آن قدر که فارسیزبانان، ادبیات معاصر چک را با آثار نویسندگان بزرگی مثل میلان کوندرا و ایوان کلیما میشناسند، از ادبیات اسلواکی چندان اطلاعی ندارند؛ چه آن زمان که این دو، یک کشور بودند و چه اکنون که مرزی میانشان برقرار شده است.
صرفنظر از پیشینه زبان و ادبیات اسلواک، از قرون وسطی تا پایان قرن نوزدهم، این ادبیات در دوران چکسلواکی سابق، از سال ۱۹۱۹ تا ۱۹۹۳، دورههای مختلفی را پشت سر گذراند.
پس از شکلگیری کشور چکسلواکی، اساساً نثر به ویژه نثر رئالیسیتی متأثر از رئالیسم سوسیالیستی شوروی سابق، رواج پیدا کرده بود. اما با ورود دادائیسم و سوررئالیسم به چکسلواکی، زبان نویسندگان و شاعران این کشور متحول شد و شعر تا حدود زیادی بر نثر پیشی گرفت.
پس از جنگ جهانی دوم، مضمون وطنپرستی و میهن پدیدار گشت و اولین نوشتههای نویسندگان اسلواک که در آن استالین را زیر سوال بردند، در سال ۱۹۵۴ منتشر شد.
پس از بهار پراگ، در سالهای ۱۹۷۰، به دلیل خفقانی که ایجاد شده بود، ادبیات اسلواک بیشتر از هر زمانی از سیاست دور شد.
دو حادثه فروپاشی دیوار برلین و استقلال اسلواکی بود که به زبان و ادبیات اسلواک تشخص بیشتری بخشید و موجب شد نویسندگان اسلواکی خود را بازیابند.
پاول ویلیکوفسکی؛ از نسل نویسندگان دهه شصت
اما گمنامی نسبی ادبیات اسلواکی مختص فضای ادبی ایران نیست؛ به عنوان نمونه، پاول ویلیکوفسکی که چند روز پیش در ۷۸ سالگی درگذشت و از مهمترین نویسندگان معاصر زبان و ادبیات اسلواکی به شمار میرفت، چندان خارج از مرزهای اروپا آوازه نداشت.
با این حال، آثار او در کشورش و همچنین دیگر کشورهای اروپایی مثل فرانسه، مورد توجه واقع شده و به ویژه استادی او در بکارگیری آیرونی (ادبیات کنایهآمیز) را ستایش کردهاند.
پاول ویلیکوفسکی، در ۲۷ ژوئن ۱۹۴۱ در یکی از روستاهای چکسلواکی سابق (Palúdzka) واقع در اسلواکی کنونی به دنیا آمد. مادرش استاد زبان انگلیسی بود و پدرش مورخ ادبیات. او پس از پایان دوره دبیرستان، در ابتدا به مدرسه سینما در پراگ رفت، اما تحصیل در این مدرسه را ناتمام گذاشت و برای تحصیل در رشته مطالعات زبان، وارد دانشگاه براتیسلاوا، یکی از شهرهای چکسلواکی سابق و پایتخت کنونی اسلواکی شد.
وقتی تحصیلات دانشگاهیاش در دهه ۱۹۶۰ به پایان رسید، کار در چند روزنامه و انتشاراتی را آغاز کرد. در واقع ویلیکوفسکی را میتوان از نسل روشنفکران اسلواک دانست که در دهه ۱۹۶۰ در چکسلواکی تحت نفوذ شوروی سابق، پا به عرصه ادبیات گذاشتند و شعر و نثر زبان اسلواکی را به طور بنیادین تغییر دادند.
او در همان اوایل دهه ۱۹۶۰، کار نوشتن ادبی را با نوشتن چند داستان کوتاه آغاز کرد، اما با توجه به این که میدانست برای انتشار آثارش، گریزی از سانسور حکومت نیست، از انتشار این داستانها خودداری کرد.
همزمان با روزنامهنگاری، به ترجمه و انتشار آثاری از نویسندگان و شاعران بزرگ جهان مثل جوزف کنراد، ویرجینیا ولف، ویلیام فالکنر و مالکوم لوری، به زبان اسلواکی پرداخت.
در سال ۱۹۶۵، ویلیکوفسکی از یک دوره کوتاه نسبتا آزادتری که در چکسلواکی به وجود آمده بود، بهره برد و اولین کتاب خودش را منتشر کرد. اما وقتی دید که آثارش، هرچند از سیاست به دور بودند، از سانسور در امان نیستند، بار دیگر تصمیم گرفت که از انتشار آثار خودش صرفنظر کند و به ترجمه بازگردد.
او درباره کار ترجمه گفته بود: «ترجمه یک فعالیت جذاب و باارزشی در دوران شوروی سابق بود. در آن زمان، ادبیات اسلواک، خیلی ملالآور و از نظر سیاسی هدایتشده بود. بنابراین، خوانندگان بیشتر اشتیاق خواندن ترجمهها را داشتند و مترجمان مهمتر از نویسندگان بودند.»
پس از فروپاشی دیوار برلین بود که پاول ویلیکوفسکی تصمیم گرفت آثاری را که طی سالها نوشته بود ولی منتشر نکرده بود، منتشر کند. به طوری که در سال ۱۹۸۹، سال پراتفاق فروپاشی دیوار برلین، همزمان سه رمان منتشر کرد.
فروپاشی بلوک شرق موجب شد که روشنفکران کشورهای غربی اروپا برای شناخت آنچه بر کشورهای شرقی گذشته، درباره آثار نویسندگان بلوک شرق کنجکاوتر شوند. خیلی زود، آثار ویلیکوفسکی نیز در فرانسه ترجمه و منتشر شد و برای او اعتبار و شهرتی بینالمللی آورد.
«یک اسب در راهپله»
«یک اسب در راهپله» نوشته ویلیکوفسکی که جزو همان رمانهایی بود که در سال ۱۹۸۹ منتشر شد، یک تکگویی درونی است. قهرمان رمان سفری طولانی را با یک خودرو آغاز میکند تا از هراسی که به واسطه مرگ مادرش و چشمانداز مرگ خودش به آن دچار شده، فرار کند.
طرح رمان درست پیش از فروپاشی کمونیسم شکل گرفته است و شیوهای او در نوشتن، آمیختن حوادث و روایتهای مختلف از موقعیتهای پوچ است.
ویلیکوفسکی در این رمان و دیگر آثارش، به «کشور کوچک» خود، نقش نویسنده و حتی زندگی شخصیاش نگاهی انتقادی دارد. برخی معتقدند که او قصد به سخره گرفتن نداشت و فقط از بیهوده فخر فروختن اجتناب میکرد.
با این حال، مقامها و مردم اسلواکی قدر این نویسنده خودشان را به خوبی میدانند. زوزانا چاپوتووا، رییسجمهور اسلواکی پس از مرگ ویلیکوفسکی گفت: «کسی که قصد دارد بفهمد که پیش از همه اهل چکسلواکی بودن و سپس اسلواک بودن و همزمان اهل اروپای مرکزی بودن، به چه معناست، فقط باید آثار ویلیکوفسکی را بخواند.»
این نویسنده اسلواک، پس از فروپاشی کمونیسم هم همچنان درباره چکسلواکی دوران کمونیسم مینوشت. مثلا در رمان «بیوگرافی شر» که سال ۲۰۰۹ منتشر شد، او به تقلبها و کنترلهای گسترده در دوران کمونیسم پرداخته است.
او با این حال نسبت به دوران پس از کمونیسم، تصوری واقعگرایانه داشت: «آنهایی که در "اردوگاه سوسیالیسم" زندگی میکردند، از زندگی در "جهان غرب" تصوری ایدهآلیستی داشتند، زیرا اطلاعاتی به آنان نمیرسید. اما همیشه واقعیت با ایدهآلها متفاوت است».
ویلیکوفسکی تنها نویسندهای بود که توانست دو بار معتبرترین جایزه کشور خود (Anasoft Litera) را از آن خود کند.
«یک سگ روی جاده»
رمان «یک سگ روی جاده»، در واقع ادامه همان سفری است که در «یک اسب در راهپله» شروع شده بود؛ اما در دورهای دیگر و به شیوهای دیگر.
«یک سگ روی جاده» که ۱۰ سال پس از فروپاشی دیوار برلین نوشته شد و در سال ۲۰۱۰ در اسلواکی منتشر شد، یکی از بهترین رمانهای این نویسنده به شمار میرود. این رمان نیز زبانهای مختلف ترجمه شده و منتقدان ادبی طنز کنایهآمیز موجود در آن را بسیار ستودهاند.
راوی «یک سگ روی جاده»، یک ناشر بازنشسته و نماد «اسلواکی رسمی» است که پس از فروپاشی کمونیسم در بلوک شرق اروپا، ماموریت دارد که علاوه بر شناسایی تاثیر فرهنگ اسلواکی در کشورهای اتریش و آلمان، ادبیات اسلواکی را نیز در کشورهای غرب اروپا عرضه کند.
ویلیکوفسکی در گفتوگوی تأکید کرده که پس از فروپاشی دیوار برلین، به عنوان یک نویسنده اسلواک نیازی نداشت که به کشورهای دور برود، کافی بود به کشورهای همسایه اسلواکی سفر کند، تا برای نوشتن الهام بگیرد.
در این سفر اروپایی، به شرایط به دنیا آمدن در یک کشور کوچک سابقاً کمونیست میپردازد و این پرسش را از خود میپرسد که «چگونه میتوان اسلواک بود؟» آن هم در جایی که «موتسارت ندارد». این که نوشتن در یک زبان اقلیت چه ویژگیهایی دارد.
در جاهایی از رمان که راوی و نویسنده یکی میشوند، آمده است: «برای آنان [اروپاییها] من اسلواک هستم، در زامبیا یا سنگاپور من اروپایی هستم، و در کره ماه یک انسان، به همین سادگی.» در واقع، راوی «یک سگ روی جاده»، سفری در چندین مسیر و بدون مقصد است؛ پر از حواشی و تأملات درباره هویت.
پاول ویلیکوفسکی، هرگز از انتقاد از نویسندگانی چون توماس برنهارت، نویسنده اتریشی (۱۹۳۱ تا ۱۹۸۹) درباره نقش نویسنده دست نشست. او معقتد بود تصویر نویسنده به عنوان یک «حقیقت آشکار» واقعیت ندارد و اساساً این موضوع هیچ ارتباطی با اهمیت ادبیات ندارد.
راوی «یک سگ روی جاده» در جایی از رمان میگوید: «من فقط میخواستم خوانندگان فراموش نکنند که اندیشیدن، چیز خوبی بود».