پرویز صیاد را کمتر کسی است که در بین ایرانیان نشناسد. هشت فیلم سینمایی صمد در سالهای بعد از انقلاب و زمانی که دستگاههای پخش ویدیو حکم میوه ممنوعه را داشت، مانند کیمیا در ایران دست به دست میشد. خودش میگوید عشق و محبتی که ایرانیان به او نشان میدهند به او توان و انرژی داده که تا این سن همچنان بر روی صحنه بماند. میگوید برایش تعریف کردهاند که در کمپهای پناهندگان در اروپا برای بچهها نوارهای صمد را میگذاشتند تا کمی از غم و نگرانی بزرگترها دور شوند و در دنیای عینالله و قوچعلی و صمد و لیلا به ایرانی سفر کنند که امروز بیشتر به افسانه میماند.
از آرزویش برای تمامکردن کارهای ناتمامش گفت و اینکه «چقدر حیف شد» که نتوانست پژوهشهایش را در حوزه شبیهخوانی ایرانی به انجام برساند و حاجیبابای اصفهانی را به روی صحنه ببرد. میگوید «چه بسا اگر مردم حاجیبابا را میدیدند فریب خمینی را نمیخوردند.»
آنچه در ادامه میخوانید حاصل گفتوگوی کوتاهی است که پرویز صیاد روز دوشنبه، چهارم تیر ماه ۱۳۹۷، صبح روز بعد از اجرای نمایش جدیدش « I love TV» در پراگ با هومن عسکری از رادیو فردا انجام داد.
Your browser doesn’t support HTML5
آقای پرویز صیاد از شما سپاسگزارم که وقتتان را در اختیار رادیو فردا قرار دادید. امروز در پراگ هستیم و شب گذشته نمایش جدید شما در اینجا اجرا شد، اول اگر موافقید درباره همین نمایش صحبت کنیم به نام «I love TV»؛ بله؟
دقیقا درسته! اجازه بدید قبل از شروع سخن درودی بفرستم خدمت شنوندگان رادیو فردا و ابراز مسرت کنم از اینکه یک بار دیگر گذارم به شهر پراگ افتاد و از رادیوی شما سردرآوردم.
آقای صیاد، چه شد که نمایش «آی لاو تیوی»شکل گرفت؟
نمایش «آی لاو تیوی» در واقع با خاطرات تلویزیونی من شروع میشود، به همین دلیل اسمش «آی لاو تیوی» است، یعنی ما قرار بود که عاشق کار تلویزیون باشیم....
چرا نامش را انگلیسی گذاشتید؟
برای اینکه در جایی زندگی میکنم که انگلیسیزبان است، [آمریکا] کشور دوم من شده است و منظورم هم بیشتر این بود که رجعت بکنم به یک سریالی که اسمش «آی لاو لوسی»بود، و این «آی لاو تیوی» یک حالت مطایبه دارد برای اینکه نمیتوانستم بگویم «آی هیت تیوی» در نتیجه آن را بردم زیر لفاف عشق. معنای دوگانهای دارد بخصوص برای کسانی که نمایش را میبینند.
همین اسمی که به انگلیسی انتخاب کردهاید شاید اشارهای باشد به دورگهگی فرهنگی مهاجران ایرانی در سراسر دنیا.
بله، شاید ناخواسته یک چنین مطلبی به ذهن من آمد. ترجیح دادم که اسم نمایش «آی لاو تیوی» باشد و نام انگلیسی داشته باشد.
این نمایش شما بیشتر حالت روایتگونهای دارد از اتوبیوگرافی شما. زندگی هنری خودتان را روایت میکنید و اینکه از کجا شروع کردید و بعد چه اتفاقهایی در زندگی هنری شما افتاد. چرا این [خودزندگینامه] را مکتوب نکردید؟ چرا به صورت کتاب منتشرش نکردید؟
دلیل اصلیاش این است که من فکر میکردم که ما به اندازه کافی کتابخوان نداریم و بخصوص من مایل بودم که آنچه درباره زندگیام میگویم را در زمانی بگویم که خودم حیات دارم، در قید حیات هستم...نمیدانم چرا ما وقتی میخواهیم بگویم زنده هستیم باید این کلمه «قید» را بگذاریمٍ؛ مثل اینکه یک زندانی هستیم در این دورانی که سهمی داده شده به ما برای زنده ماندن. به هر حال قصد من این بود که تا موقعی که هستم بتوانم رودررو همچنانکه سالها روی صحنه تئاتر با دوستداران تئاتر در رابطه بودم بتوانم حتی خاطراتم را هم با آنها در میان بگذارم و بتوانم به همان شکلی که روی صحنه با آنها بودم. یک جورهایی برایم جالب نیست که بعد از مرگم خاطرات من را بخوانند، فکر کردم بهتر است به صورت تئاتر باشد چون کار من تئاتر است. البته یک دلیل دیگر که عنوان میکنم روی صحنه چندان بیپایه و اساس نیست و آن اینکه میخواستم حقوق بازنشستگیام را هم بگیرم از تماشاگر. وقتی کتاب بعد از فوت من خوانده شود من سهمی از آن نخواهم داشت. ولی وقتی بیایند تئاتر برای اینکه خاطرات من را تماشا کنند، به هرحال یک بلیطی خریدهاند و آمدهاند آنجا و من که حقوق بازنشستگی ندارم و در دوران بازنشستگیام هم هستم، تنها راهی که بتوانم حقوق و مزایای بازنشستگی دریافت کنم باز از همین طریق ارتباطی است که با تماشاگر دارم.
این اجرای یک نفس سه ساعتهای که شما دیشب داشتید هیچ نشانی از بازنشستگی در آن نبود!
ولی زمان شوخیبردار نیست و این تعارفها را هم قبول نمیکند.
البته کرک داگلاس الان ۱۰۳ [۱۰۱] سالش است و تا همین چند سال پیش هم فیلم بازی میکرد.
ولی خوب همه بازیگران آن شانس را ندارند که تا آن سنین هم حتی فعال باشند و بتوانند جلوی دوربین بروند.
امیدوارم شما از آن جلوتر هم بروید...آقای صیاد یک قسمتی در نمایش جدید شما بود که شخصیت روی صحنه - که خود شما هستید - صمد را دعوا میکند و صمد خداحافظی میکند. من دیشب در سالن نمایش دیدم که خیلیها دلشان میسوخت به حال صمد؛ چرا صمد خداحافظی کرد؟ چرا دعوایش کردید؟
خوب این یک جنگ زرگری است که ما با همدیگر داریم برای اینکه دعوایمان یک مقدار حالت نمایشی دارد و جدی نیست. این جنگ و دعواها را برادرها هم گاهی با هم دارند.
مایل بودم که آنچه درباره زندگیام میگویم را در زمانی بگویم که خودم حیات دارم.
پس صمد همچنان هست و کسی نگران نباشد؟
نه، بودن و نبودن صمد دست من نیست. اتفاقا تنها شخصیتی است که اختیارش از دست من به عنوان مولف یا نویسنده خارج شده و خودبخود جریان مستقلی در ذهن مردم دارد، برایش قصه میسازند، برایش جوک میسازند، فکر میکنم سالها پس از آنکه من خودم رفته باشم او زندگی دارد، او هنوز خواهد بود.
همین امروز که داریم صحبت میکنیم، ادبیات و گفتمانی که شما با فیلمهای صمد یا برنامه اختاپوس وارد جامعه کردید، همچنان بعد از ۴۰ سال بعد از انقلاب وجود دارد و جاری و ساری است. شخصیت اسداللهمیرزا که شما در داییجان ناپلئون خلق کردید و نقشش را ایفا کردید یا تکه کلامهای صمد یا شخصیت عینالله، اینها در بین مردم هنوز جاری و ساری است. راز ماندگاری کارهای پرویز صیاد چیست؟
اجازه بدهید همین جا جدا بکنم آن نقش اسدالله میرزا را، برای اینکه من نقش اسدالله میرزا را بازی کردم اما کار من نیست، یعنی نوشته من نیست و نوشته آقای ایرج پزشکزاد است. ایشان انشاالله سلامت باشند و کتابشان هم بسیار پرفروش است و همه میدانند، با این شخصیت آشنا هستند. ولی آن قسمتهای دیگری که مربوط به خود من است، مثل شخصیتهای اختاپوس یا شخصیت صمد اینها همهاش کارهای من است که در زمینه تئاتر و سینما انجام دادهام. علت اینکه در خاطرهها مانده، شاید بهتر باشد از آن کسانی بپرسید که این شخصیتها را به یاد میآورند، که چطور شده در بین این همه شخصیتهایی که در دوران پیش از انقلاب در تئاتر و سینما وجود داشته شما بیشتر با این شخصیتها آشنا هستید؛ باید دلیلش را مردم بگویند. ولی من خودم فکر میکنم این برگرفته از زندگی مردم است و آنها چیزهای بسیار آشنایی پیدا میکنند از گذشته خودشان از فامیل خودشان، از آنچه که شنیدهاند یا شاهد بودهاند. چون به هرحال بد یا خوب این کارهایی که من در زمینه سینما و تئاتر انجام دادهام برخلاف آن روش رایج دوران گذشته که اغلب بخصوص فیلمهای سینمایی تقلیدی بود از فیلمنامههای موفق کشورهای دیگری که فیلم به ایران صادر میکردند، یا مثلا یک فیلم هندی یا عربی یا ترکی، حتی یک فیلم آمریکایی اگر موفق میشد از لحاظ تجاری، خوب یک نسخه فارسی از آن درست میشد، گرچه میتوانست فیلم خوبی باشد در عین حال ولی چون برآمده از زندگی و شرایط روزمره مردم نبود، به هرحال آن بیگانگی را داشت. منتها حالا این کارهای من هرچه که بود آن اوریجینالیته و اصالتی که برگرفته شده از زندگی خود مردم درش هست، به همین دلیل با گذشت زمان هنوز این کیفیت فرهنگی [را دارد] و در بافت زندگی روزمره مردم قرار دارد؛ فکر میکنم دلیلش این باشد.
فکر میکنم سالها پس از آنکه من خودم رفته باشم صمد زندگی دارد، او هنوز خواهد بود.
یک سریالی اخیرا در ایران در تلویزیون پرطرفدار بود به نام «پایتخت» که همین تعریفی که الان شما ارائه کردید از دلیل ماندگاری کارهای پرویز صیاد، آفرینندگان آن اثر هم به همین مساله اشاره کردند. آیا پایتخت را دیدهاید؟
نه، من متاسفانه زیاد رابطهای ندارم چندان با کارهایی که تولید میشود در ایران یعنی مشغله شخصی من اجازه نمیدهد که فرصت پیدا بکنم و این کارها را دنبال کنم. البته جسته و گریخته کارهایی از تلویزیون این دوره دیدهام که بعضیهایشان به نظر من خیلی جذاب بودند و اتفاقا - برخلاف سینمای این دوره که انگار در کشور دیگری ساخته شدهاند - کارهایی که به عنوان طنز یا حتی بعضی وقتها درام در تلویزیون ساخته میشود کمابیشبرگرفته از زندگی این دوره مردم است.
منظورتان از اینکه «انگار بعضی از فیلمهای سینمایی در کشور دیگری ساخته میشوند» چیست؟
خوب برای اینکه شرایطی که امروز مردم ما درگیرش هستند از نظر سیاسی-اجتماعی، جز دعوای زن و شوهری چیز دیگری شما در این فیلمها نمیبینید. از گرفتاریهایی که مردم با حاکمیت فعلی دارند شما در این فیلمها نمیبینید بخصوص فیلمهایی که به خارج از ایران راه پیدا میکنند و به فستیوالها میرسند، اینها به هر حال معرف زندگی امروز مردم ما در کشور و درگیریهای اصلیشان با حکومت فعلی نیست. میتواند داستان این فیلم مثلا در رومانی اتفاق بیفتد یا در دوران قبل از انقلاب هم در بین مردم اتفاق افتاده باشد، این فیلمها نشاندهنده این دوره و درگیریهای مردم ما با آنچه که بر سرشان آمده و در حال حاضر دارند تجربه میکنند، نیست.
البته برخی از فیلمها در ایران توقیف شده و همچنان اجازه پخش ندارد، بعضی به دلایل سیاسی و بعضی به دلایل اجتماعی، درباره آن فیلمها هم همینطور فکر میکنید؟
به هرحال من درباره آن فیلمها که توقیف شده صحبت نمیکنم چون آنها را که ندیدهام، من راجع به آن فیلمهایی صحبت میکنم که به فستیوالهای خارجی راه پیدا میکند و حتی جوایزی میگیرند. اتفاقا این فیلمها نشاندهنده این است که مردم ما چندان مشکل اساسی ندارند و حتی نسبت به بعضی کشورهای خاورمیانه وضعیتشان بهتر هم هست! یعنی یک جوری مردم دنیا را متقاعد کردهاند که ای بابا زندگی بسیار هم قابل تحمل است در ایران. در حالی که ما میدانیم برای نود درصد مردم ایران شاید اصلا قابل تحمل نباشد.
البته همین الان که ما داریم صحبت میکنیم، فیلمهای زیادی از ایران برای رادیو فردا ارسال میشود که گویا دست کم در برخی از نقاط تهران، در بازار تهران مثلا، بخشهایی تعطیل شده است و اعتراضهایی شکل گرفته است، آنهم به دلیل نابسامانی بازار ارز و تاثیراتی که داشته است.
شما اشاره خوبی کردید. با همه محدودیتها و فشارها و اختناقی که در ایران وجود دارد و اینکه حتی راههای اینترنتی را هم به روی مردم میبندند باز ما میبینیم که گرفتاریهای مردم و خواستههای آنها در سطح گستردهای در تمام این رسانههای مجازی مطرح میشود ولی حتی ۱۰ درصد این را شما در فیلمهایی که از سینمای ایران به خارج راه پیدا میکند نمیبینید. به نظر من وظیفه این سینما کاورآپ و پوشش گذاشتن بر آن چیزی است که در این دوره در کشور ما رخ داده است.
قبل از اینکه برویم سراغ سوال بعدی یک پرانتز من باز بکنم، آیا پرویز صیاد از این فضای مجازی استفاده کرده است برای اینکه با مخاطبش در داخل و خارج ایران ارتباط برقرار کند؟
خوب به هرحال من متعلق به نسلی هستم که با کامپیوتر و سیستم دیجیتال بارنیامده است. مشکلاتی را که من دارم شبیه آن روابطی نیست که یک نوجوان امروزی با رسانههای مجازی دارد. ولی با این همه با کمک دوستانم زیاد پرت نیستم از ماجرا. مثلا صفحات فیسبوک زیادی به نام من هست، وقتی از من میپرسند کدامش مال شماست من واقعا نمیدانم بگویم کدام! یک صفحه فقط در فیسبوک از آن من است که وقتی نگاه کنند نزدیک چهلهزار نفر فالوور دارد، همان مال من است.
به تازگی ناصر ملکمطیعی در ایران درگذشت و تصاویری که منتشر شد از مراسم تشییع پیکر او شمار زیادی از شرکتکنندگان در این مراسم را نشان میداد. شما به عنوان یک سینماگر همدوره ناصر ملکمطیعی چطور حضور جوانان بعضا دهه هفتادی داخل ایران را در این مراسم توجیه میکنید؟ شاید خیلی از اینها اصلا ناصر ملکمطیعی را در آن سینمایی که او شاخص آن بود، ندیده بودند.
بله، این نشانده آن هست که با توجه به این امکانات جدیدی که اینترنت فراهم آورده است، نمیشود خاطرات ملتی را به طور کلی حذف کرد و خط بطلان کشید. این کار را رژیم جمهوری اسلامی انجام داده، از روز نخست خط بطلان کشید روی سینمای قبل از انقلاب و همه بازیگران زن و مرد را از ادامه کار محروم کرد. حتی شرایطی را به وجود آورد که دیدن آن فیلمها و تماشاکردن آنها به نوعی جرم و خطای سیاسی-اجتماعی محسوب میشد. با همه این حرفها این فضای مجازی که بازشده است برای مردم، کمک کرده که این خاطرات مردم، خاطرات نسل پیشین را نتوانند به طور کلی حذف بکنند. این امکانی است که نسل فعلی ایران برخلاف نسلهای گذشته که هر رژیمی که میآمد خاطرات رژیم قبلی را حذف میکرد یا سیاهنمایی میکرد، دیگر الان با همه کوششهایی که نظام جمهوری اسلامی کرده، موفق نشده است که این خاطره را به طور کلی از ذهن مردم از ذهن جوانهای امروز حذف کند. این را باید بیشتر مرهون رسانههای مجازی بود.
قسمت جدیدی که در نمایش دیشب دستکم به چشم خود من آمد، چیزی که من پیش از این درباره شما نمیدانستم، پرویز صیاد پژوهشگر است. شما دیشب درباره تحقیقاتتان در زمینه کتاب «حاجی بابای اصفهانی» گفتید، درباره پژوهشهایی که کردهاید در حوزه شبیهخوانی و نمایشهایی که در جشن هنر شیراز انجام دادید، درباره تحقیقاتتان در ارتباط با پرویز نیکخواه - شخصیتی که درباره او هم مبسوط صحبت کردید – گفتید: نوارهایی که ضبط کردهاید، گفتوگوهای متعددی که درباره او انجام دادهاید. سرنوشت این تحقیقات چه خواهد شد؟ قصد دارید با این تحقیقات چه کنید؟
خوب بخشی از این جستوجوهایی که من کردهام در زمینه کار خودم، یعنی کار نمایشنامهنویسی، فیالمثل برای نمایش محاکمه سینما رکس، من بایستی جستوجو میکردم، پژوهش میکردم و پیدا میکردم اسناد و مدارکی که بتواند کمک کند به نوشتن این نمایشنامه، و این کار را نمایشنامهنویسان دیگر هم کمابیش ناگزیر باید انجام دهند اگر میخواهند نمایشنامههایی که مینویسند براساس موضوعاتی که نوشته میشود، منطبق با وقایعی باشد که در آن دوره رخ داده است. بخشی از این کارهایی که انجام دادهام نیمهکاره مانده مثل همان کاری که روی زندگی پرویز نیکخواه انجام دادهام، قصد داشتم یک درام مستندی بنویسم راجع به زندگیش، هنوز انجام نشده است. خوب این بستگی دارد به اینکه من چقدر بخت و انرژی داشته باشم برای انجام کارهایی که ناتمام مانده است. بخشی از آن کارهایی که در ایران میتوانست انجام شود دیشب توصیف کردم که حاجی بابا یکی از آنها بود، یوسف و زلیخا یکی از آنها بود و خیلی کارهای دیگر مثل رستم و اسفندیار، درام فالگوش، همه اینها چیزهایی است که در تجربه کارهای من وجود داشته ولی هیچکدام به ثمر نرسیده است، یعنی ما الان نمونهای از آنها را روی فیلم سینمایی یا روی نوار نداریم که برای بعد از من ماندگار شود. امیدوارم تا جایی که امکان دارد برایم، عمر من یاری کند که به بعضی از این کارهایی که شما اشاره کردید بتوانیم یک سامانی بدهم و الا بقیهاش میماند سهم کسان دیگری که در آینده در این زمینهها کار میکنند و امیدوارم به آن بپردازند، بخصوص به زندگی پرویز نیکخواه.