«از پهلوی که بالا می‌رفتم...»؛ گپ‌وگفت خودمانی با سیاوش قمیشی

سیاوش قمیشی و همکاری‌اش در ساخت آلبوم ۲۱ با گوگوش زمینه‌ای شد برای طرح موضوعاتی دیگر نزدیک به موسیقی او که کمتر گوشی را با آن ناسازگار دیده‌ام.

آقای قمیشی می‌گوید چندان «اهل در گذشته» پرسه زدن نیست، اما با او تن به خاطره ساییدم؛ از خیابان ولی‌عصر (پهلوی سابق) تا دو راهی یوسف‌آباد. به طرح موضوع بازگشت دوباره‌اش به ایران رسیدیم و به زنده‌یاد حبیب اشاره کردم.

قمیشی گفت: «حبیب اجرا داشت دیگر!» و جای خالی بهت مرا با این جمله پر کرد: «مرگ هم خودش اجراست دیگر!»

Your browser doesn’t support HTML5

خانه شماره ۱۳: گپ‌وگفت خودمانی با سیاوش قمیشی

ضرغامی جان عزیزم.

سلام آقای قمیشی خوب هستید؟

خوبی عزیزم؟

خیلی خوشحالم بعد از مدتها... آخرین باری که ما با هم صحبت کردیم، شما رفته بودید تاجیکستان و برگشته بودید.

آره ما ده سال است قرار است مصاحبه کنیم با هم.

زمان خیلی زود می‌گذرد. ولی اصلا فکر نمی‌کردم زمان مصاحبه ما مصادف شود با شرایط خاصی که امروز دنیا در آن به سر می‌برد.

بله، بله.

روزگار چطور می‌گذرد آقای قمیشی؟ روزگار موسیقایی در این دوره‌ای که هستیم. می‌خواهیم بپردازیم به آلبوم جدید شما و حال و هوای خاصی که کارها دارند. من شنیدم کارها را خیلی خلاصه. حال و هوای خاصی داشت. یک جوری مثل یک مسافرت است به گذشته و به امروز.

آره. اگر که تمام آلبوم را همه‌اش را گوش بدهی، عین همین است که می‌گویی. مثل مسافرتی است و آخرش هم آن‌قدر مسافرت است که چیزی می‌شنوی که... حالا من نمی‌گویم تا خودت سورپرایز بشوی. آخرش هم مثل مسافرت تمام می‌شود، عین مسافرت تمام می‌شود. آره مسافرت است، خوب هم هست. خیلی هم طول کشید. برای ما که درگیرش بودیم حدود دو سال.

وقتی با خانم گوگوش صحبت میکردم، خیلی دوست داشتند که با شما کاری را داشته باشند در قالب آلبوم. ما به هرحال اسم خیلی از تولیدات را می‌گذاریم آلبوم، ولی آلبوم محصول کار مشترک یک گروه کوچکی از هنرمندهاست. مثلا این طوری بگوییم که یک آهنگسازی که با یک خواننده کار می‌کند، نظیر اتفاقی که مثلاً در مورد آقای ابی افتاد با شما، نظیر کاری که با خانم لیلا فروهر کردید و اگر اشتباه نکنم خانم دیگری هم بود به اسم خانم فیروزه.

بله، بله.

و این بار با خانم گوگوش. این همکاری به هرحال چه جوری جوش خورد؟ می‌خواهید خودتان از نقطه نظر خودتان و جایی که ایستادهاید بگویید؟

بیشتر در این باره: باید بروم ۲۱ بازی کنم

بله. چه جوری جوش خورد که به هرصورت جوش می‌خورد. چون نه خواننده‌ای مثل گوگوش می‌تواند نباشد هیچ وقت توی یک کارنامه من، و نه آهنگسازی مثل من می‌تواند توی کارنامه گوگوش نباشد. در نتیجه جوش می‌خورد. و خورد. و خیلی خوب. وقتی که خواننده داری مثل گوگوش و خودت هم حواست جمع است که چه کار باید بکنی با این گوگوش، به اضافه ترانه‌های رها، که خیلی خیلی مسئله بوده. اگر ما هرکدام‌مان را بخواهیم بگوییم سی درصد، که سه نفریم، رها بیشتر از سی درصد تویش [سهم] دارد. خیلی. ترانه‌های رها باعث شد که من خیلی بهتر مسئله را بتوانم اداره کنم و ادامه بدهم.

اتفاقا به مسئله شعر باید برسیم. به خاطر این‌که من می‌دانم شما ترانه و کلام خیلی برایتان مهم است. و شاید سعی کردهاید توی این سالها با گروه گستردهای کار کنید. حالا چه از آن‌هایی که حرفهای کار می‌کردهاند در عرصه ترانه‌سرایی تا آن‌هایی که تازه‌کارتر بودهاند یا تازه می‌خواستند آغاز کنند کارشان را. اما فکر نمی‌کنید خیلی دیر به خانم گوگوش رسیدید؟ یعنی انتظار می‌رفت این اتفاق خیلی زودتر بیفتد.

نمی‌دانم. چرا. قبل از انقلاب توی ایران یک ارتباطی برقرار شد تلفنی و این‌ها و بعد گم شد مسئله.

انقلاب گم کرد همه چیز را؟

داشت می‌شد قبل از انقلاب، و در اثر اشتباه یک آدمی قضیه انجام نشد و بعد طول کشید...

نمی‌خواهید بگویید کی بوده؟

می‌گویم کی بود. آن موقع کاست بود. من آن موقع آهنگی را برای گوگوش با گیتار زدم و خواندم و روی کاست گذاشتم، فرستادم که برسد دست گوگوش. آدمی بود که به دستش می‌رسید قبل از گوگوش، که منیجر(مدیر) گوگوش بود و او کاست را نداد به گوگوش. من آن وقت نفهمیدم. دیدم خبری نشد، گفتم لابد آهنگ را دوست نداشته، گذشت و تمام شد. بعدها فهمیدم آن منیجر خودش دوست نداشته که گوگوش آن را بخواند.

یادتان هست چه آهنگی بود؟

آهنگی نبود، چون نیامد بیرون.

یعنی آن ترانه و آهنگ به طور کل نیامد بیرون؟

نه دیگر، تمام شد. آن مال گوگوش بود و تمام شد و رفت پی کارش و بعد انقلاب شد و بعد آمدیم و گوگوش طفلک باید می‌ماند تهران و ما این‌ور و باز هم اتفاق نیفتاد تا این که... بعد دیگر اتفاق افتاد. ما همدیگر را خیلی وقت است می‌شناسیم. دیر کار کردیم ولی همدیگر را می‌شناسیم.

در آن که هیچ شکی نیست ولی منظور همان حال و هوای کار بود.

نه اسمی و رسمی و همکاری، نه، همدیگر را می‌شناسیم. متل قو بودیم، قایم‌باشک بازی می‌کردیم آن‌قدر بچه بودیم، سه ماه تابستان را... آره.

پس باید خیلی خاطرات خوبی از متل قو داشته باشید و آن سال‌ها.

از متل قو و آن سال‌ها خاطرات خوب داریم. بعدها باز گاه‌گداری، صحبتی، گاهی، این‌ها... تا این‌جا. ولی این‌جا اتفاقی که افتاد در عرض این دو سالی که ما این کارها را می‌کردیم، چون همدیگر را هفته‌ای سه چهار دفعه می‌دیدیم، دیگر... زمان آن‌قدر زیاد بود، حتی زیادتر از آن‌که لازم بود که حتی بفهمیم به غیر از این آدم‌هایی که داریم این کار را می‌کنیم و این آلبوم را می‌زنیم، خودمان ضمنا کی هستیم و خودمان برداشت‌مان از همدیگر چیست. و این خیلی جالب و پازیتیو (مثبت) است به‌خصوص باز پازیتیو بین من و گوگوش خیلی زیاد، بین من و رها خیلی زیاد، خیلی زیاد.

خیلی اتفاق عجیبی هم هست. من می‌خواهم این را برگردانم به ترانه «چهل سال»، به خاطر آن مضمون و استفاده کردن از چهل سال، چهار دهه بعد از وقوع انقلاب در ایران و این‌که شما دقیقا چهار دهه بعد همدیگر را برای کار حرفهای ملاقات می‌کنید. این به نظرم خیلی اتفاق عجیبی است به لحاظ تاریخی وقتی به آن نگاه می‌کنیم با همه حوادثی که اتفاق افتاده دراین سال‌ها برای موسیقی در داخل ایران، برای خانم گوگوش، تا به شما می‌رسند.

«چهل سال» را می‌گویید نه؟

بله.

«چهل سال» شعری بود که رها اعتمادی گفته بود و اول کار آلبوم «۲۱» بود که همدیگر را می‌دیدیم، همین جوری به همین سادگی یک شب که قرار بود گوگوش و رها بیایند خانه ما، آمدند و صحبت و بگووبخند و این‌ها، گفتش که می‌خواهی یک آهنگی را دوصدایی بخوانید؟ گفتم چرا نمی‌خواهم؟ گفت این شعر را می‌خوانی؟ خواندم و گفتم چرا نمی‌خوانم؟ و خواندیم. به همین سادگی.

من یادم است که شما قبل‌تر هم گفته بودید که اگر بخواهید دوصدایی بخوانید، یکی از انتخاب‌هایتان خانم گوگوش است. و این اتفاق بالاخره افتاد. هرچند باید در نظر بگیریم که این اولین دوصدایی شما نبود. پیش از آن یک دوصدایی را اجرا کردید با آقای معین. فکر کنم چندسال پیش بود.

بله... نمی‌دانم ولی بله.

و این دومین دوصدایی است که اجرا می‌کنید. حالا البته در مورد آن کار هم می‌شود صحبت کرد، چون فضایش خیلی متفاوت بود. خب فضای موسیقی آقای معین خیلی متفاوت بود با شما و این ترکیب کنار هم قرار گرفت. حالا می‌خواهم اول به خانم گوگوش بپردازیم. خانم گوگوش وقتی می‌خوانند قاعدتا یک فضای موسیقایی خاصی را از ایشان در ذهن داشتهایم. سبک شما متفاوت بود. توی «چهل سال» این خیلی خودش را نشان می‌داد به خاطر این‌که موسیقی، موسیقی ترنس بود؛ چیزی که شما خیلی علاقه دارید. ریتم تند بود و بیشتر این طور به نظر می‌رسید که شکل اجرا نزدیک به فضای موسیقی شما بود و کمتر ما خانم گوگوش را می‌دیدیم. چه جوری است که وقتی با هنرمندی مثل گوگوش کار می‌کنید که یک پیش‌زمینه‌ای دارد و با یک سری آهنگساز کار کرده که موسیقیهایشان بیشتر یک جور پاپکلاسیک بوده و این تغییر پیدا می‌کند در فضای موسیقی شما، این به چه سمتی می‌رود؟

به سمت ۲۰۲۱. برای این‌که تمام آن‌ها که بوده‌اند، خیلی هم خوب بوده‌اند، در زمان خودشان بوده‌اند. الان یا باید این‌جور موزیک بزنیم یا اگر بخواهیم همان‌ها را بزنیم می‌شود تکرار مکررات که بهتر است نزنیم. این «۲۱» برای ۲۰۲۱ است دیگر. اسم آلبوم را می‌گویم دیگر.

بله بله متوجهم. این فضای ۲۰۲۱ با تمام اتفاقاتی که الان در آن رخ می‌دهد، این فضای عجیبی که به جهان حاکم شده، روی موسیقی شما چه تاثیری گذاشته که بتوانیم بگوییم به شکل بارز این را توانسته‌اید بازتاب بدهید در نوع اجرای خانم گوگوش و شکل موسیقی‌ای که استفاده کردید، ترکیب صداها و آن ملودی‌ها و کلا حس موسیقی؟

والله ضرغامی جان، این‌که ۲۱ ایم ما الان، این ۲۰۱۹ شروع شده. اوائل این آلبوم آن مسائل تویش نیست. آن اشکالات هم تویش نیست. هنوز کرونایی هم توی کار نیست و ما هم همه آرام و راحتیم و این‌ها. بعد، تقریبا در نیمه دوم آلبوم یا چهل‌درصد آخر آلبوم این داستان‌ها شدت پیدا کرد. ولی اثر زیادی نگذاشت روی ما. برای این‌که ما داشتیم کار خودمان را می‌کردیم. ما استودیوهای بیرون نمی‌رویم که با مردم در تماس باشیم یا موزیسین بخواهد بیاید بزند و این‌ها. ما بیشتر در استودیوهای خانه خودمان کار می‌کنیم. هم خانه ما، یعنی خانه من و زنم، هم خانه گوگوش و رها. و خیلی هم حواس‌مان جمع بود که بیرون زیاد نرویم تا گرفتار کرونا نشویم. برای ما ادامه آلبوم بود، طبق روالی که بود.

حالا جدای از این‌که دوست دارم بیشتر به این آلبوم بپردازم، یک حسی همیشه برای من بوده در کودکی، یادم است وقتی خیلی بچه بودم مثلا شش هفت سالم بود، همیشه یک اشتباهی می‌کردم بین صدای شما و کورش یغمایی. می‌دانم که شما دوستید با کورش یغمایی و با او کار کرده‌اید. این به‌ویژه برای من زمانی پیش می‌آمد که «غرقابه درد» را گوش می‌دادم؛ کار زیبای شما با ترانه سعید دبیری. با این‌که شما با هم کار کردهاید، با این‌که شما هم آن دوره‌های خاص موسیقی را تجربه کردید به‌ویژه گروههایی که در بریتانیا بودند، ولی موسیقی شما خطش کاملا متفاوت است. حتی بعدها برایم بیشتر جذاب شد وقتی متوجه شدم شما پیانوی «پاییز» کورش یغمایی را زدهاید. یعنی جدا از اُورتور موسیقی آغازی که توی ذهن می‌نشست، آن چیزی که به نظرم زخم «پاییز» را زیباتر می‌کرد، تاثیر پیانوی شما بود که تهِ صدای کورش یغمایی تهنشین می‌شد. چطور است که شما با آن که آن تجربیات را داشتهاید، موسیقیتان به‌ویژه بعد از انقلاب و در دوره -آلبوم‌های اول را صحبت نمی‌کنم- آلبوم‌های بعدی، به سمت ترنس گرایش پیدا کرد؟ فکر می‌کنید واقعا زبانی است که امروز می‌طلبد؟ یا به خاطر این‌که سادهتر است یا زودتر در ذهن می‌نشیند؟ ضمن این‌که شما در بحث ترانه هم معمولا خیلی دنبال این سادگی کلام می‌روید؟

ضرغامی جان، شما یک سؤال می‌کنی چهارقلو که من باید دانه دانه بگویم... از آخر بگویم. من فکر می‌کنم مردم باید با زمان حرکت کنند. به یاد خاطرات و به یاد آن‌ها و آنتیک و عتیقه و این‌ها من حوصله ندارم... و واقعا وقتش را هم ندارم. من از خودم شروع می‌کنم. اگر بتوانم حدس بزنم در آینده نزدیک چه می‌شود، آن کارها [را می‌کنم.] من در آن فضا هستم. این است که این ترنس، بله، ترنس نبض دارد. یعنی همین تق تق تق تق... این‌که می‌زند نبض آدم است. این موزیک خوبی است. آدم را منظم می‌کند و قشنگ هم هست. اسلو (آرام) هم خوب است، آهنگ‌های آن‌چنانی هم خوب است، احساسی‌ها هم خوب‌اند. من حتی سعی کرده‌ام در همین ترنس‌ها هم باز شعرهایم احساسی باشد. ولی باید این جوری حرکت کرد. دلیل این‌که من این جوری حرکت کرده‌ام همین بود. خودم ترنس گوش می‌کردم و می‌دیدم آقا، چقدر دوست دارم. فکر کردم چرا نه؟ من هم ترنس بخوانم. الان هم ممکن است دیگر ترنس نخوانم. ممکن است احیاناً...

یعنی قصد دارید کنار بگذارید این سبک را؟

ترنس خودبه‌خود کنار رفته. الان EDM (موسیقی رقص الکترونیک) است، همین‌هاست که مثل ترنس است ولی به آن شدتِ ترنس نیست. دارد آرام‌تر می‌شود و این‌ها. باز یک چیز دیگر بغل این هست: Trap. آن هم دارد همین جوری می‌شود. این‌ها همه هستند،؛ کارهایی که می‌شود کرد. ولی من دارم فکر می‌کنم که به قول این‌هایی که می‌گویند می‌خوام برم برگردم توی تخته سیاه و از اول بنویسم فکر کنم که چی چی، می‌خواهم بروم خیلی ساده بشوم، باز قدیمی بشوم، نمی‌دانم... تازگی‌ها هی خیابان پهلوی یا ولی‌عصر...هان؟

بله، الان شده ولیعصر.

همین... خیابان پهلوی، پاییز، آخرهای پاییز، اول‌های زمستان، از پهلوی که بالا می‌رفتم، می‌دیدم که آن کوه آخر آخر پهلوی، بالای تجریش و این‌ها، سرش سفید است. یاد آن‌ها می‌افتم. یاد سر دوراهی یوسف‌آباد، آن جا که من با مادرم زندگی می‌کردم، یک آپارتمانی طبقه دوم بود، دو اتاق‌خوابه و... مال مادرم بود. من دعوا و مرافعه‌ام شده بود با آن آدمی ‌که در آن زمان با او زندگی می‌کردم، رفته بودم پیش مادرم. بعد از توی بالکن آن خانه و از آن آپارتمان من سر دوراهی یوسف‌آباد می‌دیدم که این چنارهای خیابان پهلوی این جوری‌اند که بعدازظهر که تمام می‌شود و عصر نزدیک غروب می‌شود، پرنده‌ها می‌خواهند بیایند بنشینند و می‌نشینند و پُر می‌کنند تمام این درخت‌ها را آن‌قدر که زیادند. می‌بینم دارد غروب می‌شود، و آن‌هایی که دیرتر می‌رسند و دیگر تقریباً غروب است، دیگر جا نیست. آن‌ها می‌خواهند بنشینند، این‌ها نمی‌گذارند؛ پر می‌زنند که آقا جا نیست، بروید. من این‌ها را نگاه می‌کردم... همان‌جوری که نگاه می‌کردم، شد مث گنجیشکای بیلونه و بیجای محله، دیگه هیچجا تو درختا جای من نیست که برم.

این شد آن ترانه («غربت»)، و آن ترانه را شما خودتان نوشتید.

بله. البته من ترانه‌سرا نیستم. همین‌جوری گاهی...

آقای قمیشی، جالب است که شما خودتان چندتا تجربه دارید که این تجربهها موفق هم بوده. ولی با وجود این‌که خودتان این تجربهها را کردهاید و نمونههای موفقش هم «پاییز» و همین کاری است که الان اشاره کردید («غربت») و حتی «ایرونی»، ولی چرا باز ترجیح می‌دهید که کار ترانهسراها را بگیرید؟ از ابتدا هم که شروع می‌کنید، کار برجستهای مثل «فرنگیس» را وقتی بهش مراجعه می‌کنیم، یک جور سادگی توی آن کارها هست.

ضرغامی جان. گفته شده، من باز تکرار می‌کنم این‌جا...

ببخشید بین کلامتان، چون بعضی از مسائل گفته می‌شود و رسانه‌ها به هرحال مخاطبان متفاوتی دارند، از این جهت بد نیست یک بار دیگر هم ثبت بشود.

یک بار دیگر برای رادیوفردا ثبت بشود که بُعد کاریش هم بهتر است برای این‌که من این حرف را بزنم. مسئله این است که آقا شما شاملو می‌خوانی، فروغ می‌خوانی، نیما یوشیج و این‌ها می‌خوانی، این‌ها شاعرند، ترانه‌سرا نیستند! نمی‌خواهند باشند. این‌ها شاعرند. هر شاعر خیلی خوبی می‌تواند ترانه‌سرای بهتری هم باشد. بعضی‌ها می‌خواهند شاعر باشند. این‌ها شاعرند، کتاب می‌دهند، شما وقتی می‌خوانی، اگر دو خط اول را نفهمیدی، دوباره می‌خوانی، سه باره می‌خوانی، می‌فهمی ‌و ادامه می‌دهی. در ترانه فرصت این مسئله نیست. ترانه توی چهارچهار کردن و شش‌هشت کردن است. ضرب‌های یک آهنگ این اجبار را به وجود می‌آورد که این شنونده دارد می‌رود. وقت نیست که ورق بزند کتاب را. ترانه‌سرا باید این شعور را داشته باشد که آقا ترانه‌سرا باید یک جوری بگوید که مردم دارند می‌شنوند، بشنوند. حالا اگر مردم همت کنند و حال بدهند، دو دفعه سه دفعه گوش کنند تا بفهمند، ولی بفهمند. نه این‌که یک چیز آن جوری که کتابش را هم بخوانی، نباید این جا اتفاق بیفتد توی ترانه‌ای که مردم دارند گوش می‌دهند با موزیک، با صدای سازها و با تمام این ریتم‌ها. تمام این‌ها ضمنا دارد حواس آن‌ها را می‌گیرد. آقا یک چیزی بگو مردم بفهمند دیگر. به همین سادگی. دیگر این توضیح می‌خواهد؟!

الان هم فکر می‌کنید خیابان پهلوی همین تصویری را برایتان خواهد داشت که ازش ارائه دادید؟ یعنی فکر می‌کنید اگر برگردید، همان احساس را در شما زنده می‌کند؟ توی این سال‌هایی که گذشته، ارتباطی داشتهاید که تصویر جدیدی از پهلوی یا ولیعصر امروز بگیرید؟

آن خیابان پهلوی را چون اسمش این بود گفتم. من با پهلوی و سیستم‌های حکومتی و این‌ها به طور کلی کاری ندارم، چه جمهوری، چه پهلوی.

به سیاست کلا کاری ندارید. البته موزیک شما گاهی اجتماعی و معترض هم می‌شود. نمونهاش را داشتهایم دیگر.

بله. من در همان حد سیاسی می‌شوم که شنیده‌اید.

البته منظورم حکومت نبود، بیشتر منظورم آن بُعد خاطرهای ماجرا بود که داشتید تعریف می‌کردید از مادرتان. چون تا آن جایی که شنیده‌ام و دنبال کردهام، شما از مادرتان خاطرات بسیار شفافی دارید، به‌ویژه تاثیری که بر کار شما هم گذاشته و ایشان خیلی پشتیبان شما بوده در قضیه موسیقی.

خیلی زیاد. ضمناً به عنوان تهِ آن سؤال آخری بگویم که من نمی‌توانم الان هیچ تصویری از تهران داشته باشم، چون این ۴۲سال خیلی سال است... من تصویر برای خودم دارم. همان جور که گفتم آن کوه سرش برف و خیابان پهلوی و سر دوراهی یوسف‌آباد،که می‌شد پهلوی، یکی‌اش می‌شد یوسف‌آباد و پهلوی ادامه پیدا می‌کرد و سر نبش همین دوراهی یک گلفروشی بود به اسم گلفروشی کریستال که من می‌رفتم برای مامانم گل قرمز می‌گرفتم از آن‌جا و می‌آمدم... آره. از این‌ها بگذرم... این آخر آخر چی بود؟

چون الان اشاره کردید تصویر آن طوری ندارید، یک ترانه هم خواندید به اسم «تهران» که به هرحال تصویر خاصی از تهران می‌داد. آن ترانه بهتان کمک نکرد که یک بازشناسی از تهران امروز داشته باشید؟ شاید جزو معدود خوانندههایی هستید که برای دو مکان ترانه خواندهاید، هم برای اهواز هم برای تهران.

اهواز به این خاطر نیست که من اهواز دنیا آمده‌ام. اهواز در شرایطی بود که من همین را فرستادم برای آن مردکی که در سازمان ملل بود و مسئول این کار بود. که او هم جوابی داد و... به هر صورت. نخیر. اهواز و تهران نیست. چی بود؟ باز بگویید، یادم رفت چی می‌گفتید.

دو مکان را به عنوان دو جایی که تعلق بهش دارید.

بله که تعلق دارم. آقا من تهران... خیلی جاها زندگی کرده‌ام توی تهران. تمام این سال‌هایم، تا ۱۴ سالگی تقریبا واین‌ها همان سال‌هایی هستند که تمام وجود آدم را، چه فکری، چه وابستگی، چه همبستگی، چه فامیلی، همه این‌ها را می‌سازند دیگر. خیلی [تعلق] دارم. خیلی وابستگی دارم. یادم می‌آید. می‌گویم که، آن برف سر کوه یادم می‌آید. یادم می‌آید، شمال یادم می‌آید، خیلی زیاد...

هیچ وقت خواستهاید بروید ایران اجرا کنید کاری؟ هیچ وقت پیشنهاد آمده برایتان یا اتفاقی افتاده ازتان بخواهند که بیایید ایران؟ چون من دیدم که وزیر ارشاد دوره احمدینژاد در مورد شما یک صحبتهایی را مطرح کرده بود و گفته بود که... البته اصلا هیچ اشارهای نمی‌کند به سابقه، می‌گوید به نظر من این موضوع تقصیر خود این شخص بود و یک چنین چیزی را مطرح می‌کند که خودش موقعیتی را که اینجا داشت ترک کرد و نکاتی را مطرح می‌کند... ولی آیا هیچ‌وقت شما خودتان واقعا پیشنهادی داشتید یا چیزی بوده که از شما بخواهند برگردید و آن جا اجرایی داشته باشید؟

از طرف حکومت اسلامی؟

از طرف حکومت اسلامی نه، از طرف تهیه‌کننده‌ها. حکومت که هیچ‌وقت خودش نمی‌آید بگوید بیایید. معمولا مثلا تهیهکننده‌های موسیقی یا کسانی که دستاندکار هستند... چون مثلا همین اتفاق افتاد در مورد بعضی از خواننده‌ها که برگشتند ایران و البته هیچ کدامشان موفق نشدند اجرایی هم داشته باشند. حداقل در مورد آقای جبیب این اتفاق افتاد.

خب آقای حبیب اجرایی داشتند دیگر.

نه دیگر. نتوانست. عملاً رفت ایران و هیچ اتفاقی هم نیفتاد و...

خب آقا، مُردن هم اجراست عزیزم.

ولی با شما هیچوقت صحبتی نشده. صحبت‌هایی که آقای صفار هرندی وزیر ارشاد دوره آقای احمدینژاد کرده؟

با من برای این‌که بروم ایران بخوانم؟!

یک جایی به آقای معین می‌پردازد. یعنی ازش سؤال در مورد آقای معین می‌شود که گویا توی خانه‌شان تابلوی بسمالله بوده، بعد می‌گوید که وقتی طرف به محیطی رفته و بعضی اجراها را داشته با خانمها معلوم است این مسائل برای ما قابل قبول نیست. بعد گفتگوکننده از او می‌پرسد اتفاقی که مثلا در مورد سیاوش قمیشی افتاد. آقای صفار هرندی در جواب می‌گوید به نظر من آن موضوع تقصیر خود این شخص بود. خودش موقعیتی را که این‌جا داشت ترک کرد و من اکنون از زبان دوستانش می‌شنوم که - البته این گفته ایشان است و من برای شما می‌خوانم، اسائه ادب نشود- که چه آواره‌ای شده است، و به چه نگونبختی‌ای رسیده است. گاهی زیادهخواهی افراد در این قضیه مهم است.

این آقا وزیر ارشادند؟

بله این آقا وزیر ارشاد دوره احمدینژاد بوده و به‌تازگی مصاحبه کرده. همین حدود چند ماه پیش، ۱۵ مهرماه ۱۳۹۹ این مطالب را بیان کرده و تیتر این مطلب هم نوشته‌اند به حالت استفهامی و پرسشی، سیاوش قمیشی و معین می‌توانند به ایران برگردند؟ و ایشان این جوری صحبت کرده.

ضرغامی جان، سؤال بعدی خواهش می‌کنم. این خیلی طولانی است. من به طور کلی اصلا راجع به این مسائل نه فکر می‌کنم راستش... که [مثلا] برگردم؟ برگردم.... اگر جمهوری اسلامی به من گفت آقا برگرد این‌جا، برو آن‌جا توی سالن صدهزارنفری بخوان و همه چیز درست است و همه کار درست است، من این کار را نمی‌کنم. به همین سادگی. نه به این خاطر که با جمهوری اسلامی مسئله‌ای دارم، ندارم. جمهوری اسلامی دارد کار خودش را می‌کند، من هم دارم کار خودم را می‌کنم. این‌که من به دعوت جمهوری اسلامی... حالا قبلا هم اشاره کردید، که بوده صحبت‌هایی که بشود؟ نخیر آقا.

من که ایران بودم وقتی آمدم بیرون به این دلیل بود که فکر کردم حکومت اسلامی حتما با من چنین روابط خوشی نخواهد داشت. چون من موزیسین‌ام. همه عمرم بودم. من رفتم. بعد از آن هم نه ضد کسی هستم، نه با کسی مشکلی دارم، با تمام شاعرها و ترانه‌سراها و تنظیم‌کننده‌های ایران، من همه‌اش دارم با توی ایران کار می‌کنم. خیلی هم مملکتم را دوست دارم. با کسی هم اختلافی ندارم. آمدم این‌جا که بتوانم آن جوری که می‌خواهم زندگی کنم. و دارم می‌کنم. این هم آخر من ضرغامی جان، من دیگر از بین رفتم، باتریم رفت، قربان شکلت، چقدر خوب شد که بعد از ده دوازده سال من با تو صحبت کردم عزیزم.