برنامه «دیدگاهها»ی این هفته به مناسبت سیامین سالگرد انقلاب ۱۳۵۷ به پیشزمینهها وشرایط وقوع انقلاب اختصاص یافته است. در این برنامه، علیاکبر معینفر، وزیر نفت کابینه مهندس بازرگان در تهران، مهدی خانبابا تهرانی، فعال و تحلیلگر سیاسی در آلمان، و احمد قابل، روحانی منتقد در فریمان خراسان، شرکت دارند.
درباره بروز ناآرامی در ایران و شرایطی که سرانجام به سقوط حکومت پادشاهی منجر شد، گفتهها و نوشتههای بسیاری در دست است. اما آن چه انقلاب ایران را از دیگر تغییر و تحولهای جهان متمایز میسازد گستردگی و شرکت همه اقشار و گروههای اجتماعی در این رویداد و تنوع سیاسی نیروهای شرکتکننده در انقلاب بود. شاید همین گستردگی و تنوع است که پاسخگویی به این پرسش را که چرا در ایران انقلاب شد کمی مشکل میکند.
احمد قابل در پاسخ به این که چرا در ایران انقلاب شد میگوید: «بعد از این که تمام راههای اصلاح بر حاکمیت بسته میشود و حکومتها خودشان به دست خود زمینه اصلاح را از بین میبرند، مردم با یک جرقه مانند انبار باروت منفجر میشوند.»
به باور آقای قابل، بدترین نسخه برای تحولات اجتماعی انقلاب است و به لحاظ علمی راه اصلاحات بهترین نسخه برای این تحولات است. او میگوید در سال ۵۷ مردم به بن بست رسیده بودند که به انقلاب انجامید و امروزه هم برخی مسئولان فعلی متاسفانه دارند شرایط را به همان مسیر میاندازند و گویی همه راههای اصلاح را میخواهند ببندند.
آقای معینفر درباره نقش نیروهای ملیمذهبی که بخش عمدهای از جریانهای سیاسی را تشکیل میدادند و شرکت آنها در انقلاب میگوید: «وقتی همه راهها بسته شود راهی جز این نمیماند.»
او انقلاب را به خوردن گوشت مرده تشبیه میکند و میافزاید: «آنها که در انقلاب شرکت نکردند عده قلیلی بودند و انقلاب مثل بهمنی همه چیز را با خود میبرد و هیچ قدرتی نمیتوانست مانع این حرکت اجتماعی وسیع بشود. اگر شاه یک مقداری توجه داشت حتی در سال ۱۳۴۰ و حاضر میشد از دخالت در امور خودداری کند و امور را آرامآرام حتی به دست نخست وزیرهای فرمایشی موجود بسپارد شاید قضیه به اینجا نمیرسید.»
به باور آقای معینفر، زمانی هم که شاه راضی شد بختیار را بیاورد دیگر کسی حاضر نبود جلوی این بهمن ایستادگی کند.
آقای تهرانی در پاسخ به این که چرا انقلاب شد و چرا نیروهای جامعه با این شدت و حدت وارد میدان شدند و برچیدن کامل نظام موجود را خواستار شدند میگوید: «انقلاب ایران را شاید بشود یکی از زیباترین و گستردهترین انقلابهای جهان نامید که همه اقشار و گرایشها و همه اقوام ایرانی در آن شرکت داشتند. این توهمی که عدهای در ذهن خود دارند و انقلاب را توطئه خارجی میدانند بیماری «دائی جان ناپلئونی» است. مردم بر این باور بودند که خودشان میتوانند بر سرنوشت خود حاکم باشند و بدا به حال نیروهای ارتجاعی که این باور را خدشهدار کردند و دوباره مردم را به تاریکی بردند. امیدوارم تمام راهها بسته نشود، عدهای خردمند پیدا شوند و بشود راههایی را برای ادامه اصلاح از درون جامعه پی گرفت.»
احمد قابل در پاسخ به این که چگونه شد که روحانیت که از نظر تاریخی و ایدئولوژیکی هیچگاه خواهان تغییر و تحول انقلابی در جامعه نبود ناگهان با این شدت و حدت و تندروی وارد صحنه شد و مساله انقلاب و سرنگونی و تغییر نظام را مطرح کرد میگوید:
«اکثریت روحانیت همیشه خاموش است و اقلیتی همیشه برخوردار از قدرتهای موجودند، روحانیون درباری حساب میشوند و این در همه زمانها وجود داشته و الان هم وجود دارد. بخشی هم با توجه به روشنبینی و آگاهیهای اجتماعیشان مسایل را مانند دیگر روشنفکران ارزیابی میکنند و همپای مردم که قدرت را نقد میکنند حرکت میکنند. قبل از انقلاب هم این مساله وجود داشت و برخی روحانیون همپای روشنفکران حرکت میکردند. همین آقایانی که در راس قدرتاند مانند آقای خامنهای و هاشمی رفسنجانی، کسانی مانند مرحوم آقای بهشتی، مرحوم آقای مفتح، مرحوم آقای مطهری کسانی بودند که با نیروهای ملیمذهبی و حتی با نیروهای چپ ارتباط داشتند. به اصطلاح روحانیون روشنفکر بودند و خواستههایی مثل سایر روشنفکران در جامعه ایران داشتند. در اوایل انقلاب این تیپ آدمها در اقلیت محض بودند. حتی خود آقای خمینی هم به یک معنا در اقلیت بود. اما اینها را نمیتوان مثل یک کلیت یگانه زیر یک حکم قرار داد. مثل خود جامعه اینها هم دارای روشها و رویکردهای مختلف بودند. آن روحانیونی زمام امور را به دست گرفتند که در اقلیت به سر میبردند.»
آقای قابل در پاسخ به این پرسش رادیو فردا که چگونه این روحانیون توانستند مسیر انقلاب را به سود خودشان تعیین کنند میگوید: «اینها با سایر نیروهای پیشرو انقلاب هماهنگ و همفکر بودند، شاید در همان اوایل اگر حاکمیت متوجه میشد و فردی مانند بختیار را دعوت به همکاری میکرد، شاید جلوی اینها گرفته میشد. آنها این را نفهمیدند و وقتی از آقای بختیار دعوت کردند که دیگر کار از کار گذشته بود. اگر زمام کار افتاد دست روحانیون، به خاطر مبنای ذهنیت و فرهنگ مذهبی حاکم در جامعه بود.»
از آقای معینفر میپرسیم که نیروهای ملیمذهبی از جمله نیروهای اجتماعی بودند که بیش از همه به روحانیت برای به قدرت رسیدن کمک کردند. تصور شما و دوستان شما چه بود که این چنین به کمک روحانیت رفتید.
آقای معینفر میگوید: «نیروهای ملیمذهبی به روحانیت برای به قدرت رسیدن کمک نکردند، برای پیروزی انقلاب و سرنگونی شاه بود که فعالیت میکردند.»
به گفته آقای معینفر، بذر تمام این انحرافها موقع تدوین قانون اساسی افشانده شد. وقتی مجلس خبرگان قانون اساسی را تدوین کرد و زیر پا گذاشتند تمام حقوق اصلی ملت را و اصل غیرشرعی و غیرعقلی ولایت فقیه را به جای آن آوردند پایه انحراف گذاشته شد. در قانون اساسی که در زمان دولت موقت تحت نظر آقای سحابی طراحی شد با این که رنگ اسلامی داشت به هیچ وجه «آقابالاسر» پیشبینی نشده بود. این با اصل جمهوری اسلامی هم که آقای خمینی مبدع آن شده بود منافات نداشت، زیرا وقتی که پیشنویس آن را بردند خدمت ایشان، ایشان با اصرار میگفتند همین را به رفراندوم بگذارید و قانون اساسی بشود. مرحوم مهندس بازرگان در مقابل آقای خمینی ایستادند و گفتند که ما به ملت قول تشکیل مجلس موسسان دادهایم و حق نداریم از ابتدا زیر قولمان بزنیم. چند تن از مراجع تقلید هم دیده بودند و منافاتی احساس نمیشد.
آقای معینفر میگوید کسی که برای ولایت فقیه در آن زمان فعالیت کرد حسن آیت وردست دکتر بقایی بود که در شورای حزب جمهوری اسلامی رفته بود و تلفیقی بین حزب زحمتکشان و این حزب به وجود آورده بود. به باور او تحریکاتی از سوی عدهای سیاستباز اعمال شد که در نتیجه سبب شد مجلسی که تشکیل شده بود آن پیشنویس را کنار بگذارد و از سه ماه تجاوز کند و مرحوم طالقانی هم که پیشنهاد تشکیل آن مجلس را کرده بود فکر نمیکرد به آن صورت بشود.
به باور آقای معینفر، انحراف از خواستهای انقلاب ۱۳۵۷ از همانجا آغاز شد. او میگوید: «ما نهادهایی را تاسیس کردیم که برخلاف دموکراسی بود و در قانون اساسی است. راه حل نجات از این مشکلات هیچ نیست، مگر این که این نهادها منحل شود و نباشد.»
آقای تهرانی در پاسخ به این پرسش که چرا نیروهای چپ نتوانستند عرض اندام کنند و مسایل را مطرح کنند میگوید: «در هیچ یک از دورههای صدساله اخیر تاریخ سیاسی در چالشهای بزرگ سیاسی، شفافیت لازم در صفبندی نیروهای حامل آرمان نوخواهی یعنی تجدد و سنت وجود نداشته و به علت ضعف فرهنگ سیاسی و آگاهیهای شهروندی یک نوع درهمآمیزی و سازش میان نو و کهنه، سنت و مدرنیته به وجود آمده و نتیجتا در پایان حرکت، جنبشهای ما لقمه چپ گرایش تودهای یا پوپولیسم شده است. شعار «آزادی» در انقلاب، خلاصه شد در مفهوم برکناری نظام استبداد سلطنتی.
به باور آقای تهرانی، اختلاف میان جبهه روشنفکری و چپ ایران و انشعاب میان ملیون از نقش آنها کاست.
درباره بروز ناآرامی در ایران و شرایطی که سرانجام به سقوط حکومت پادشاهی منجر شد، گفتهها و نوشتههای بسیاری در دست است. اما آن چه انقلاب ایران را از دیگر تغییر و تحولهای جهان متمایز میسازد گستردگی و شرکت همه اقشار و گروههای اجتماعی در این رویداد و تنوع سیاسی نیروهای شرکتکننده در انقلاب بود. شاید همین گستردگی و تنوع است که پاسخگویی به این پرسش را که چرا در ایران انقلاب شد کمی مشکل میکند.
احمد قابل در پاسخ به این که چرا در ایران انقلاب شد میگوید: «بعد از این که تمام راههای اصلاح بر حاکمیت بسته میشود و حکومتها خودشان به دست خود زمینه اصلاح را از بین میبرند، مردم با یک جرقه مانند انبار باروت منفجر میشوند.»
به باور آقای قابل، بدترین نسخه برای تحولات اجتماعی انقلاب است و به لحاظ علمی راه اصلاحات بهترین نسخه برای این تحولات است. او میگوید در سال ۵۷ مردم به بن بست رسیده بودند که به انقلاب انجامید و امروزه هم برخی مسئولان فعلی متاسفانه دارند شرایط را به همان مسیر میاندازند و گویی همه راههای اصلاح را میخواهند ببندند.
«انقلاب ایران را شاید بشود یکی از زیباترین و گستردهترین انقلابهای جهان نامید که همه اقشار و گرایشها و همه اقوام ایرانی در آن شرکت داشتند. این توهمی که عدهای در ذهن خود دارند و انقلاب را توطئه خارجی میدانند بیماری «دائی جان ناپلئونی» است.»
مهدی خانبابا تهرانی
او انقلاب را به خوردن گوشت مرده تشبیه میکند و میافزاید: «آنها که در انقلاب شرکت نکردند عده قلیلی بودند و انقلاب مثل بهمنی همه چیز را با خود میبرد و هیچ قدرتی نمیتوانست مانع این حرکت اجتماعی وسیع بشود. اگر شاه یک مقداری توجه داشت حتی در سال ۱۳۴۰ و حاضر میشد از دخالت در امور خودداری کند و امور را آرامآرام حتی به دست نخست وزیرهای فرمایشی موجود بسپارد شاید قضیه به اینجا نمیرسید.»
به باور آقای معینفر، زمانی هم که شاه راضی شد بختیار را بیاورد دیگر کسی حاضر نبود جلوی این بهمن ایستادگی کند.
آقای تهرانی در پاسخ به این که چرا انقلاب شد و چرا نیروهای جامعه با این شدت و حدت وارد میدان شدند و برچیدن کامل نظام موجود را خواستار شدند میگوید: «انقلاب ایران را شاید بشود یکی از زیباترین و گستردهترین انقلابهای جهان نامید که همه اقشار و گرایشها و همه اقوام ایرانی در آن شرکت داشتند. این توهمی که عدهای در ذهن خود دارند و انقلاب را توطئه خارجی میدانند بیماری «دائی جان ناپلئونی» است. مردم بر این باور بودند که خودشان میتوانند بر سرنوشت خود حاکم باشند و بدا به حال نیروهای ارتجاعی که این باور را خدشهدار کردند و دوباره مردم را به تاریکی بردند. امیدوارم تمام راهها بسته نشود، عدهای خردمند پیدا شوند و بشود راههایی را برای ادامه اصلاح از درون جامعه پی گرفت.»
احمد قابل در پاسخ به این که چگونه شد که روحانیت که از نظر تاریخی و ایدئولوژیکی هیچگاه خواهان تغییر و تحول انقلابی در جامعه نبود ناگهان با این شدت و حدت و تندروی وارد صحنه شد و مساله انقلاب و سرنگونی و تغییر نظام را مطرح کرد میگوید:
«بعد از این که تمام راههای اصلاح بر حاکمیت بسته میشود و حکومتها خودشان به دست خود زمینه اصلاح را از بین میبرند، مردم با یک جرقه مانند انبار باروت منفجر میشوند.»
احمد قابل
آقای قابل در پاسخ به این پرسش رادیو فردا که چگونه این روحانیون توانستند مسیر انقلاب را به سود خودشان تعیین کنند میگوید: «اینها با سایر نیروهای پیشرو انقلاب هماهنگ و همفکر بودند، شاید در همان اوایل اگر حاکمیت متوجه میشد و فردی مانند بختیار را دعوت به همکاری میکرد، شاید جلوی اینها گرفته میشد. آنها این را نفهمیدند و وقتی از آقای بختیار دعوت کردند که دیگر کار از کار گذشته بود. اگر زمام کار افتاد دست روحانیون، به خاطر مبنای ذهنیت و فرهنگ مذهبی حاکم در جامعه بود.»
آقای معینفر میگوید کسی که برای ولایت فقیه در آن زمان فعالیت کرد حسن آیت وردست دکتر بقایی بود که در شورای حزب جمهوری اسلامی رفته بود و تلفیقی بین حزب زحمتکشان و این حزب به وجود آورده بود.
آقای معینفر میگوید: «نیروهای ملیمذهبی به روحانیت برای به قدرت رسیدن کمک نکردند، برای پیروزی انقلاب و سرنگونی شاه بود که فعالیت میکردند.»
به گفته آقای معینفر، بذر تمام این انحرافها موقع تدوین قانون اساسی افشانده شد. وقتی مجلس خبرگان قانون اساسی را تدوین کرد و زیر پا گذاشتند تمام حقوق اصلی ملت را و اصل غیرشرعی و غیرعقلی ولایت فقیه را به جای آن آوردند پایه انحراف گذاشته شد. در قانون اساسی که در زمان دولت موقت تحت نظر آقای سحابی طراحی شد با این که رنگ اسلامی داشت به هیچ وجه «آقابالاسر» پیشبینی نشده بود. این با اصل جمهوری اسلامی هم که آقای خمینی مبدع آن شده بود منافات نداشت، زیرا وقتی که پیشنویس آن را بردند خدمت ایشان، ایشان با اصرار میگفتند همین را به رفراندوم بگذارید و قانون اساسی بشود. مرحوم مهندس بازرگان در مقابل آقای خمینی ایستادند و گفتند که ما به ملت قول تشکیل مجلس موسسان دادهایم و حق نداریم از ابتدا زیر قولمان بزنیم. چند تن از مراجع تقلید هم دیده بودند و منافاتی احساس نمیشد.
آقای معینفر میگوید کسی که برای ولایت فقیه در آن زمان فعالیت کرد حسن آیت وردست دکتر بقایی بود که در شورای حزب جمهوری اسلامی رفته بود و تلفیقی بین حزب زحمتکشان و این حزب به وجود آورده بود. به باور او تحریکاتی از سوی عدهای سیاستباز اعمال شد که در نتیجه سبب شد مجلسی که تشکیل شده بود آن پیشنویس را کنار بگذارد و از سه ماه تجاوز کند و مرحوم طالقانی هم که پیشنهاد تشکیل آن مجلس را کرده بود فکر نمیکرد به آن صورت بشود.
به باور آقای معینفر، انحراف از خواستهای انقلاب ۱۳۵۷ از همانجا آغاز شد. او میگوید: «ما نهادهایی را تاسیس کردیم که برخلاف دموکراسی بود و در قانون اساسی است. راه حل نجات از این مشکلات هیچ نیست، مگر این که این نهادها منحل شود و نباشد.»
آقای تهرانی در پاسخ به این پرسش که چرا نیروهای چپ نتوانستند عرض اندام کنند و مسایل را مطرح کنند میگوید: «در هیچ یک از دورههای صدساله اخیر تاریخ سیاسی در چالشهای بزرگ سیاسی، شفافیت لازم در صفبندی نیروهای حامل آرمان نوخواهی یعنی تجدد و سنت وجود نداشته و به علت ضعف فرهنگ سیاسی و آگاهیهای شهروندی یک نوع درهمآمیزی و سازش میان نو و کهنه، سنت و مدرنیته به وجود آمده و نتیجتا در پایان حرکت، جنبشهای ما لقمه چپ گرایش تودهای یا پوپولیسم شده است. شعار «آزادی» در انقلاب، خلاصه شد در مفهوم برکناری نظام استبداد سلطنتی.
به باور آقای تهرانی، اختلاف میان جبهه روشنفکری و چپ ایران و انشعاب میان ملیون از نقش آنها کاست.