از ستایشهای بی حد و حصر تا انتقاد از نمایش خشونت دیوانهوار، نتایج برآمده از ۹ فیلم سینماگری است که با عشق به سینما و تماشای فیلم کارش را آغاز کرد و خواه ناخواه خیلی زود به یکی از مطرحترین سینماگران آمریکایی بدل شد.
«کیو.تی. ۸: هشت فیلم اول» مستندی است از تارا وود درباره تارانتینو که در واقع پیش از نمایش نهمین فیلم تارانتینو (روزی روزگاری در هالیوود) ساخته شده بود، اما بعدتر با قضایای هاروی واینستین، بخشهایی به آن اضافه شد و سال گذشته نسخه تازهای از آن پخش شد.
وود در وهله اول قدم عجیبی برداشته که توجه مخاطب را برمیانگیزد: او از تارانتینو نخواسته که در این فیلم حاضر باشد و درباره خودش حرف بزند. خود تارانتینو در این باره میگوید: «تارا وود یک کار خیلی خوب رو به ثمر رسونده... یکی از چیزهایی که به نظرم درباره این فیلم جالبه، اینه که بر خلاف همه فیلمهایی که همه درباره فیلمسازان میسازند، اون هرگز از من نخواست که با من مصاحبه کنه، که از این قضیه خوشم اومد.»
فیلمساز با این کار شاید خواسته از زیر سلطه حضور شخصیت جذاب و متفاوتی چون تارانتینو رهایی یابد و در عوض بتواند با فاصله به او نگاه کند. با این حال اما ترکیب نگاه او (با کنار هم نهادن گفتوگوهای متعدد بدون گفتار) در مجموع ستایش بیش حد و حصری است از این فیلمساز، بدون انگشت گذاشتن بر روی ضعفها.
وود با غالب بازیگران فیلمهای تارانتینو به گفتوگو مینشیند: از ساموئل ال. جکسون و تیم راث تا کرت راسل، کریستوفر والتز و دایان کروگر. اما اوما تورمن اصلیترین یار و همراه تارانتینو در تحسینشدهترین فیلمهایش (قصههای عامهپسند و بیل را بکشید) در این فیلم غایب است و خواه ناخواه برای تماشاگر یک علامت سؤال بزرگ باقی میگذارد.
تورمن، هاروی واینستین (که تهیهکننده اولیه این مستند هم بود) را به آزار جنسی متهم کرد (در دورهای از جشنواره کن، زمانی که تورمن داور جشنواره بود و واینستین به روی صحنه آمد، تورمن رویش را برگرداند) و بعد هم انتقادی داشت به تارانتینو برای تصادف رانندگی طی فیلمبرداری که به مجروح شدن او انجامید. در طول این فیلم مستند، این صحنه تصادف را میبینیم و اینکه چطور تارانتینو پس از این اتفاق سعی دارد به او آب بدهد.
اما به هر حال نام تارانتینو پیوند غریبی دارد با واینستین؛ دوست نزدیک و تهیهکنندهاش که برای مدت ۲۵ سال با هم همکاری داشتند. پس از اتهامات جنسی علیه واینستین، تارانتینو در اطلاعیهای برای دوست ۲۵ سالهاش اظهار تأسف کرد. وود که حقوق این فیلم را پس از تعطیل شدن کمپانی واینستین پس گرفته، حالا بخشهایی را درباره این چهره جنجالی اضافه کرده که از جمله آنها اشاره برخی بازیگران به ترس از اوست، اما فیلمساز چندان وارد بحث اتهامها نمیشود و تنها چند بریده روزنامه (از جمله بریده روزنامهای درباره اوما تورمن) را میبینیم.
در نبود گفتار بر روی فیلم، فیلمساز به انیمیشن پناه میبرد و در برخی صحنهها زمانی که مصاحبهشونده ماجرایی را توضیح میدهد، آن را به صورت انیمیشن میبینیم، اما با این حال فیلم به لحاظ بصری با انبوه اطلاعاتی که در حرفها ارائه میشود، هماهنگی ندارد و بیشتر فیلمی است متکی به کلام.
اما برای یک عاشق تارانتینو، مملو است از گفتهها و خاطرههایی که هیچ وقت فراموش نخواهد کرد؛ از اشاره دایان کروگر به این که تارانتینو مرتب در طول فیلمبرداری قهقهه میزند و گاه مجبور میشدند به خاطر قهقهههای او کات بدهند تا توضیح زمانی که او بالاخره به پایان مورد علاقهاش در فیلم «جنگوی رها شده» میرسد و می آید و تمام صحنه تیراندازی را خودش برای همه اجرا میکند.
در عین حال تماشای پشت صحنه قصههای عامهپسند، زمانی که تارانتینو در حال کارگردانی صحنه معروف رقص است و خودش هم در کنار دوربین دیوانهوار میرقصد، علاقهمندان این فیلمساز را ذوقزده خواهد کرد.
اما فیلم سعی در تطهیر نمایش بیمارگونه خشونت دارد و به شکلی در مقام پاسخ دادن به انتقادها در این زمینه هم هست. کریستوفر والتز میگوید که «خشونت، اپراست» و برخی دیگر از بازیگران، خشونت فیلمهای او را کاملاً طنزآمیز میدانند، در حالی که از این حیث آثار تارانتینو را میتوان به دو بخش تقسیم کرد: در دو فیلم اول با نمایش دیوانهواری از خشونت روبهرو هستیم که بعدتر در فیلمهای بعدی- خوشبختانه- با زبان طنز آمیخته میشود و فیلمساز به مفهوم پارودی نزدیک میشود، از جمله در فیلم شاهد مرگ: در نیمه اول فیلم، یک قاتل زنجیرهای دست به کشتار زنان میزند که حاصل نمایش آن مشمئزکننده است، اما نیمه دوم فیلم همین قاتل در موقعیتی مضحک، در دستان چند زن به خاک ذلت میافتد و تماشاگر با کمدی مفرحی روبهرو میشود که هجو بخش اول خودش است.
در نتیجه این تغییر نگاه است که خشونت فیلم جاهطلبانهای چون هشت نفرتانگیز (که به شکل پاناویژن هفتاد میلیمتری فیلمبرداری شد در حالی که آخرین فیلم پاناویژن در سال ۱۹۶۶ ساخته شده بود!) برخلاف دو فیلم اول تارانتینو، به رغم کماکان تأکیدهای بیش از حد، در نهایت بیش از مشئمزکننده بودن، تماشاگر را به خنده میاندازد.
بسیاری از هواخواهان کوئنتین تارانتینو با بیل را بکشید، از او نومید شدند؛ اما برای من اتفاقاً، دنیای جذابتر تارانتینو تازه از همین فیلم آغاز شد؛ جایی که جوان واله و شیدای سینما (که با کار در یک ویدئو کلوب، سینما را بلعیده بود) رفته رفته از خودآگاهی فیلمهای اولیه و تلاش برای ساختن عامدانه فیلمی روشنفکرانه (از سگدانی تا جکی براون) اندکی فاصله میگیرد و یاد میگیرد که عشق و علاقهاش (سینما) را با بیماریاش (عصبی بودن تا حد لرزش دست) ترکیب کند و در واقع از خشونت واقعی به هجو برسد و تا حدی به همه چیز بخندد.