«۱۵ هزار نفر را کشته اند و جشن ۲۵ هزار ساله می گيرند»

  • علیرضا طاهری

محمد رضا شاه پهلوی و فرح دیبا به همراه ریچارد نیکسون و همسرش

در پايان همين دهه ۱۳۴۰ ايران پيشاپيش زرادخانه چشمگيری از پيشرفته ترين سلاح های آمريکايی را زير نگين خود داشت. جنگنده های اف ۴، هواپيماهای حمل و نقل از نوع سی ۱۳۰، تانک های ام ۴، تفنگ های ام ۱۶، سامانه های موشک ضد تانک، توپخانه های دور برد، و افزوده بر اين ها، نخستين مرحله از ايجاد کارخانه مونتاژ مسلسل های آمريکايی نيز در ايران به پايان رسيده بود.

در عرض دهه ۱۳۴۰ و اندکی پيش از آن، آمريکا يک ميليارد دلار برای ايران، و نگاهداری آن در اردوگاه غرب، و دور از پرده آهنين، هزينه کرده بود. در همان زمان همه آشکارا می گفتند که بخش اعظم اين هزينه سنگين با سوء مديريت و سوء استفاده به هدر رفته است. با اين حال پرونده اين ياری هنگفت، بزودی، بی سرو صدا و بی هيچ مراسمی بسته شد.

محمدرضاشاه، همراه با افزايش بهای نفت، و بی نياز از ياری های مالی آمريکا، آنچه را «سياست مستقل ملی» می خواند، در پيش گرفت. در غياب آيت الله خمينی، روحانيت ايران، با سکوت، برنامه اصلاحگرايانه شاه را تاييد می کرد. نزديکی با مسکو احتمال خطر آفرينی شوروی برای ايران را از ميان برده بود. همزمان، جنگ شش روزه با اسرائيل و شکست خيره کننده و برق آسای اعراب در آن، پرو بال جمال عبدالناصر – رهبر مصر و رهبر مخالفان عرب ايران- را چيده بود.

محمدرضاشاه برای خود رسالتی حس می کرد که پيشرفت ايران و ايرانی، جوهر آن به شمار می رفت.

برای او ديگر اهميتی نداشت اگر آيت الله خمينی (که در آن زمان بسادگی "حاج آقا روح الله خوانده می شد) در دوردست تبعيد فرياد برمی آورد که مردم ايران خواهان اين پيشرفت ها نيستند.

در شب پيش از انتخابات رياست جمهوری آمريکا در سال ۱۹۶۸ برابر با ۱۳۴۷، محمدرضاشاه در اوج شادمانی بسر می برد. انتخاب دوست ديرينش – ريچارد نيکسون- در اين انتخابات تقريبا قطعی بود. نخبگان آمريکايی نيز اندک اندک «انقلاب سفيد» را به جد می گرفتند و آن را به چشم نسخه دردهای بی درمان کشورهای جهان سوم می نگريستند.

شاه در اوج شادمانی، بگفته هوادارانش، همه مردم ايران را شادمان می خواست. تا به جايی که يک بار به پخش آهنگ های اندهگين از راديو ايران چنان اعتراض کرد که مسوولان آن، شتابزده آهنگی ساختند با ترجيع بند«خنده، خنده! خنده!» که با آوای الهه پخش شد.

اين محمدرضاشاه ، ديگر آن محمدرضاشاهی نبود که پايه های تخت پادشاهيش را همواره لرزان می ديد. همه گوش به فرمان او می نمودند. نخست وزيرش – امير عباس هويدا- از خود به عنوان «منشی اعليحضرت» ياد می کرد و با اغراق گفته می شد که حتی يک هلی کوپتر هم نمی تواند بی اجازه شاه در ايران پرواز کند.

محمدرضاشاه، برخوردار از يکی از غنی ترين زرادخانه های سلاح های پيشرفته آمريکايی، و خزانه يی از «پترو دالر» يا دلارهای معروف به نفتی، و نيز با نفوذی بی چون و چرا در اوپک (سازمان کشورهای صادر کننده نفت) خود را بازتابی از کورش بزرگ، شاه شاهان شاهنشاهی هخامنشيان می ديد.
آرمگاه کورش بزرگ، بنيادگذار شاهنشاهی هخامنشی، يکی از بزرگترين امپراطوری های تاريخ بشری، در روستايی به نام پاسارگاد در دشت مرغاب، محمدرضاشاه را به سوی خود فرا می خواند. تا به اين شاه بزرگ ، شاهی که در عهد عتيق متبرک و همسنگ پيامبران الهی خوانده شده، در پی گذشت بيش از دو هزار و پانصد سال از ميلاد «عيسی مسيح» درود بفرستد. برای اين کار بزم شاهانه بی سابقه يی تدارک ديده شد که تمامی سران کشورهای معتبر جهان بدان دعوت شدند.

بزرگداشت دو هزار و پانصد سال شاهنشاهی در ايران با شکوه هر چه تمامتر برگزار شد و محمدرضاشاه در حالی که زانوانش از فرط هيجان می لرزيد به کوروش بزرگ درود فرستاد:


«کورش،
شاه بزرگ،
شاه شاهان،
شاه هخامنشی،
شاه ايرانزمين،
از جانب من، شاهنشاه ايران،
و از جانب ملت من،
بر تو درود باد!

در اين لحظه پرشکوه تاريخ ايران، من و همه ايرانيان، همه فرزندان اين شاهنشاهی کهن، که دوهزار و پانصد سال پيش بدست تو بنياد نهاده شد، در برابر آرامگاه تو سر ستايش فرود می آوريم و خاطره فراموش نشدنی ترا پاس ميداريم.

همه ما در اين هنگام که ايران نو با افتخارات کهن پيمانی تازه می بندد، ترا بنام قهرمان جاودان تاريخ ايران، به نام بنيانگذار کهنسال ترين شاهنشاهی جهان، به نام آزاديبخش بزرگ تاريخ، به نام فرزند شايسته بشريت، درود ميفرستيم.

کورش!
ما امروز در برابر آرامگاه ابدی تو گرد آمده ايم تا بتو بگوييم:
آسوده بخواب که ما بيداريم
و برای نگاهبانی ميراث پرافتخار تو همواره بيدار خواهيم بود.
سوگند ياد ميکنيم که آن پرچمی را که تو دوهزار و پانصد سال پيش برافراشتی همچنان افراشته و در اهتزاز نگاه خواهيم داشت.
سوگند ياد ميکنيم که بزرگی و سربلندی اين سرزمين را بعنوان وديعه يی مقدس، که گذشتگان ما به ما سپرده اند، با اراده يی پولادين حفظ خواهيم کرد، و اين کشور را سربلندتر و پيروزتر از هميشه به آيندگان خويش خواهيم سپرد.
سوگند ياد ميکنيم که سنت بشر دوستی و نيک انديشی را که تو اساس شاهنشاهی ايران قرار دادی، همواره پاس خواهيم داشت و همچنان برای مردم جهان پيام آور دوستی و حقيقت خواهيم بود.
در اين بيست و پنج قرن، کشور تو و کشور من، شاهد سهمگين ترين حوادثی شد که در تاريخ جهان برای ملتی روی داده است، و با اينهمه هرگز اين ملت در برابر دشواريهای گران سر تسليم فرود نياورد.
در طول دوهزار و پانصد سال، هر وجب از خاک اين مرز و بوم با خون دليران و جانبازان ايران زمين آبياری شد، تا ايران همچنان زنده و سربلند بماند.

بسيار کسان بدين سرزمين روی آوردند تا آن را از پای در آورند، اما همه آنان رفتند و ايران بر جای ماند و در همه اين مدت، عليرغم تيرگيها، اين سرزمين فروغ جاودان همچنان تجلی گاه اخلاق و کانون ابدی انديشه باقی ماند.
اکنون ما در اينجا گرد آمده ايم تا با سربلندی به تو بگوييم که:
پس از گذشت بيست و پنج قرن، امروز نيز مانند دوران پر افتخار تو، نام ايران در سراسر گيتی با احترام و ستايش بسيار در آميخته است.
امروز نيز همانند عصر تو، ايران در صحنه پر آشوب جهان پيام آور آزادگی و بشر دوستی و پاسدار والاترين آرمانهای انسانی است.
مشعلی که تو بر افروختی و در طول دو هزار و پانصد سال هرگز در برابر تندبادهای حوادث خاموش نشد، امروز نيز فروزان تر و تابناک تر از هميشه در اين سرزمين نورافشان است، و فروغ آن همچون دوران تو، از مرزهای ايران زمين بسيار فراتر رفته است.
کورش!
شاه بزرگ
شاه شاهان
آزادمرد آزادمردان و قهرمان تاريخ ايران و جهان
آسوده بخواب، زيرا که ما بيداريم و همواره بيدار خواهيم بود.»


کمتر کسی اين سخنرانی سرشار از احساس و احساسات را به جد گرفت، و بزرگداشت دو هزار و پانصد سال شاهنشاهی در ايران، بی درنگ، انگ ولخرجی و اسراف خورد. هر چند که مجموع هزينه های آن بر خلاف گفته ها و نوشته های مخالفان شاه، نه يک ميليارد دلار که بنوشته امير اسدالله علم - وزير دربار وقت - و تاييد منابع وزارت دارايی ايران، بيش از شش ميليون دلار نبود؛ که البته اين مبلغ نيز در آن زمان، مبلغ ناچيزی بشمار نمی رفت.

به هر روی، جشنهای دو هزار و پانصد ساله شاهنشاهی در ايران، برای حاج آقا روح الله خمينی، آيت الله زخم خورده در غربت تبعيد، فرصتی طلايی بود تا بار ديگر بکوشد پايه های شاهنشاهی در ايران را به لرزه در آورد. آيت الله تلخکام تيزهوش تر از آن بود که اين فرصت را از دست بدهد، و در برابر آن چه «ريخت و پاش» از راه فروش نفت به «کفار» می خواند، خاموش بماند. آيت الله خشمگين، در يک سخنرانی طولانی، خواستار شد که "نجف را بيدار کنند". او بی آن که سند و مدرکی به دست دهد، يا به جزئيات بپردازد، در حدی که بوی اغراق در آن را نمی شد ناديده گرفت، از «قتل پانزده هزار نفر» در گير و دار جشن های بگفته او «بيست و پنجهزار ساله» ياد کرد.

آيت الله خمينی: «نوشته‌اند که دخترها را اينقدر زده‌اند که پستان های اينها محتاج به جراحی است، در همين چند وقت واقع شده است و نجف بی ‌اطلاع است. چرا؟ برای اينکه شعار دادند که ما جشن بيست و پنج هزار ساله را نمی ‌خواهيم، ما گرسنه هستيم، گرسنگی مسلمان ها را رفع کنيد. ‌در ضمن چهارصدنفر را کشته‌اند و روی هم رفته گفته می ‌شود که پانزده هزار مردم را قتل عام کرده‌اند،‌ ما جشن بگيريم؟! برای اينها ما بايد جشن بگيريم؟ آن بساطی که در مدرسه فيضيه دادند سيد جوان را از پشت بام انداختند پايين تا آوردندش منزل ما با کمر افسرده و شکسته. پس چه شد اين حرف های شما که می گوييد همه ايران در رفاه هستند؟ همه ايران در رفاه هستند؟ بچه هايشان را می فروشند برای گرسنگی، در رفاهند ايران؟ جشن دارد؟ آقا بهوش بياييد، نجف را بيدار کنيد. اين اعتراض ندارد که نفت مسلمين را چرا به کفار می دهيد؟»

جشن های شاهنشاهی، با هر هزينه يی به پايان رسيد. اما محمدرضا شاه از پرهيز دوست ديرينه اش- ريچارد نيکسون- رئيس جمهوری آمريکا، اليزابت دوم ملکه بريتانيا، ژرژ پمپیدو رئيس جمهوری فرانسه و لئونيد برژنف رهبر اتحاد جماهير شوروی از شرکت در اين مراسم، و صرفاً فرستادن نمايندگی بلند پايه به جای خود، آشکارا ناخشنود بود.

محمدرضاشاه از غيبت اين بزرگان در جشن شاهنشاهی ناخشنود بود اما به خود دلداری می داد که اين غيبت از نگرانی های امنيتی غايبان سرچشمه می گيرد و هيچ يک از آنها قصد تحقير او را نداشته اند.

گذشته از اين غيبت چشمگير سران بزرگ جهان، جشن دو هزار و پانصد ساله شاهنشاهی در ميان خود اکثريت مردم ايران نيز بازتاب چندانی نداشت و صرفاً انگيزه يی برای ساختن لطيفه هايی درباره شاه و پادشاهی شد. رسانه های گروهی جهان نيز فرصتی يافتند تا با توصيف محمدرضاشاه به عنوان مردی دچار بيماری «خودبزرگ بينی» او و حکومتش را به باد حمله بگيرند. حمله هايی که محمدرضاشاه با ريشخند، ناديده شان می گرفت، چون ستاره بخت و اقبال خود را دم به دم رو به اوج گيری می ديد.

دوست ديرينش، ريچارد نيکسون، رئيس جمهوری آمريکا، در سال ۱۹۷۲ (۱۳۴۳) رسماً تعهد کرد که شاه هر سلاحی، جز سلاح اتمی بخواهد، در اختيار او بگذارد.

در سال های بعد، ايران حتی سفارش خريد سلاح هايی به آمريکا داد که خود ارتش آمريکا نيز هنوز بدان ها مجهز نشده بود.

يکی از برجسته ترين کسانی که به محمدرضاشاه ياری داد تا جز به سلاح های اتمی، به هر گونه سلاح آمريکايی دست يابد، هنری کيسينجر، مشاور پرزيدنت نيکسون در شورای امنيت ملی آمريکا بود.

دکتر هنری کيسينجر، ديپلمات آمريکايی آلمانی تبار، برای برادران راکفلر، ميلياردرهای سرشناس کار می کرد که از دوستيشان با شاه بيش از سه دهه می گذشت. اما کيسينجر صرفا از روی احساس دوستی نبود که با تحليل شاه درباره ضرورت ايجاد ايرانی مقتدر و نيرومند همدلی می کرد. اين مشاور امنيت ملی کاخ سفيد، نخست با ضربه زدن و نابود کردن گزارشی از پنتاگون، وزارت دفاع آمريکا، درباره ترديد آميز بودن سودمندی برنامه های تسليحاتی ايران، اعتبار خود را نزد شاه استوار ساخت. دکتر کيسينجر تا سال ۱۹۷۳ که به وزارت خارجه آمريکا رسيد، مجاب شده بود که آمريکا نمی تواند و نبايد نقش ژاندارم جهانی را بازی کند، و بايد به دوستان واشينگتن ياری برساند تا بصورت جمعی و انفرادی، خود از خويشتن دفاع کنند.

«دکترين نيکسون» که به«اعلاميه گوام» نيز مشهور شد، دقيقا بر همين پايه ديدگاه های هنری کيسينجر استوار بود. و ايران نخستين سود برنده اين «دکترين» شد.

پرفسور«بری روبين» در کتاب «جنگ قدرتها» می نويسد:
بری روبين: « واقعيتی که نمی توان انکار کرد اين است که سياست آمريکا در ايران از اواسط دهه ۱۹۶۰ بيش از پيش به شخص شاه متکی می شود. تجربه های گذشته آمريکا در ايران نشان می دهد که شاه تکيه گاه مطمئنی نيست، اما "گزينه" يا نقطه اتکاء ديگری وجود ندارد. شاه اندک اندک که سالخورده تر می شود، روياهای دور و درازتری در سر می پرورد، و با شعار "هر چه زودتر، بهتر!" آرزوهای خود را می خواهد يکی از پی ديگری، جامه عمل بپوشاند. از ديدگاه او تجديد حيات ملی گرای ايران تنها از راه رسيدن به عظمت گذشته است و قدرت نظامی و شکوه پادشاهی ، نخستين گام در اين راه است.»

پرفسور بری روبين، سپس، به بروز نخستين تَرَکها در شاهراه مهر ميان ايران و آمريکا می پردازد:

«شاه در ِِ‍‍ژانويه ۱۹۷۳، در ضمن سخنرانيش به مناسبت دهمين سالگرد انقلاب سفيد اعلام کرد که "ايران تصميم گرفته است کنترل کامل صنايع نفت را خود به دست گيرد. و نقش کنسرسيوم را محدود کند."

گفته های محمدرضاشاه پهلوی در اين زمينه، تحقق ملی شدن نفت در ايران بود که برغم خون دل خوردن های دکتر محمد مصدق، نافرجام مانده بود.

محمدرضاشاه قدرتهای نفتی جهان را اين چنين صريحا به چالش خواند:

http://www.youtube.com/embed/ByIVUK-Cw0g
محمدرضاشاه پهلوی: «ما در موضوع نفت با شرکتهای عامل، يعنی همين کنسرسيومی که در ايران کار می کند،... موقعی که در سال ۱۹۵۴ قرارداد نفتی امضاء کرديم، که شايد در آنروز بيشتر از آن هم نمی توانستيم به دست آوريم، يکی از مواد قرارداد اين بود که شرکتهای عامل، منافع ايران را به بهترين وجه حفظ خواهند کرد. ما دلايلی داريم که اين کار نشده است. بنابر اين، قرارداد نفت خود را با کنسرسيوم در سال ۱۹۷۹ (۱۳۵۷ سالی که انقلاب اسلامی در ايران پيروز شد)، يعنی شش سال ديگر، به هيچ وجه ديگر تمديد نخواهيم کرد...»

شاه يکه تاز و فارغ از واکنش های جهان غرب، در سال ۱۳۴۸ الغاء يکجانبه پيمان شط العرب را که در سال ۱۹۳۶/۱۳۲۵ در زمان پادشاهی پدرش- رضاشاه- با بغداد بسته شده بود، و حق کشتيرانی در شط العرب را در انحصار عراق می دانست، اعلام کرد.

عراق بی درنگ به نيروهای نظامی خود آماده باش داد. اما دوستان و ياران حسن البکر، رئيس جمهوری، و صدام حسين مرد قدرتمند عراق، در کرملين به آنان اندرز دادند که به ميدان جنگ با ايران نروند.

کشتی های ايرانی، در حالی که تهران و بغداد تا آستانه جنگ پيش رفته بودند، با درفش ايران، و بدون کوچکترين واکنش عراقی ها، از شط العرب پايين و بالا می رفتند.

شاه پيمانی را يکجانبه لغو کرده بود که معتقد بود انگليس ها در سال ۱۳۱۵ بر ايران تحميل کرده بودند.
اندکی بعد، در پی خروج نيروهای بريتانيا از خليج فارس، نيروهای ايرانی در سه جزيره استراتژيک مهم ابوموسی و تنب های کوچک و بزرگ پياده شدند و درفش ايران را برغم اعتراضات جهان عرب در آن ها برافراشتند.

محمدرضاشاه قدرت خود را به رخ جهانيان کشيده بود و آمريکا نيز با اين قدرت نمايی مخالفتی نداشت.

در اواخر سال ۱۳۵۱ تا نيمه دوم سال ۱۳۵۲، ايران که به «عقاب اوپک» شهرت يافته بود، بهای نفت را ناگهان تا سه برابر و در عرض مدتی کوتاه پس از آن، تا چهار و پنج برابر بالا برد. از اين افزايش ناگهانی، آمريکا که نفت کمتری از منابع خليج فارس می خريد، کمتر و ژاپن بيش از همه زيان ديدند.

کارگردان: کيان معنوی