پیش نمازی که شهره است به اشک ریختن و زار زدن به هنگام برپایی نماز، با مرگ مایکل جکسون- کسی که در نوجوانی میپرستید و لباسهایی شبیه به او میپوشید و به مانندش میرقصید- متحول شده و به هنگام نماز در مسجد سر برمیگرداند و در تخیل اش نمازگزارانی را میبیند که همه با هم در کنار هیبتی شبیه به مایکل جکسون به جای نماز در حال رقص هستند.
این صحنهای است از فیلم مصری «شیخ جکسون» ساخته «عمرو سلامه»؛ فیلم پر سر و صدایی که به عنوان افتتاحیه اولین دوره جشنواره جهانی الگونا در مصر به نمایش درآمد و البته ستایش شد، اما مشخص نیست که امکان اکران عمومی در مصر یا سایر کشورهای عربی داشته باشد. و و در صورت این امکان، متعصبان چه واکنشی نشان خواهند داد.
نمایش تندرویهای دینی و نقد آنها، مقوله آشنایی است در سینما؛ به ویژه در سینمای اسرائیل که بسیاری از فیلمهای تکان دهندهاش درباره یهودیهای ارتدوکس است (از جمله شاهکاری به نام «اصلاح»- Tikkun- ساخته آویشای سیوان). اما حرف زدن درباره تندرویهای اسلامی، غالباً در نمایش سطحی تروریستها در فیلمهای هالیوودی خلاصه میشود و سینمای عرب (و همین طور البته سینمای ایران) هم معمولاً مجالی برای پرداختن به آن ندارد. از این رو «شیخ جکسون» از اولین فیلمهایی است که در جهان عرب، مستقیم و بدون تعارف، ریاضت کشیدن اسلامی و چشم بستن بر نعمات دنیا و عبادت کورکورانه را به نقد میکشد و شیخ شناختهشدهای را که حتی اینترنت را بر روی فرزندش میبندد، در یک چالش عمده با درونیات خود قرار میدهد و در نهایت به نتیجهای میرسد که احتمالا چندان خوشایند اسلامگرایان نیست.
فیلم با حرفهای این شیخ در برابر یک روانشناس شروع میشود؛ روانشناسی که بعداً میفهمیم این شیخ در اولین برخورد از او میخواهد که حجاب به سر کند. او به روانشناس میگوید که دیگر به هنگام نماز نمیتواند گریه کند.
با بازگشت به گذشته نوجوانی او را میبینیم و عشقش به مایکل جکسون. او عاشق دختری از همکلاسیهایش شده و شاید بخاطر خوشایند او لباسهای شبیه این خواننده معروف آمریکایی میپوشد و به مانند او میرقصد. روزی که این دختر میخواهد اولین بوسه را نثارش کند، او میگریزد؛ در واقع گریزی از خود که فیلم در انتها آن را غیر ممکن فرض میگیرد. این نوجوان بهجای بوسیدن این دختر و ماندن در کنار پدرش - که وقتش را با خوردن شراب و همآغوشی با زنها میگذراند- نزد داییاش، یک روحانی تندرو، میرود و خیلی زود شبیه او میشود.
فیلم قصه مردی را روایت میکند که به مانند غالب تندروها، میخواهد گذشتهاش را انکار کند و از آن بگریزد. حضور گذشته در حال و ارتباط آن در درون این شخصیت به مساله اصلی فیلم بدل میشود. نقطه تردید برای این مرد، زمانی است که رادیو خبر مرگ مایکل جکسون را میدهد.
نوع نگاه فیلمساز به این شخصیت به راحتی میتوانست فیلم را به یک اثر شعاری بدل کند، اما- با آن که قطعاً موضع فیلمساز قابل حس است و او سعی ندارد تنها ناظر باقی بماند- با فیلم نسبتاً هوشمندانهای روبرو هستیم که قصد ندارد تنها با سوژه جنجالیاش مطرح شود.
روایت فیلم هرچند روایت کلاسیکی است که چندان نوآوری ای در آن دیده نمیشود، اما مرز باریک گذشته و حال- و اختلاف ظاهری و درونی دو شخصیت کاملاً متفاوت که هر دو در واقع یک نفر هستند- با دقت به هم پیوند میخورد و در نهایت شخصیت سومیرا خلق میکند که میتواند به گذشته و درون اش رجوع کند، پس از دوازده سال پدرش را ببیند، و لباسهای جکسونیاش را دوباره بیابد.
دوربین هرچند معمولاً با فاصله میایستد، اما در چند صحنه به شدت با احوال درونی شخصیت درگیر میشود؛ از جمله صحنه تردید او در تراشیدن ریش.
فیلم اما با یک صحنه رقص به پایان میرسد؛ با یک پیام روشن علیه بنیادگرایی و تلاش برای پذیرش زندگی در دنیای امروز با همه ابعادش.