لینک‌های قابلیت دسترسی

خبر فوری
یکشنبه ۹ دی ۱۴۰۳ تهران ۱۶:۲۲

مصائب همه‌گیری یک ویروس تاریخی


«پنج زن» رمان تکان دهنده‌ای است. رمانی که به نظر می‌رسد با روایتی ساده قصد بیان معضلات پنج عضو یک خانواده معمولی را دارد، اما زهر پنهان در لابیرنت ذهنی این پنج عضو رنج دیده است که به مرور مخاطب را فلج می‌کند.

محمد عبدی نویسنده و منتقد فیلم در اولین تجربه رمان‌نویسی‌اش در ۱۳ فصل روایتگر خانواده‌ از هم فروپاشیده «زندوکیل» است که یک زن و چهار دخترش پنج ضلع آن هستند. نویسنده که در کارنامه خود مجموعه داستان‌های «مرگ یک روشنفکر» و از «اپرا لذت ببر» را دارد از اتصال این اضلاع به هم رمانی کوتاه ساخته که به تازگی از سوی نشر مهری لندن منتشر شده است.

پنج ضلعی که آینه‌ای است تمام عیار از دنیای تیره و تار پنج زن گرفتار و معضلات تاریخی زنان سرزمین ایران. زنانی مضطرب، معذب، غمگین و خزیده در لاک خود که عبدی سعی کرده نسبت به سرگذشت تاریخی آنان بی‌اعتنا نباشد و آن را محدود به روایت خانوادگی زندوکیل نکند.

سرگذشتی که ما را به یاد ماتروشکای روسی می‌اندازد. عروسک‌هایی تو در تو که یکی از پس دیگری وضعیتی یکسان را نشان می‌دهند. تنها تفاوت در اندازه آنان است. در رمان عبدی نیز از به توپ بسته شدن مجلس در سال ۱۲۸۷ تا وضعیت کرونای سال ۱۳۹۹ آنچه یکسان است رنج است. رنج‌های یکسان درون رنج‌های یکسان دیگری. چرخه‌ای تکرار شونده که در آن می‌توانید با تیره روز شدن دختران به مرور آشنا شوید.

پنج زن گرفتار

رمان عبدی با استیصال آغاز می‌شود. استیصال مادری که در آسایشگاهی در تهران با بدنی خشک شده در انتظار مرگ خویش است. از میان چهار دختر او تنها ثریاست که به عیادت او می‌رود. فرنگیس، مهتاب و نسیم دختران دیگر خانواده زندوکیل هستند که در تهران، لندن و رم زندگی می‌کنند و به نوبت در رمان ظاهر می‌شوند و گذشته و حال خود را بازگو می‌کنند.

دختران پرویز زندوکیل همگی روح و روانی پریشان دارند. ماجرای خیانت پدر آغاز از هم پاشیدن پنج زن رمان محمد عبدی است. مادر، پدر را از خانه بیرون می‌کند و جواب تلفنهایش را نمی‌دهد. تمام خانه را با پرده‌های سیاه می‌پوشاند و دختران کوچکش را از هر رابطه‌ای منع می‌کند. دختران با چنین قرنطینه‌ای بزرگ می‌شوند.

روزی که مادر برای پاک کردن شیشه بالای نردبان رفته به او اطلاع می‌دهند شوهرش خودکشی کرده و او سقوط می‌کند و فلج می‌شود. نوزده سال پس از این سقوط است که در وضعیت همه‌گیری کرونا دختران در قرنطینه شهر و دیار خود خاطرات قرنطینه خود را به یاد می‌آورند و در انتظار گشایش قرنطینه هستند تا بتوانند از این تاریکی عبور نمایند.

تصویر پایانی همانند شروع رمان با مادر است که هر نوع امیدی را از پس این تونل تاریک مردود می‌شمارد.

زنان در قرنطینه تاریخی

تمامی دختران خانواده زندوکیل همانند مادرشان بر روی ویلچر هستند. آنان فلج شده‌اند. نمی‌توانند حرفشان را بزنند. سرنوشت آنها با مادرشان یکی است و از این روست که فرنگیس هراس این را دارد که این چرخه به دخترانش نیز برسد.

تاریخی که تکرار می‌شود. سیکلی معیوب که ارثیه شوم تمامی دختران است. گویی عناصر سازنده رمان عبدی همگی دست به دست هم داده‌اند تا در نهایت ما به الگویی مشخص برسیم اینکه تمام زنان این رمان یک زن است. تفاوت دختران با مادرشان در این است که مادر جوانی کرده، شاد بوده و آتش بیار بزم‌ها و میهمانی‌ها. اما آنان بدون اینکه جوانی کنند پیر شده‌اند.

هوشمندی عبدی در ارائه این آلبوم غمبار تغییر مداوم زاویه دید از سوم شخص به اول شخص است تا ما علاوه بر نزدیکی به رنج آنها، وقایع را از زبان شخصیت متعدد بشنویم. شخصیتهایی که اغلب خود را گم کرده‌اند و جزو گمشدگان هستند.

درست همانند دختر چشم آبی که به نظر می‌رسد جزو فانتزی‌های مادر است. زمانی که مادربزرگش فخرالدوله، با کلنل لیاخوف روسی خوابیده و آن دختر چشم آبی را به دنیا آورده. دختری که یک روز پنهانی مقابل یتیم خانه ایران رها می‌شود و گم می‌شود. وضعیتی نمادین که گویا بیانگر سرنوشت تمامی دختران است. دخترانی که جز مرگ چیزی در ذهنشان وجود ندارد و حتی در جامعه باز نیز هراس‌ها رهایشان نمی‌کند.

مهتاب در قبرستانی در رم قدم می‌زند و قبری کنده شده را قبر خودش می‌داند. قبری که برای او کنده شده. گذشته دختران را رها نمی‌کند. آسیبهایی که از گذشته به آنان رسیده سیاهی مطلق و یاسی بی‌انتها همانند قبر نصیبشان می‌کند.

عبدی با قرار دادن زنان و دختران کوچک فرنگیس در این چرخه باطل سیاه قصد نشان دادن تداوم قربانیان را دارد. قربانیانی که حالا به وضعیت آخرالزمانی کرونا رسیده‌اند. حال آنکه زنان سالهاست در این وضعیت قرار دارند و از این روست که در سکانس درخشان پایانی زمانی که مادر در آسایشگاه سالمندان تنها مانده و پرستاران از ترس کرونا محل را ترک کرده‌اند در آرامش به سر می‌برد. آرامشی که به خاطر مرگ نیست. این وضعیت برای او تازگی ندارد. او سالیان سال است که با چنین دهشتی آشناست. چنین چیزی است که باعث نفس تنگی می‌شود.

رمان محمد عبدی با همین نفس بندآمده و زمزمه «مرا ببوس» مادر در آسایشگاه خالی به پایان می‌رسد. در حالیکه چهار خواهر که عمری در قرنطینه بوده‌اند در بزنگاه مهم گریز، توانایی این کار را به علت بسته بودن مرزها ندارند.

تنها امیدی که عبدی برای ما در این انتهای رمان باقی می‌گذارد نسیم دختر چهارم خانواده است که قصد دارد تا به جای دنجی برود تا داستان خواهرانش را بنویسد. او می‌خواهد به توسط نوشتن در اتاقی از آن خود، خواهرکانش را خلع رنج کند تا بلکه آنان در دنیای داستانی کمتر رنج بکشند.

XS
SM
MD
LG