من سربازی راننده آمبولانس بودم!

پارادوکس با کامبیز حسینی:

این روزها
اینگونه‌ام، ‌ببین:

دستم، چه كند پیش می‌رود،‌ انگار
هر شعر باكره‌ای را سروده‌ام

پایم چه خسته می‌كشدم، ‌گویی
كت بسته از خَم هر راه رفته‌ام

تا زیر هركجا
حتی شنوده‌ام
هر بار شیون تیر خلاص را

ای دوست
این روزها
با هر که دوست می‌شوم احساس می‌كنم
آنقدر دوست بوده‌ایم كه دیگر
وقت خیانت است

انبوه غم حریم و حرمت خود را
از دست داده است
دیری است هیچ كار ندارم
مانند یک وزیر

وقتی كه هیچ كار نداری
تو هیچ‌كاره‌ای

من هیچ‌كاره‌ام: یعنی كه شاعرم
گیرم از این كنایه هیچ نفهمی

این روزها
اینگونه‌ام:

فرهادواره‌ای كه تیشه خود را
گم كرده است

*

آغاز انهدام چنین است
اینگونه بود آغاز انقراض سلسله مردان

یاران

وقتی صدای حادثه خوابید
بر سنگ گور من بنویسید:

یک جنگجو كه نجنگید

اما...، شكست خورد

------

نصرت رحمانی

Your browser doesn’t support HTML5

من سربازی راننده آمبولانس بودم!