وال استريت را اشغال کنيد، برای چه؟

تظاهرات طرفداران جنبش اشغال وال استريت در نیویورک

جنبشی که هفته‌هاست در شهر نيويورک به راه افتاده و اندک اندک به شهرهای ديگر ايالات متحده (بوستون، لس آنجلس، واشينگتن دی سی، دِنوِر، آتلانتا، سياتل، شيکاگو و چندين شهر ديگر) بسط يافت و برخی گروه‌های کارگری و دانشجويی را نيز در مقطعی به خود جلب کرد نه جنگ طبقاتی، نه حرکت گروه‌های آشوبگرا و هرج و مرج طلب، نه اعتراض ۹۹ درصد از جامعه‌ی امريکا (چنان که فعالان جنبش در برخی از مقواهايشان نوشته بودند) عليه يک درصد ثروتمند، نه ادعای لطيفه مانند انتقال موج بيداری اسلامی به امريکا (از سوی عضو کميسيون امنيت ملی مجلس جمهوری اسلامی، الف، ۱۸ مهر ۱۳۹۰) و نه جمع آمدن مشتی بيکاره و طلبکار از دولت و جامعه است. اين جنبش تاکنون حرکتی غير خشونت آميز و مدنی عليه بی عدالتی اجتماعی و افزايش شکاف ميان طبقات اجتماعی بوده است.

بدون هدف روشن

آيا هدف جنبش اشغال وال استريت کسب قدرت سياسی برای اجرای طرحی خاص است يا صرفا شکايت از وضعيت موجود؟ اين جنبش در پی انقلاب است يا اصلاح؟ چگونه؟ آيا يکی از اهداف محتمل آن- مثلا کنار گذاشته شدن تيموتی گايتنر، وزير خزانه داری- به نفع طرف مقابل تمام نمی شود؟ پاسخ‌های روشنی به اين پرسش‌ها از سوی فعالان جنبش داده نشده است.

کسانی که می خواستند وال استريت را به عنوان نماد بانکداری و بورس سهام و شرکت‌های بزرگ در ايالات متحده اشغال کنند در نهايت با فشار پليس از اين کار نيز واماندند و دو خيابان آن طرف تر در پارک زوکاتی خيمه زدند. شهرداری به آنان مجوز استقرار در اين پارک را اعطا کرد تا هم به اعتراض خويش ادامه دهند و هم مشکلی برای کار افراد و موسسات و شرکت‌ها در خيابان‌های اطراف (که ضرورتا به امور بانکی و سهام نيز اشتغال ندارند) ايجاد نشود. ماندن در اين پارک و ارتباط اعضا نيز به وضوح بيشتر يافتن اهداف، کمکی نکرده است.

صدای کدام اقشار؟

جنبش اشغال وال استريت می خواهد صدای ۴۷ ميليون نفری باشد که با کارت غذای دولتی خود را تغذيه می کنند، ۱۵ ميليون نفری که ميزان وام خانه‌هايشان بيش از ارزش خانه‌های آنهاست، ۲۴ ميليون نفری که نمی توانند شغل تمام وقت پيدا کنند، و ۵۰ ميليون نفری که بيمه‌ی درمانی ندارند. اما چرا اين دهها ميليون نفر به خيابان‌ها نيامدند تا از اين جنبش پشتيبانی کنند؟ آنها نيامدند چون باورها و ارزش‌های مشترکی ندارند، زبان واحدی ندارند، گروه واحدی را برای مشکلات خود سرزنش نمی کنند، و در چارچوب حزب يا جنبش سياسی واحدی جای نمی گيرند.

همچنين نيامدند چون در ايالات متحده هنوز افراد بيکار و فقير می توانند با اتکا بر برنامه‌های حمايتی دولت (گذاشتن قرض بر روی خزانه‌ دولت) و گذاشتن قرض بر روی کارت‌های اعتباری خود (چه خريدهای ضروری، و چه غير ضروری بر اساس اعتياد به خريد) ادامه‌ حيات دهند. جريان‌هايی که می خواهند بيرون از فرايند سياسی مرتبط با انتخابات و نهادهای مدنی موجود به بسيج اجتماعی بپردازند موفقيتی در جذب عامه پيدا نمی کنند.

فعالان جنبش با لحاظ تنوع سنی، جنسيتی و نژادی خود اميد داشتند با رسانه‌ای شدن حرکتشان بتوانند حداقل دهها و شايد صدها هزار نفر از اين ميليون‌ها محروم و فقير و وامانده و بيکار را در کنار خود ببينند اما حتی پس از پوشش رسانه‌ای مناسب در روزنامه‌ها، سايت‌های اينترنتی و شبکه‌های تلويزيونی عمومی و کابلی (بعد از حدود دو هفته که رسانه‌ها توجه اندکی به آنها اختصاص دادند) تنها حدود ده هزار نفر از فعالان دانشجويی و کارگری آن هم برای چند ساعت به آنها پيوستند (در ۶ اکتبر ۲۰۱۱). پس از اين حرکت جمعی نيز فعالان «جنبش اشغال» اعلام کردند که نمايندگان اتحاديه‌های کارگری و دانشجويی نقشی در اداره‌ اين جنبش ندارند. فعالان اين جنبش در آتلانتا به نماينده‌ کنگره (يک سياه پوست و از فعالان جنبش مدنی دهه‌ شصت ميلادی) اجازه سخن گفتن ندادند. فاصله گيری از سياستمداران و رهبران اتحاديه‌ها معلوم نيست تا چه حد به بسيج اجتماعی آنان ياری برساند.

تعداد تظاهر کنندگان در شهر نيويورک در اول و هشتم اکتبر نيز از ده هزار تن فراتر نرفت. تعداد تظاهرکنندگان در شهرهای ديگر نيز در حدود چند صد نفر بوده است. حتی بازداشت کم سابقه‌ی ۷۰۰ نفر از تظاهرکنندگان به هنگام راهپيمايی بر روی قسمت سواره روی پل بروکلين نتوانست موجب بسيج نيروهای اجتماعی در اين جنبش شود. از حيث وضوح يا عدم وضوح پيام، می توان اين حرکت را با راهپيمايی ضد جنگ در شهر نيويورک در سال ۲۰۰۳ مقايسه کرد که در آن حدود چهارصد هزار نفر شرکت کردند. پيام و خواسته که روشن باشد فعالان سياسی می توانند به پيوستن افراد از اقشار مختلف اميد داشته باشند و اميد نيز محقق شود.

بدون پيام و برنامه‌ی مشخص و مورد توافق

در همه‌ جوامع بسياری از افراد از شرايط موجود ناراضی‌اند و اين نارضايی‌ها نمی تواند به پيام و مطالبه‌ای مشخص و برنامه‌ای برای تغييری خاص با فشار گروه‌هايی سازمان يافته تبديل شود. «جنبش اشغال»در حدی که در خيابا‌نها حضور يافته سازمان دهی شده (اما بدون رهبری متمرکز) است و حتی با حرکت‌هايی خلاف قانون (حرکت به سمت بروکلين برای جلب توجه بيشتر و جذب رهگذران يا تلاش بری اشغال موزه هوا فضا در واشینگتن دی سی) تلاش کرد بر جمعيت خود بيفزايد. اما هيچ خواسته‌ يا سياست روشنی که قابليت تبديل به قانون يا تصميم گيری سياسی شود در اين جنبش عرضه نشده است. اين جنبش همه‌ی مشکلات جنبش‌های پوپوليستی را به همراه خود دارد.

رفع بيکاری، پايان يافتن حضور نظامی امريکا در عراق و افغانستان يا در همه‌ی عالم، تغيير نظام بانکی، افزايش ماليات ثروتمندان، و دهها خواسته‌ی ديگر با پيام‌های بسيار متفرق از سوی فعالان اطراق کرده در نزديکی وال استريت مطرح شده است.

برخی از اعضای جنبش در مصاحبه‌های خود اين حرکت را به گردهمايی مصريان معترض در ميدان تحرير تشبيه کرده‌اند اما معترضان ميدان تحرير يک خواسته‌ی مشخص داشتند و آن برکناری مبارک بود. هنوز چنين خواسته‌ی روشنی از سوی فعالان جنبش غير از اشغال وال استريت که در عمل هيچ معنايی ندارد عرضه نشده است. (حتی اگر معنای وال استريت بخش تجاری و بانکداری شهر نيويورک باشد- که ضرورتا اين طور نيست- مگر در عالم واقع ممکن است اين بخش را افرادی اشغال يا تعطيل کنند؟)

هم فرصت و هم تهديد

تعداد افرادی که در سپتامبر ۲۰۱۱ جنبش اشغال وال استريت را در شهر نيويورک به راه انداختند در ابتدا حدود ۷۰۰ نفر و در ادامه حداکثر به حدود ۲۰۰۰ نفر رسيد. اما سرسختی آنان باعث همدردی دموکرات‌ها و مخالفت شديد جمهوريخواهان شده است. در عين حال، اين حرکت هم يک فرصت و هم يک تهديد برای دولت اوباما و حزب دمکرات است. فرصت است چون نيرويی توازن بخش در برابر جنبش حزب چای در سمت جمهوريخواهان ايجاد می کند و تهديد است چون ممکن است گسترش يافته و به شورش‌های مخرب شهری تبديل شود (پيامدهای ناخواسته)، مثل آنچه در شهرهای بريتانيا در ماه اوت ۲۰۱۱ اتفاق افتاد. اوباما با طرح ۴۵۳ ميليارد دلاری ايجاد شغل و تاکيد بر افزايش ماليات افرادی با درآمد سالانه‌ بيش از يک ميليون دلار تا اينجای کار با خواسته‌های معترضان هماهنگ عمل کرده و از اين جهت هدف معترضان واقع نشده است.

نتايج و پيامدها

جنبش اشغال علی رغم فقدان برنامه و پيام مورد توافق، نتايج و پيامدهايی در جامعه امريکا داشته است. پيامد اول تشديد بحث در باب برابری و نابرابری در ايالات متحده است. پس از حضور خيابانی افراد، صدها صفحه‌ی فيس بوک و حساب توئيتر به اين موضوع اختصاص يافته است.

پيامد دوم، برانگيختن مواضعی از سوی جمهوريخواهان است که در نهايت به ضرر خود آنها تمام می شود مثل آن که مسئول مشکلات اقتصادی افراد را فقط خود آنها معرفی کنند (در حالی که دولت امريکا صدها ميليارد دلار برای نجات بانکها در سال‌های ۲۰۰۸ تا ۲۰۰۹ بدان‌ها اختصاص داد: سوسياليزه يا توزيع عمومی ضررها و خصوصی سازی منافع و عايدات). اين سخنان در صورتی می توانست سازگار باشد که دولت فدرال بودجه‌ای برای نجات شرکت‌های اتومبيل سازی يا موسسات تضمين وام‌های بانکی اختصاص نمی داد.

پيامد سوم شکل گيری نوعی گروه‌های فشار در سمت نيروهای چپ است که دمکرات‌های ميانه را از تلاش برای هر چه راضی تر کردن جمهوريخواهان (به جای توجه به پايگاه اجتماعی خود) باز خواهد داشت يا حداقل آنها را در اين باب به تامل وا می دارد.

و پيامد چهارم می تواند فاصله گيری بيشتر افراد مستقل (بخش عمده‌ی رای دهندگان امريکايی) از دمکرات‌ها با تصور فقدان برنامه‌ در سمت آنها و رای آنان به جمهوريخواهان باشد. اين امر شرايط را برای اوباما نگران کننده خواهد کرد.