در جنگ جهانی دوم (۱۹۳۹ تا ۱۹۴۵) ۶۰ تا ۷۰ میلیون انسان کشته شدند. پایان این جنگ صلح را به دنبال نداشت بلکه بین برندگان آن جنگ پدیدهای سیاسی به نام جنگ سرد به وجود آمد که خود حامل مناقشات و جنگهای خونین دیگری بود. جنگ سرد ۴۰ سال به طول انجامید، از ۱۹۴۵ تا ۱۹۹۱ میلادی، جنگی سرد بین غرب و شرق، یعنی از یک سو ایالات متحده آمریکا و متحدینش و ناتو و از سوی دیگر شوروی و کشورهای پیمان ورشو، در دنیایی که دو قطبی شده بود.
بعد از ۱۹۴۵ بزرگترین هدف اردوگاه غربی تحت رهبری ایالات متحده آمریکا، مهار سیاستهای شوروی و جنبش کمونیستی بود، در حالی که اردوگاه شرقی تحت رهبری شوروی مبارزه با سرمایهداری و امپریالیسم را دنبال میکرد.
هر دو طرف کوشش میکردند که حیطه نفوذ خود را در جهان گستردهتر کنند. سیستمهای تبلیغاتی، جاسوسی و جنگهای محدود و نیابتی در آسیا، آمریکای جنوبی و آفریقا از عواقب رقابتهای این دو اردوگاه جهانی به شمار میرفت.
جنگ سرد در بعضی از مقاطع تاریخی خود نزدیک به جنگ خونین و مرگبار اتمی شد. در بعضی از بازههای زمانی حتی صحبت از پایان جنگ سرد و شروع جنگ واقعی بود.
یکی از اختلافات سیاسی شوروی و آمریکا سرنوشت آلمان بود: در منطقه غربی برلین که توسط نیروهای نظامی آمریکا، انگلستان و فرانسه اشغال شده بود، در ۲۰ ژوئن ۱۹۴۸ پول جدید، یعنی مارک، به بازار تزریق شد. چهار روز بعد از این رفرم اقتصادی شوروی به همین بهانه راههای خیابانی و تردد قطار را از آلمان غربی به برلین کاملاً بست.
محاصره برلین از ۲۴ ژوئن ۱۹۴۸ تا ۱۲ ماه مه ۱۹۴۹ طول کشید و یکی از نقطههای اوج جنگ سرد محسوب میشود. در این برهه زمانی مردم این شهر نه فقط در وحشت از شروع جنگ دیگر به سر میبردند بلکه از گرسنگی در انتظار مواد غذایی بودند تا سربازان آمریکایی از «هواپیماهای کشمشی» یعنی از آسمان نان و شکلات و آدامس و قوطیهای غذا و سیگار و کبریت به سوی بازماندگان جنگ در شهر ویران برلین پرتاب کنند.
دلایل به وجود آمدن جنگ سرد و تقسیم آلمان
بعد از پایان جنگ جهانی دوم، به کلام دیگر بعد از به شکست رساندن دیکتاتوری توتالیتر نازیهای آلمان تشنج بین شوروی و کشورهای آزاد غربی هر روز بیشتر میشد و اختلافات ایدئولوژیک هر روز مشکلات را پیچیدهتر میکردند. سرنوشت تلخ آلمان، کشوری که جنگ جهانی دوم را با حمله به لهستان شروع کرده، هولوکاست مرگبار را به انجام رسانده، این بود که به دو بخش تقسیم شود.
در منطقهای از سرزمین آلمان که ارتش شوروی مستقر شده بود، نیروهای سیاسی حاکم هر نوع اپوزیسیون سیاسی را کاملاً سرکوب کردند، چه اپوزیسیون چپ و چه راست. در آن زمان افراد زیادی هر روز به آلمان غربی فرار میکردند، گریزی به کشوری آزاد.
متن تلگرامی که چرچیل در ۱۲ ماه مه ۱۹۴۵ به رئیسجمهور آمریکا ترومن میفرستد، دلایل به وجود آمدن جنگ سرد را روشن میکند. متن بخشی از آن تلگرام به این صورت بود: «وضع کنونی اروپا من را عمیقاً ناآرام میکند. (....) روزنامهها درباره خروج ارتش آمریکا از اروپا گزارش میدهند. و گویا حضور ارتشهای ما به دلیل تصمیمات پیشین کمتر خواهد شد. قطعاً ارتش کانادا از اروپا خارج خواهد شد. فرانسویها ضعیف هستند (...) بدیهی است که قدرت مسلح ما در قاره اروپا به زودی کمتر خواهد شد. (...)
من همیشه کوشش کردم که با روسها دوستی کنم ولی درک اشتباه آنها از تصمیمات یالتا، رفتار آنها در مقابل لهستان، نفوذ شدید آنها در بالکان تا به یونان، مشکلاتی که برایمان در وین به وجود آوردند، گره خوردن قدرت نظامی آنها با کنترل و اشغال مناطق گستردهای در جهان و تاکتیک کمونیستی آنها در خیلی از کشورهای دیگر و بخصوص توان آنها در نگه داشتن ارتش خود برای مدت طولانی در هر جایی، من را ناآرام میکند. وضع چطور خواهد شد اگر نیروهای نظامی آمریکا و انگلستان تا یکی دو سال دیگر در اروپا نمانند و فرانسویها قدرت قابل توجه نظامی تشکیل نداده باشند».
چرچیل از خطرات بیش از ۳۰۰ لشگر روسی مینویسد و ادامه میدهد: «پرده آهنین در جلوی جبهه آنها به فرود آمده است. ما اطلاعی نداریم که پشت آن پرده چه اتفاقاتی میافتد. تردیدی نیست که منطقه شرقی محدوده لوبک-تریست-کورفو بهزودی در دست آنها خواهد افتاد. به علاوه مناطق زیاد دیگری بین آیزناخ و رودخانه الب بعد از خروج ارتش آمریکا به قلمرو قدرت روسها ملحق خواهد شد. ژنرال آیزنهاور بایستی تمام اقدامهای لازم را انجام دهد که گریز جمعی دیگری به غرب آلمان انجام نگیرد».
منظور او فرار هزاران شهروند آلمانی از آلمان شرقی به آلمان غربی بود. منبع این نقل قول کتابی است از ولفگانگ لاوتهمن درباره انقلابها و جنگهایی که بین ۱۹۱۴ تا ۱۹۴۵ روی داد.
این نقل قول یکی از مهمترین منابعی است که جو فکری حاکمان غربی را که در ابتدا با کمک شوروی ناسیونال سوسیالیسم آلمان را شکست دادند و متقاعباً در جنگ سرد با دیکتاتوری توتالیتر شوروی قرار گرفتند، بیان میکند. موضعی که شاید حتی سیاست دهۀ پنجاه میلادی آمریکا را در ایران کمی روشنتر بسازد: وحشت از دیکتاتوری استالینی کمونیستی.
غرب و شرق به توافق نرسیدند
با وجود کنفرانسهایی که در دوران آخر و بعد از پایان جنگ جهانی دوم در یالتا و پوتسدام به انجام رسید، سران غرب و شرق به توافق نرسیدند. شوروی از ابتدا درخواست پرداخت غرامتهای زیاد از آلمان کرد و این سیاست را هم در آلمان شرقی پیاده کرد ولی اکثر حاکمان غرب به این نتیجه رسیده بودند که آلمان توان توسعه و پیشرفت یک کشور سرمایهداری و دموکراتیک را دارد و نباید بار دیگر تضعیف بشود.
شوروی بزرگترین صدمه را در جنگ جهانی دوم خورده بود و به همین دلیل حاضر بود هر نوع غرامتی را قبول کند، چه به صورت برچیدن ماشینهای صنعتی در منطقه اشغالی خود و بردن آنها به روسیه یا به صورت ارسال تولیدات صنعتی از آلمان به شوروی یا به صورت ضبط پولهای بانکی آلمان در مناطق تحت اشغال خود. کمبود اقتصادی دیکتاتوری سوسیالیستی آنقدر زیاد بود که روسها به هر غرامتی احتیاج داشتند.
در سوی دیگر ایالات متحده آمریکا در اوج قدرت اقتصادی خود قرار گرفته بود. آمریکا احتیاجی به غرامتهای آلمان نداشت بلکه منافع خود را در ضبط حسابهای بانکی آلمانیها در آمریکا، ضبط مجوز بهرهبرداریهای انحصاری صنعتی آنها میدید. به بیان دیگر مقامات آمریکایی میدانستند که میتواننند از خبرگی و تخصص متفکرین و نخبگان آلمانی استفاده کنند، و آنها را برای ساختن کشوری دموکراتیک رشد دهند. البته آمریکا نیز علاقهای به رشد نظامی آلمان نداشت و نمیخواست آلمان بار دیگر همسایگان خود را به خطر اندازد. سیاست آمریکا در قبال آلمان را میشود به این صورت خلاصه کرد: امنیت به جای غرامت.
انگلستان هم البته به پرداخت غرامت آلمان احتیاج داشت ولی رهبران آن کشور میدانستند که در درجه اول آلمان باید امکان رشد اقتصادی و تولیدات صنعتی را دوباره به دست آورد، زیرا توان صنعتی آن را هم داشت. پس انگلیس هم با بازسازی آلمان موافقت کرد. سرمایهداری غربی اقتصاد آلمان را تقویت و سوسیالیسم شرقی شوروی آلمان شرقی را تضعیف کرد.
اختلافات بین برندگان جنگ، شوروی، آمریکا، انگلستان و فرانسه به ویژه در مورد برخورد با آلمان آنقدر گوناگون بود که در کنفرانس پتسدام در تابستان ۱۹۴۵ تصمیم گرفته شد، که هر کدام از چهار کشور در حیطه اشغالی خود طبق اقتضا و نیاز خود غرامت تعیین کنند.
البته در حیطه اشغالی کشورهای غربی نیز به ویژه ماشینهای صنعت تسلیحات نظامی آلمان تخریب شدند. شوروی ولی طوری غرامت میگرفت که پیشرفت اقتصادی و صنعتی آلمان کاملاً محدود و خدشهدار شده بود به طوری که بعد از ریختن دیوار آلمان متخصصین اقتصادی پی بردند که بخشهایی از صنعت آلمان شرقی در سال ۱۹۸۹ در حدود ۲۰ تا ۳۰ سال نسبت به رشد صنعتی آلمان غربی عقبتر بود.
آلمان غربی سال به سال بیشتر در دنیای غرب ادغام یافت و دیگر به عنوان کشوری خطرناک برای غرب محسوب نمیشد. آمریکا، انگلستان و فرانسه قدم به قدم به این نتیجه رسیدند که بهتر است یک سیستم سرمایهداری در آلمان غربی بر قرار شود که بتواند خرج مردم خودش را هم برآورده کند. شاید مهمترین جوک تاریخ این بود که آلمان که دشمن اصلی جنگی متفقین بود برای کشورهای غربی تبدیل به دوست شد در تقابل با دشمن جدید که شوروی بود به صورتی که این دشمنی منجر به جنگ سرد شد.
آمریکا با برنامه اقتصادی مارشال که هدف رونق دادن اقتصاد آلمان و کشورهای کوچک دیگر اروپای غربی را داشت از سال ۱۹۴۸ تا ۱۹۵۲ بیش از ۱۳ میلیارد دلار که نسبت به ارزش امروز دلار بیش از ۱۳۰ میلیارد دلار است، خرج پیشرفت اقتصادی اروپای غربی کرد.
از آن سو فشار اقتصادی غرامتهای شوروی در آلمان شرقی منجر به نارضایتی اجتماعی و قیام مردمی ۱۷ ژوئن ۱۹۵۳ شد.
ادامه دارد...