جوان رعنا گفت که این برنامه رو هر هفته گوش میده و هر هفته آخرش زار زار گریه میکنه! البته ایشون گفتند «گریه میکنند» اون زار زار رو خودم اضافه کردم!...
گفتم: یعنی چی؟ من برنامه طنز میسازم که خوب بعضی هفتهها طنزش بیشتر میشه و گل می کنه و بعضی هفتهها به خاطر اخبار تراژیک و کمبود برق و آب طنزش کمتره!
گفت: نه کلاً گریه میکنم!
گفتم: آقا جان تو که تمام شالوده زندگی و فرهنگ و هنر و ادبیات ما رو ریختی به هم! ما این همه تلاش میکنیم برنامهای بسازیم با طنزی فاخر و ظریف! که سبک نباشد! یه چیزی به جامعه اضافه کند و یه چیزی به خودمون اضافه شود! زحمتها کشیده میشه که ما شیش تا رو هشت تا کنیم!
گفت: نه کلاً گریه میکنم!
گفتم: ببین! پس من ببندم در این برنامه و تجربه سالیان در ارتباط با این داستان رو؟ برم تو کار روضهخونی؟
گفت: نه کلاً گریه میکنم!
گفتم: چرا آخه؟ حالا که این طور شد از این به بعد میرم تو برنامه و جک رشتی میگم! چون خودم رشتی هستم اوکیه! میشه! اگه خودت رشتی باشی و جک رشتی بگی آزاده ولی اگر رشتی نباشی و جک رشتی بگی میزنم تو دهنت صدات در نیاد!
گفت: نه کلاً گریه میکنم!
دیگه هیچی نگفتم! سرمو برگردونم و یه نگاه به در خروجی منجر به خیابان کردم و با خودم زیر لب گفتم: برم یه دفعه خودمو بندازم زیر ماشین خلاص شم!
گفت: اونجوری که باز گریه میکنم!
گفتم: برای چی گریه میکنی؟
گفت: اوضاع خندهدار نیست!
یه نفس راحتی کشیدم از اینکه «این من نیستم که گریه دارم» و «این اوضاع است که گریه دار شده!» خدا رو شکر تقصیر من نبود!
حرفهایی دیگری هم با جوان رعنا زدیم که دیگه جاش نیست. از اون روز تا الان کلی به این حرفها فکر کردم.
این برنامه نتیجه تفکرات یک طنزپرداز دلقک معاصر است که تلاش دارد مثبت باشد!
Your browser doesn’t support HTML5