيس جمهوری اسلامی به اين پرسش پاسخ می دهد:
"اين مساله ای است که در همان کتاب « کودتای ملی و دشمنانش به روايت اسناد» بدقت به آن پرداخته شده و اين مساله باعث شد که در روز بيست و يکم بهمن و بيست و دوم بهمن ماه (۱۳۵۷) از آن درس گرفتيم که تکرار نشود.
"به پيشنهاد من، آقای خمينی اعلاميه داد و از مردم درخواست کرد که خيابان ها را ترک نکنند تا راه بر کودتای نظامی بسته شود. آن زمان، بنا بر آن چه که اسناد می گويند، سفير آمريکا به ديدار آقای مصدق رفته و از او نسبت به عمليات حزب توده که در شب های روز بيست پنجم و بيست و ششم مرداد ماه که اينها خيلی شلوغ می کردند، اظهار نگرانی کرده است.
"مصدق هم به قوای مسلح دستور داده که اينها را متوقف کنند. اين حزب توده که روز بيست و پنجم و بيست و ششم مرداد ماه می گفته است که «پرولتاريا خودش تصميم می گيرد و منتظر نظر بورژاوزی نمی ماند»، در روز بيست هشتم مردادماه ناگهان غايب شد. مثل اينکه اصلاً حتی يک توده يی، ديگر در شهر تهران پيدا نمی شد. رهبران نهضت ملی هم سراغ اين مردم نرفتند تا از آنها بخواهند که صحنه را ترک نکنند."
و باز پرسشی ديگر از ديدگاه کسانی که رويداد ۲۸ مرداد ماه ۱۳۳۲ را «قيام ملی» به هواداری محمدرضاشاه می دانند و نه کودتا... اين پرسش که اگر آمريکا با چند ده هزار دلار توانست دولتی محبوب مردم در ايران را براندازد، چه گونه پس از نزديک به نيم قرن از پس حکومت کوبا برنيامده است؟ و چه گونه است که برای براندازی حکومت نا محبوب صدام حسين، ناگزير از لشکرکشی به عراق با هزينه يی کلان شده است؟
پاسخ، باز هم از ديدگاه نخستين رئيس جمهوری اسلامی...
ابوالحسن بنی صدر: "بايد به يادتان بماند که اولاً در عراق هم همين آقای صدام حسين در ارتباط با سی.آی.اِی در اين کشور کودتا کرد.
ثانياً: آنهايی که اين حرف ها را می زنند متاسفانه نمی خواهند واقعيت را آنچنان که هست ببينند.
در ايران قدرت خارجی يک پايگاه ثابت داشت که اين پايگاه، همان دربار بود. در جاههای ديگر مثل کوبا اين پايگاه را نداشت.
سوم اينکه روحانيت، که ستونپايه دوم قدرت را در ايران تشکيل می داد، در آن زمان جانب کودتا را گرفت. گرچه بسياری از روحانيان در آن زمان نسبت به مصدق وفادار بودند، از مرحوم (آيت الله سيد حسن طباطبائی، مرجع مسلم تقليد شيعيان در آن زمان، مستقر در قم) بروجردی خواستند که در اين مورد فتوا صادر کند، اما صادر نکرد.
ولی در عمل آن مجموعه، حافظ ساختار قدرت شد، نه حافظ نهضت ملی ايران."
ديدگاه سران بعدی و امروزی جمهوری اسلامی درباره آمريکا بر همين پايه، همچنان استوار مانده است.
در دنباله اين رشته برنامه های ويژه ، به منزلی ديگر در مسير رهروان مهر و کين می رسيم.... به منزلی که در آن مهر تابان و فروزان است و کوره کين کور، وليکن، ای بسا، در نهان....
..................................................................
کارگردان: کيان معنوی
با پيوستن نظامی ها به مخالفان دکتر مصدق، ورق برگشت؛ چرخ بازيگر، يکشبه، صحنه ديگری را برای سرنوشت سياسی ايرانزمين آراسته بود
برای خود دکتر مصدق هم باور نکردنی بود، عده انگشت شماری که از بامداد به مخالفت با او برخاسته بودند، بزودی بدل به سيلی از جمعيت شدند که جلو ِ آنها را ديگر نمی شد گرفت
مخالفان دکتر مصدق، سوار بر تانک، و با پشتیبانی نظامیان هوادار شاه، به سوی «بیسیم پهلوی" پیش رفتند و رادیو تهران را در اختیار گرفتند