یادداشتی از شاهزاده رضا پهلوی*
در تازهترین دور تظاهرات سراسری علیه جمهوری اسلامی، جوانی به نام «رضا اوتادی» به همسایگانش در خیابانهای کرج ملحق شد. آنها با هم شعار دادند: «مرگ بر دیکتاتور» و «آخوند باید گم بشه!». رضا سپس توسط دستگاه امنیتی رژیم شناسایی شد و در شب دوازده مرداد در حالی که به سمت خانه میرفت، نیروهای امنیتی رژیم، وی را به ضرب گلوله کشتند. او ۲۶ ساله بود.
اطلاعات زیادی درباره رضا اوتادی در دسترس نیست. میدانیم که مغازهدار بود و نامزد کرده بود. در صفحه توئیترش که فقط یک بار در آن توئیت کرد در روز اول خرداد نوشت: «تغییر رژیم ایران؛ برای آزادی، زندگی بهتر، آرامش، امنیت اقتصادی و روانی، خندههای بدون استرس.» در این تنها توئیتِ غمانگیز ولی مصمم، رضا اوتادی خواست اساسی یک ملت را ثبت کرد. او شاید این را میدانست و نیازی ندید که بیشتر از این بگوید.
تظاهرات اخیر در ایران، تازهترین فصل از یک تلاش تقریباً چهل ساله است. این تظاهرات بر خلاف آنچه بعضی طرفداران رژیم گفتهاند صرفا به خاطر مشکلات اقتصادی مثل «قیمت تخممرغ» نیست؛ بلکه حوزه گستردهتری را شامل میشود و اهداف آن بسیار عمیقتر از هر موضوع واحد اقتصادی و اجتماعی است.
جنبش اعتراضی ملی در ایران، بیعدالتیهای اجتماعی، سیاسی و اقتصادی زندگی زیر سایه جمهوری اسلامی را تشخیص میدهد و تقبیح میکند و آنها را نشانههای یک بیماری واحد میداند: جمهوری اسلامی؛ هم ایدئولوژی و هم ساختار آن. جنبش اعتراضی ایرانیان، ریشه این بیماری را هدف قرار میدهد و نه صرفا نشانههای آن مثل فساد یا سرکوب را. هممیهنان من به دنبال پایان دادن به جمهوری اسلامی هستند نه فقط به خاطر اینکه رژیمی اقتدارگرا، فاسد و بیکفایت است بلکه به این دلیل که رژیمی است غیر ایرانی و ضد ایرانی.
جمهوری اسلامی از همان آغاز به دنبال ویران کردن ایران با تبدیل آن از یک ملت به یک نهضت بود. جمهوری اسلامی پرچم کشور را که چندین قرن قدمت داشت عوض کرد؛ جلوی آموزش تاریخ و ادبیات ما را گرفت؛ از گرد هم آمدن مردم ما بر مزار قهرمانانشان مثل کورش کبیر و فردوسی در مناسبتهای خاص جلوگیری کرد؛ در نظام طبقاتی مبتنی بر آپارتاید مذهبی و جنسیتی خود، هر ایرانی را در جایگاه حقوقی و اجتماعی خاصی قرار داد به طوری که زنان و اقلیتهای مذهبی، شهروندان درجه دوم و سوم یا پایینتر شدند؛ و در سرزمینی که به خاطر شعر و موسیقیاش شهره است، هم شعر و هم موسیقی را سانسور و گاه به طرز وحشیانهای سرکوب کرد.
صبر ایرانیان به سر آمده است. در خیابانهای ایران و در شبکههای اجتماعی، شعار پرطرفدار "میمیریم، میمیریم، ایران رو پس میگیریم" با حسی سرشار از عزم راسخ و فوریت، طنینانداز شده است. ایرانیان علاوه بر اینکه آزادی، عدالت و فرصت میخواهند، خواهان شکوه، افتخار و احترام برای کشورشان هستنند. آنها میخواهند جایگاه شایسته خود در جامعه جهانی را باز پس بگیرند. آنها میخواهند به خاطر خدمات بزرگ علمی و فرهنگی تمدن باستانیشان شناخته و تحسین شوند. آنها همچنان که اداره کشورشان را به دست میگیرند و راهی درخشان به سوی توسعه و نوآوری میگشایند، میخواهند دوستانی نزدیک و شریکانی قابل اعتماد شناخته شوند. در یک جمله، هممیهنانم میخواهند ایران را از جمهوری اسلامی پس بگیرند.
در بهمنماه گذشته، رژیم در حالی سی و نهمین سالگردش را «جشن» گرفت که هیچگاه تا این اندازه نامحبوب و غرق در بحران نبود. رژیم به طور همزمان با چندین چالش وجودی روبرو است که همه آنها را خودش به وجود آورده: یک اقتصاد آشفته، نابودی وسیع زیستمحیطی، جدا شدن نیروهای امنیتی، تظاهرات سراسری و اعتصابات کارگری بیسابقه، و مهمتر از همه، جمعیتی نترس که به طور فزاینده درگیر فعالیتهای روزانه مقاومت و نافرمانی میشوند.
همچون بسیاری از رژیمهای اقتدارگرا، جمهوری اسلامی با ترس از مردم حکومت میکند. رژیم به تازهترین موج تظاهرات، همان پاسخی را داد که همیشه میدهد: توهین، تهدید، زندان، شکنجه و کشتن ایرانیان بیگناه. رژیم همچنین در تلاشی برای جلوگیری از هماهنگی مردم، اینترنت و تلفن را در تهران، کرج، قم و شهرهای دیگر کُند یا قطع کرد تا معترضان نتوانند مبارزهشان و پاسخ وحشیانه رژیم را با جهان خارج به اشتراک بگذارند.
من برای دههها از برقراری یک دموکراسی سکولار در ایران دفاع کردهام و گفتهام که مسیر رسیدن به این هدف، با قبول دو واقعیت بنیادین شروع میشود: اول اینکه جمهوری اسلامی تهدیدی برای موجودیت ایران و ایرانیان است و دوم اینکه جمهوری اسلامی قابل اصلاح نیست. این مسیر به نافرمانی مدنی، تظاهرات عمومی و اعتصابات ملی نیاز دارد تا به سقوط ساختاری رژیم منتهی شود. این همان چیزی است که اکنون در ایران دارد اتفاق میافتد.
بعد از سقوط رژیم، این مسیر باید با برگزاری انتخاباتی آزاد و منصفانه برای تشکیل مجلس مؤسسان دنبال شود. و در نهایت، باید به یک همهپرسی ملی برای برقراری یک دموکراسی سکولار برسیم که در آن، حقوق انسانی یکایک شهروندان تضمین شده باشد.
مأموریت من این نیست که یک نقش رهبری شخصی را در حکومت آینده بر عهده بگیرم. بلکه، برای بیش از ۳۹ سال گذشته، ماموریتم این بوده و است که برای مردم ایران، منبع امید، صدایی برای اتحاد و وسیلهای برای تغییر باشم. وقتی هممیهنانم به نقطه عطف برگزاری همهپرسی ملی رسیدند، و وقتی ایرانیان توانستند برای اولین بار رهبرانی را که میخواهند انتخاب کنند، مأموریت من انجام شده است.
مانند انقلابیونی که ایالات متحده آمریکا را بنیان گذاشتند، رضا اوتادی در آرزوی «زندگی، آزادی و جستجوی خوشبختی» بود. جرم او تظاهرات مسالمتآمیز برای رسیدن به این آرزوها بود. مانند عده بیشمار دیگری که جمهوری اسلامی را در تقریبا چهار دهه گذشته به چالش کشیدند، رضا برای رسیدن به این آرزوها جانش را از دست داد. مثال او، ماهیت اعتراضات ایران را آشکار میسازد. ایران مملو از میلیونها رضا اوتادی است، و من مطمئنم که آنها به زودی کشورشان را پس خواهند گرفت و آن را دوباره خواهند ساخت.