«کوروش، شاه بزرگ، شاه شاهان، شاه هخامنشی، شاه ایرانزمین، از جانب من، شاهنشاه ایران، و از جانب ملت من، بر تو درود باد!»
مستند «پادشاه لخت: ۱۸ قطعه دربارۀ انقلاب»، برندۀ جایزۀ بهترین فیلم بخش مسابقۀ بینالمللی جشنوارۀ مستند مونیخ (۲۱۰۹)، با این بخش از سخنرانی محمدرضا شاه پهلوی در جشنهای ۲۵۰۰ سالۀ شاهنشاهی در پاسارگاد آغاز میشود.
آندریاس هوسلی، کارگردان، این بار به سراغ دو شخصیت انقلابی دیگر، روحالله خمینی و لخ والسا، رفته و به مقایسۀ انقلاب اسلامی و جنبش همبستگی پرداخته، اما با شبیه پنداشتن این دو رویداد، مرتکب خطای بزرگی شده است.
هوسلی بیش از دو دهه قبل با ساخت مستندی دربارۀ سرهنگ خاکوبو آربِنز گوزمَن (۱۹۷۱-۱۹۱۳)، از رهبران انقلاب گواتمالا و دومین رئیسجمهور منتخب این کشور، در جشنوارههای معتبری همچون برلین جوایزی را به دست آورده بود.
هوسلی در سال ۱۹۷۸ موفق به دریافت کمکهزینۀ تحصیلی دوسالهای از دانشگاه خود در سوئیس شد و برای پژوهش و نگارش پایاننامۀ دورۀ دکترا دربارۀ ساختارهای قدرت و تصمیمگیری در اقتصادهای برنامهریزیشده به ورشو رفت.
در همان اوایل دوران اقامت در لهستان با آثار ریشارد کاپوشچینسکی (۲۰۰۷-۱۹۳۲)، روزنامهنگار و نویسندۀ لهستانی، آشنا و مجذوب نوشتههای او شد. بعدها مصاحب و همنشین کاپوشچینسکی شد و با او دربارۀ سفرها و کتابهایش و در باب شورشها و جنگهای داخلی و انقلابها گفتوگو کرد.
در اواخر سال ۱۹۷۸، کاپوشچینسکی به عنوان خبرنگار آژانس مطبوعاتی لهستان به تهران رفت تا از انقلابی گزارش تهیه کند که ظاهراً با آرمانخواهی او سازگار بود.
کاپوشچینسکی دو سال پیش از آن در مصاحبه با تلویزیون دولتی لهستان گفته بود که همیشه دربارۀ موضوع واحدی حرف میزند و مینویسد: «امکان تغییر دادن دنیا و بهبود بخشیدن به زندگی مردم».
به نظر او، فصل اول همۀ کتابهای مربوط به انقلابها به فساد نظام منحطِ حاکم و درد و رنج مردم میپردازد، در حالی که باید با تمرکز بر روانشناسی مردم ستمدیده نشان دهد که چطور ترس و هراس از دل مردم رخت برمیبندد و علیه نظام استبدادی طغیان میکنند.
ثمرۀ دوران اقامت او در ایران کتاب «شاهنشاه» است که روایت شخصیِ نویسنده از انقلاب اسلامی را ارائه میدهد و بارها در ایران تجدیدچاپ شده است.
۳۶ سال بعد، هوسلی به ایران میرود تا مأموریت کاپوشچینسکی را از سر بگیرد و بفهمد که چرا این انقلاب رخ داد و مردم امروز چه نظری دربارۀ آن دارند. به این منظور با چندین ایرانی از جمله پرویز رفیع (روزنامهنگار)، امیرحسن چهلتن (نویسنده)، کمال تبریزی (فیلمساز) و محسن رفیقدوست (بازرگان سپاهی) مصاحبه میکند.
اما شاید جالبترین سخنان از آنِ نگار تحصیلی، هنرمند جوانی، باشد که در زمان انقلاب هنوز به دنیا نیامده بود. او میگوید سؤال از انقلاب دست از سرش برنمیدارد چون وقتی از انقلاب میپرسد، در واقع از چیستیِ خودش سؤال میکند.
«وقتی به تاریخ معاصر ایران فکر میکنم، در واقع راجع به خودم فکر میکنم. آدمهای بالغی که گفتند از خانه بیرون میروم و کسی نمیتواند جلوی من را بگیرد، وقتی تصاویر انقلاب را میبینند، احساس متفاوتی با من دارند، چون دنبال خودشان میگردند. با این که میدانم من آن روز اصلاً وجود نداشتم و شاید پدر و مادرم هم اصلاً آنجا نبودند، چرا در آن تصاویر دنبال خودم میگردم؟ یک حس شخصی دارم وقتی تصاویر این همه آدم را میبینم. احساس میکنم دهنم مزۀ خون میدهد. ما خیلی چیزها برایمان بدیهی شده و از آنها سؤال نمیکنیم.»
هوسلی از تصاویر آرشیوی به خوبی استفاده کرده، اما شاید هیچ یک از آنها به اندازۀ تصویری که از راهپیمایی سالگرد پیروزی انقلاب در ۲۲ بهمن ۱۳۹۴ ارائه میدهد، گویا نباشد.
او که از تکرار اندر تکرار شعار «مرگ بر آمریکا» کلافه شده، شیطنت میکند و از گروهی از سربازان حاضر در تظاهرات میخواهد که شعار بدهند «مرگ بر پاپریکا ]نوعی ادویه که از آسیاب فلفل خشکشده به دست میآید[». سربازان هم بیدرنگ یکصدا فریاد میزنند «مرگ بر پاپریکا». بعد از چند ثانیه یکی از سربازان برمیگردد و رو به دوربین میگوید «آمریکا عشق منه».
سپس تصویر برش میخورد به محوطۀ کارخانۀ کشتیسازی لنین در گدانسک. راوی مستند، برونو گانتس در نسخۀ آلمانی و سام رایلی در نسخۀ انگلیسی، میگوید که در اواخر دهۀ هفتاد میلادی، مردم لهستان از افزایش فساد و سوءمدیریت بهشدت ناراضی بودند و سرانجام در اوت ۱۹۸۰ به اعتصاب سراسری روی آوردند. کاپوشچینسکی، که در آن زمان از تهران بازگشته بود، به گدانسک رفت.
برخلاف تهران، در گدانسک خبری از دروغگویی و خشونتستایی معترضان و شعار دادن با مشتهای گرهکرده نبود (نباید از یاد برد که گروهی از انقلابیون نه تنها سینما رکس آبادان را آتش زدند و صدها نفر را به قتل رساندند بلکه، بهدروغ، ساواک را به این کار متهم کردند. افزون بر این، اعضای حزب توده کالاشنیکف را «رفیق خلقها» میخواندند و سازمان چریکهای فدایی خلق تصویر این سلاح را در آرم رسمی خود گنجانده بود).
کاپوشچینسکی در یادداشتهای اوت ۱۹۸۰مینویسد که حال و هوای گدانسک عوض شده، مردم همبستگی یافتهاند و به هم کمک میکنند، میزان جرم به صفر نزدیک شده، و آدمهایی که تا کنون غریبه بودهاند، به هم نزدیک شدهاند. در تصاویر سیاه و سفید آرشیوی، کارگرانی را میبینیم که میگویند دولت باید از دروغگویی دست بردارد، با آنها مذاکره کند و دستمزدها را افزایش دهد.
نخستین تصاویر ویدئویی از این اعتصاب را یاتسِک پِتریسکی، فیلمبردار استودیوی مستندسازی ورشو، ضبط کرده است. حالا او در مصاحبه با هوسلی میگوید: «کارگران جلوی دوربین از چیزهایی مثل آزادی و دموکراسی و سانسور حرف میزدند؛ مسائلی که قبلاً مردم فقط پشت درهای بسته با خانواده و دوستان صمیمی مطرح میکردند. معلوم شد که بر خلاف تصورم فقط روشنفکران نبودند که به سانسور اهمیت میدادند. کارگران هم میخواستند بدانند که در کشور واقعاً چه میگذرد.»
در پی تجمع نمایندگان کارگران ششصد کارخانه در محوطۀ کارخانۀ کشتیسازی لنین، گروهی، از جمله معاون نخستوزیر، به نمایندگی از طرف دولت مذاکره با نمایندگان اعتصابکنندگان را آغاز میکند.
سرانجام در ۳۱ اوت ۱۹۸۰ توافقنامۀ گدانسک امضا میشود و دولت برای نخستین بار به مطالباتی نظیر حق تشکیل اتحادیههای کارگری مستقل، آزادی بیان و اجتماع، برچیدن بساط سانسور، و حق اعتصاب تن میدهد. لخ والسا، برقکاری که رهبری اعتصابکنندگان را بر عهده دارد، با ابراز رضایت از حل مسالمتآمیز اختلافات از طریق مذاکره، پایان اعتصاب را اعلام میکند.
کاپوشچینسکی در یادداشتهایش از لحظۀ غمانگیز پایان انقلاب میگوید؛ وقتی دوباره روزمرگی حاکم و خودخواهی جایگزین همبستگی میشود؛ زمانی که دوباره مردم از گفتوگو با هم طفره میروند، با اکراه به هم نگاه میکنند و چشم از هم میدزدند. گویا تصور میکنند که دیگر به هم احتیاج ندارند.
تصاویری آرشیوی از ۴ نوامبر ۱۹۸۰ و گروگانگیری در سفارت آمریکا. معصومه ابتکار، سخنگوی دانشجویان گروگانگیر، در مصاحبه با خبرنگاری غربی میگوید در صورت مداخلۀ نظامی آمریکا همۀ گروگانها را خواهند کشت و تأکید میکند که حاضر است خودش با دست خودش گروگانها را به قتل برساند.
نزدیک به چهار دهه بعد، وقتی در برابر دوربین هوسلی قرار میگیرد، طفره میرود و بهرغم طرح این پرسش که آیا امروز میتواند همچنان به آرمانهای انقلاب وفادار بماند و از رفتار گذشتۀ خود انتقاد کند، چیزی نمیگوید و به لبخند بسنده میکند!
۱۳ دسامبر ۱۹۸۱. کاپوشچینسکی در یادداشتهای خود از اعلام وضعیت جنگی توسط دولت لهستان سخن میگوید. نیروهای نظامی با حمله به کارگران اعتصابی در سراسر کشور، هزاران نفر را دستگیر میکنند. اعتصاب و برگزاری هرگونه تجمع ممنوع میشود و متخلفان در دادگاههای نظامی محاکمه میشوند. دولت جنبش همبستگی را غیرقانونی میخواند و اعضای این جنبش به زندگی مخفی روی میآورند. اما هشت سال بعد این جنبش خشونتپرهیز پیروز میشود و نظام کمونیستی سقوط میکند.
هوسلی با برخی از مسئولان امنیتی حکومت کمونیست لهستان، از جمله تادئوش چِتکو، سرهنگ بازنشستۀ پلیس مخفی لهستان، زبیگنیف سیمیاتکوفسکی، رئیس سابق «سازمان اطلاعات لهستان»، و استفان پیووار، مأمور سرویس مخفی لهستان در سوئیس، دربارۀ پروندهسازی برای دگراندیشان لهستانی و غیرلهستانی، از جمله خودش، مصاحبه میکند اما به سراغ هیچ یک از مسئولان امنیتی حکومت پهلوی نمیرود. چرا؟ چون اکثر آنها، برخلاف همتایان کمونیست خود که آزادانه در لهستان زندگی میکنند، به دست انقلابیون ایرانی به قتل رسیده یا از کشور گریختهاند و در خفا به سر میبرند؛ امری که حاکی از تضاد آشکار میان خشونتپرهیزی جنبش همبستگی لهستان و خشونتمحوریِ انقلاب اسلامی ایران است. عجیب است که کارگردان فیلم این تمایز فاحش را نادیده گرفته و به آن نپرداخته است.
اما شگفتتر این که، همان طور که در پوستر فیلم میبینیم، هوسلی آیتالله خمینی را تلویحاً همتراز لخ والسا میشمارد. وجوه اشتراک میان مؤسس ناروادار و خشونتستای نظام تبعیض چندلایه و بنیانگذار روادار و خشونتپرهیز جنبشی برابریطلبانه، به قول عرفا، همچون کبریت احمر، نایاب است. فقط کافی بود هوسلی به این واقعیت توجه کند که آیتالله خمینی رهبری مطلقالعنان بود که نه تنها صرفاً با مرگ از قدرت کنار رفت بلکه سه دهه پس از درگذشتش نیز هرگونه انتقادی از او ممنوع است. اما والسا تنها پس از شش سال در انتخاباتی آزاد در سال ۱۹۹۵ شکست را پذیرا شد و از قدرت کنار رفت و امروز هر چند به علت نقشش در رهایی کشور از چنگ کمونیسم همچنان محترم است، «به شخصیت کماهمیتی در صحنۀ سیاسی لهستان تبدیل شده است».
کاپوشچینسکی در یادداشتهایش توضیح میدهد که چگونه رهبران انقلاب ایران پس از دستیابی به قدرت، برآورده نشدن خواستههای مردم را به گردن «ضد انقلاب» انداختند و با «دشمن» خواندن بسیاری از انقلابیون سابق، مردم را علیه آنها برانگیختند و تحقق مطالبات عمومی را به نابودی دشمن ضدانقلاب مشروط کردند.
محسن رفیقدوست با لبخند به کارگردان میگوید: «در هر کشوری دشمن نیروهایی دارد که به آن ستون پنجم میگویند. من خودم در این چند ساله برای اینهایی که در داخل هستند مثلی میزنم. امام آمد، همۀ ملت ما را سوار یک قطار کرد ابتدای انقلاب. و این قطار به طرف سعادت حرکت میکند. در طی مسیر، عدهای بنا به دلایل مختلف، یک عده برای قیود مذهبی، یک عده برای محدودیتهایی که دین ما در مورد خیلی مسائل دارد و ما منکرش نیستیم، نتوانستند با انقلاب هماهنگ شوند. قطار دارد با سرعت میرود. اینها توی قطار با سرعت حرکت کردند به طرف ته قطار. رسیدند به ته قطار. مجبور شدند پیاده شوند.»
بهرغم و حتی شاید بهعلتِ خطای بنیادین هوسلی در شبیه پنداشتن انقلاب ایران و جنبش همبستگی لهستان، «پادشاه لخت: ۱۸ قطعه دربارۀ انقلاب» را باید دید، زیرا به ما یادآوری میکند که چگونه بسیاری از روشنفکران ایرانی از وظیفۀ اصلی خود، یعنی تصحیح باورهای کاذب و اصلاح عواطف نادرست مردم، غفلت کردند و همراه و همنوا با تودهها از چالۀ شاه به چاه آیتالله افتادند.