یادداشتی از علی افشاری: گلوبالیسم در انتخابات ریاستجمهوری ٢٠٢٠ آمریکا موضوعی مهم در رقابتهای انتخاباتی بود تا حدی که دونالد ترامپ برای تخفیف رقیب از برچسب «گلوبالها» استفاده کرد.
این برچسب در میان حامیانش بهتدریج تبدیل به یک دشنام سیاسی شد و در کشورهای دیگر از جمله ایران نیز حامیان تداوم ریاستجمهوری ترامپ از این رویکرد استقبال کردند و گلوبالیسم به ناگاه تبدیل شد به نیرویی «اهریمنی» که منافع تودههای مردم را در مسلخ شرکتهای بزرگ چندملیتی و مفسدان و صاحبان ثروتهای بزرگ قربانی میکند.
طنز ماجرا فقط تفاوت شگرف واقعیتهای دنیا با این صورتبندی سطحی و نادرست نبود و نیست بلکه تا پیش از این چپهای کلاسیک و تندرو مخالف جهانی شدن (گلوبالیسم) بودند و آن را مرحله پیشرفته سرمایهداری بهشمار میآوردند، اما اکنون بخشی از جریان راست و مدافع سرمایهداری کلاسیک هم به این جریان پیوستهاند تا جمع اضدادی علیه جهانی شدن شکل بگیرد.
اگرچه میتوان نمودی از جهانی شدن (گلوبالیسم) یعنی «جهانیسازی» را نکوهید که میکوشد اراده و منافع اقلیتی از دارندگان ثروت و قدرت را با ایجاد انحصارهای نهادینهشده بر دنیا تحمیل کند، اما اصل جهانی شدن تجارت، اقتصاد، فناوری و مناسبات اجتماعی و فرهنگی لازمه دستیابی به دنیایی بهتر و برخوردار از صلح و سطح قابلقبول آزادی، برابری و رفاه اجتماعی است.
این ادعا مبتنی بر بحث نظری و یا دغدغه آرمانشهری نیست بلکه بررسی دادهها و اطلاعات اقتصادی و زیستی دنیا بعد از جنگ جهانی دوم نشان میدهد که چگونه جهانی شدن به کاهش نابرابریها در زندگی مردم در کشورهای مختلف دنیا کمک کرده است. ضریب جینی دنیا از ۰.۷ در سال ١٩٨٨به ۰.۶۷ در سال ٢٠٠٨ تقلیل پیدا کرد و پنج سال بعد به ۰.۶۲ رسید.
نمودار زیر که توسط برانکو میلوانیک در سال ٢٠١٣ منتشر شد، بهخوبی نشان میدهد که نابرابری در دنیا چگونه کاهش یافته است. در این نمودار درصد افزایش درآمد سرانه بین اتباع کشورهای مختلف در حد فاصل سالهای ١٩٨٨تا ٢٠٠٨ نمایش داده شده است. ارقام سمت چپ مربوط به کشورهای فقیر است و ارقام سمت راست ثروتمندان را نشان میدهد.
این نمودار بهروشنی نشان میدهد که نابرابری در کلیت دنیا نسبت به سه دهه گذشته کاهش یافته و توزیع درآمدها در سپهر جهانی به سمت توازن حرکت کرده است. اما این نمودار در عین حال روشن میسازد که در درون دنیا و حتی جوامع، این تأثیر یکسان نبوده و در جاهایی تفاوت دارد.
اگر شکافهای نمودار بررسی شود، معلوم میگردد که بهبود اوضاع کشورهای فقیر به رشد خیرهکننده اقتصادی چین و کشورهای آسیای شرقی و جنوب شرقی از دهه ٩٠ میلادی به بعد ارتباط دارد ولی بهبود طبقه متوسط این کشورها به لحاظ قدرت خرید و رفاه اقتصادی و اجتماعی در همتایان آنها در کشورهای غربی مشاهده نمیشود. در واقع طبقه متوسط در آمریکا و اروپا (بهویژه اروپای غربی) در دهههای گذشته افزایش درآمد و بهبود موقعیت نداشته و در رقابت با طبقه متوسط کشورهای آسیای شرقی و طبقه بالا و ثروتمند در کشورهای غربی بازنده مطلق بوده است.
این روند نتیجه گسترش مبادلات تجاری، تقسیم کار در دنیا و جهانی شدن تولید بوده است. در چهار دهه اخیر صنایعی که نیازمند نیروی انسانی زیاد است، از کشورهای توسعهیافته به سمت کشورهای جهان سومی و در حال توسعه انتقال یافت و در نتیجه رونق اقتصادی در دنیا و کاهش هزینه کالاهای تولیدشده را در پی آورد. اما این رهیافت نوین و پربازده اقتصادی و فناوری بازندگانی در دنیا داشته که نتوانستهاند خود را با شرایط جدید تطبیق بدهند و در نتیجه منافع اقتصادی آنها به خطر افتاده است.
رشد و ظهور گرایشهای پوپولیسم راست در اروپا و آمریکا از منظر ریشهیابانه و متغیرهای اجتماعی-اقتصادی محصول ناخواسته این روند است. طبقه کارگر و متوسط آمریکا از روندهای تجاری و اقتصادی حاکم بر این کشور و گسترش جهانی شدن احساس آسیب کردند و در نتیجه فضا برای پیروزی دونالد ترامپ در انتخابات ریاستجمهوری آمریکا در سال ٢٠١٦ مساعد شد که با شعارهای پوپولیستی خواهان بازگشت صنایع سنگین و بزرگ به آمریکا و جنگ تجاری با چین و اروپا و همسایگان در قالب شعار «نخستْ آمریکا» شد.
پرداختن به جنبه پارادوکسیکال ترامپ که خود و شرکتهایش در جاهای مختلف دنیا از منفعت برندگان جهانی شدن هستند از حوصله این مطلب خارج است.
موج ضدیت با گلوبالیسم کماکان در عرصه سیاسی آمریکا جریان دارد و در انتخابات ریاستجمهوری اخیر نیز شکاف بزرگی را در جامعه آمریکا پدید آورد که هنوز ترمیم نشده و ادامه دارد. این شکاف در بخشهای دیگر دنیا نیز فعال است و حتی در داخل ایران نیز مجموعهای ناهمگون و متعارض از نیروهای سیاسی «گلوبالیسم» را مشابه «لیبرالیسم» در سالهای ابتدایی بعد از انقلاب به دشنام سیاسی تبدیل کردهاند!
راهکاری که مخالفان جهانی شدن ارائه میدهند، مبتنی بر جنگ تجاری و فناوری است که در بُعد اقتصادی بر نظریه مرکانتیلیسم (سوداگری) و بومیگرایی استوار است. نظریه مرکانتیلیسم که بر صادرات حداکثری و واردات حداقلی، ایجاد انحصارات و تملک هرچه بیشتر طلا به عنوان پایه اصلی قدرت تأکید دارد، اگرچه در قرن شانزدهم و هفدهم میلادی باعث رشد اقتصادی در کشورهای غربی شد اما مبتنی بر مستعمرهسازی و چپاول بخش زیادی از دنیا بود و جنگهای مخرب متعددی را در دنیا پدید آورد.
ژرفکاوی سیاستهای اقتصادی و تجاری ترامپ و کلاً پوپولیستهای راست دنیا طرد گلوبالیسم با بازگشت به مرکانتیلیسم است که با اتکا به عناصری چون «قدرت نظامی و سیاسی»، «یکجانبهگرایی در ساماندهی دنیا» و «خروج از پیمانها و توافقات بینالمللی» بتوان منافع یک کشور را به ضرر کشورهای دیگر بهینه کرد. این نگاه که در جوهره خود بر نهادینه کردن نابرابری و ایجاد امتیازات انحصاری تأکید دارد، علاوه بر آنکه تهدیدی برای صلح و ثبات بینالمللی است، برخلاف دعاوی ظاهری، نتایج اقتصادی مثبت برای کشورهای هدف نیز ندارد.
نتیجه جنگ تجاری آمریکا و چین برای طبقه کارگر و متوسط آمریکا منفعت ماندگاری نداشت. بازگشت برخی صنایع به آمریکا و یا افزایش زیاد تعرفهها در بخشهایی از جامعه آمریکا در سطحی محدود اشتغال ایجاد کرد اما بهای کالاها بخصوص وارداتیها افزایش چشمگیری داشت. مزیت جهانی شدن و الزام به تعرفههای حداقلی، کاهش قیمت کالاهای مصرفی و سرمایهگذاری است. افزایش تولید داخل و بالا بردن تعرفههای وارداتی میتواند رونقی ناپایدار به صنایع داخلی بدهد اما به دلیل نبود رقابت توازنبخش انحصارات ایجادشده باعث افزایش بهای تولید و اخلال در روند بهینه شدن کیفیت کالاها نیز میشود که در نهایت دودش به چشم مردم و خریدار میرود.
بنابراین احیای مرکانتیلیسم و امپراتوریسازی اقتصادی باعث بهبود منافع و موقعیت طبقه متوسط و یقهآبیها در آمریکا و کشورهای غربی نمیشود. قدرت خرید آنها کمتر شود بیشتر نمیشود، اما گسترش و ساماندهی جهانی شدن میتواند بهصورت نسبی فرصتهایی برای آنها پدید آورد.
البته روند فعلی هم میتواند در شرایطی نابرابریها را در دنیا افزایش دهد. بهبود شرایط معیشتی مردم چین ممکن است در سالهای آینده باعث شود درآمد سالانه طبقه متوسط این کشور از کشورهای غربی بیشتر شود و نمودار توزیع درآمدها در جهان نسبت به دهههای قبل وارونه شود. در این صورت ممکن است ضریب جینی دنیا به ضرر کشورهای غربی و کشورهای محروم بهخصوص در آفریقا دگرگون شود و روند نزولی نابرابریها در مسیری متفاوت صعودی گردد.
رشد اقتصادی هند میتواند پارهسنگی در برابر تهدید عدم توازن ناشی از چین باشد. همچنین روند توسعه در کشورهای آفریقایی و تحولات بزرگ در تغییر نابرابریهای اقتصادی و فقرزدایی در این قاره کهن دنیا نیز میتواند کمک کند تا روند کاهشی نابرابریها در دنیا استمرار یابد.
پوپولیسم راست در دنیا با شکست ترامپ در انتخابات ریاستجمهوری آمریکا تا حدی ضعیف شد، اما کماکان جنبشی قوی و بسیجشونده است که علاج آن پیدا کردن راهکارهایی برای جذب نیروهای متضرر از جهانی شدن به فناوریهای جدید و کسب مهارتهای جدید است تا بتوانند از این طریق موقعیت اقتصادیشان را ارتقا بدهند.
اما به هر حال این واقعیت باید پذیرفته و درونی شود که عصر استعمار و انحصارات تجاری و اقتصادی پایان گرفته و به جای جنگ تجاری و فناوری باید ایجاد فرصتهای برابر و مشارکت بدون محدودیت همه کشورها در مبادلات تجاری و مالی بینالمللی فراهم گردد و نهادسازی متناسب انجام شود.
نگاه به تحولات تاریخی این واقعیت را گوشزد میکند که پیشرفتها و تحولات بزرگ اقتصادی، اجتماعی و فناورانه بازندگانی داشته که به ناگزیر با وجود مشاغل جدید و مناسبتهای تازه اقتصادی و اجتماعی از صحنه کنار رفتند، اما برآیند تأثیر این پدیده مثبت بوده و کمک کرده است تا دنیا در مجموع شرایط بهتری پیدا کند.