۱۰ سال پس از درگذشت واتسلاو هاول، نمایشنامهنویس، فعال سیاسی و اولین رئیس جمهور چک پس از فروپاشی کمونیسم در این کشور، همچنان زوایایی از زندگی و منش روشنفکرانه و مبارزاتی او برای علاقهمندانش به ویژه ایرانیان آشکار نیست.
یکی از این جنبهها، رابطه هاول با دیگر نویسندگان و روشنفکران چکی است که مثل او در دوران کمونیسم تحت سانسور و سرکوب حکومت پراگ قرار میگرفتند، اما نگاه یکسانی به سیاست، وطن و جهان پیرامون خود نداشتند.
یکی از نمونههای برجسته اختلاف هاول با این دسته از نویسندگان، رابطه نه چندان دوستانه او با میلان کوندرا، بزرگترین نویسنده زنده چک است.
شباهتها و تفاوتهای هاول و کوندرا
واتسلاو هاول بیش از هفت سال از میلان کوندرا کوچکتر بود، و کوندرا چند سالی زودتر از هاول انتشار آثار ادبی خود به ویژه شعرهایش را شروع کرده بود، اما تقریباً هر دو جزو هنرمندان و نویسندگان آوانگارد پس از جنگ جهانی دوم محسوب میشدند که به ویژه در دهه ۱۹۶۰ شکوفا شدند.
چند شعری از میلان کوندرا در نشریهای با عنوان «برگهای جوانی» (mladé archy) منتشر شده بود که به ادبیات پیشروی چکسلواکی در سالهای پس از جنگ اختصاص داشت. حدود ۲۰ شماره از این نشریه در فاصله سالهای ۱۹۴۵ تا ۱۹۴۹ منتشر شد و سپس حکومت کمونیستی چکسلواکی مانع انتشار آن شد.
کوندرا در این دوران هنوز دبیرستانی بود و به شعر تغزلی علاقه داشت.
از چهرههای سرشناس این دوره، فرانتیشک هالاس شاعر بزرگ چکی و سپس شاگردش با نام یان گروسمان بودند که گروسمان بخش عمده وقت خود را صرف تئاتر میکرد. اساساً او بود که برای اولین بار در دهه ۱۹۶۰ نمایشنامهای از واتسلاو هاول را به روی صحنه برد و موجب شهرت هاول شد.
به گفته ایوان کلیما، رماننویس چکی، گروسمان بر نسل ادبی آن دوره چکسلواکی شدیداً تأثیرگذار بود و نگاه خاصی به ادبیات داشت و به همین دلیل بسیاری از نویسندگان دوست داشتند که گروسمان نوشتههایشان را پیش از انتشار بخواند.
در چکسلواکی کمونیست، گروسمان معتقد بود ادبیات نباید به خدمت یک ایدئولوژی خاص درآید، اما وظیفه دارد وضعیت انسانی را مورد توجه قرار دهد؛ نگرشی که با دیدگاه «رئالیسم سوسیالیستی» بلوک شرق قابل جمع نبود.
همچنین گروسمان بود که پس از خواندن شعرهایی از کوندرا در همان مجله «برگهای جوانی» خواستار دیدار با او شد و درهای جدیدی را به روی کوندرای جوان در زمینه فلسفه و تئاتر به ویژه نمایشنامههای اگزیستانسیال ژان پل سارتر گشود.
در مقابل، هاول جوان در آن دوره در حالی که مثل کوندرا از ستایندگان هموطنشان، فرانتس کافکا بود، اما شدیدا شیفته نمایشنامههای ابسورد بکت و یونسکو شده بود و تمایل بیشتری به سیاست داشت.
واتسلاو هاول با زبان عریانتری بروکراسی کمونیستی موجود در چکسلواکی را نقد میکرد و از این که لفاظیهای حکومت را تمسخر کند، لذت میبرد.
همچنین گذشته واتسلاو هاول با میلان کوندرا متفاوت بود.
هاول در خانوادهای متمول زاده شده بود و همه اموال خانوادگیشان در کودتای ۱۹۴۸ چکسلواکی از سوی کمونیستها مصادره شده بود و برعکسِ کوندرا، هرگز سابقه عضویت در حزب کمونیست نداشت و مواضع سیاسی کوندرا را بیش از حد ملایم ارزیابی میکرد.
اما کوندرا در سال ۱۹۴۸، زمانی که کمتر از ۲۰ سال داشت به حزب کمونیست پیوست و دو سال بعد از آن حزب اخراج شد و برعکسِ هاول که هرگز از کشورش خارج نشده بود، بارها چه پیش و چه پس از مه ۱۹۶۸ به سفرهای خارجی رفته بود.
مقالات جنجالی کوندرا و هاول
در اواخر همان سال ۱۹۶۸ که اعتراضات پاریس موسوم به «مه ۶۸» و اعتراضات پراگ موسوم به «بهار پراگ» روی داده بود، میلان کوندرا در پاریس به سر میبرد.
انتشار ترجمه فرانسوی رمان «شوخی» با مقدمه لوئی آراگون شاعر بزرگ فرانسه در پاریس، کوندرا را به عنوان نویسندهای جهانی مطرح کرده بود. همچنین رویدادهای داغ سیاسی آن سال موجب شده بود که رسانهها بیش از گذشته به سراغ او بروند.
یکی از پرسشهایی که همواره رسانهها از کوندرا در آن سال میپرسیدند درباره وجه تشابه احتمالی اعتراضات پراگ و اعتراضات پاریس بود. کوندرا شباهت میان این دو اعتراضات را رد میکرد و دلایل خود را برمیشمرد.
وقتی کوندرا به پراگ بازگشت، فصل زمستان فرا رسیده بود و مردم خود را برای جشن سال نو آماده میکردند. این نویسنده در نشریهای (Litsy) چاپ پراگ، مقالهای را با عنوان «یک سرنوشت چکی» منتشر کرد که در آن به ارزیابی سالی که گذشته بود، پرداخت.
کوندرا در این مقاله، نوشت که چکسلواکی در جریان «بهار پراگ» یک موقعیت مرکزی را در جهان کسب کرد: «تلاش برای ایجاد سرانجام یک سوسیالیسم بدون حضور همهجانبه پلیس مخفی، با آزادی بیان و نوشتار، سیاستی که از این آزادی حمایت کند و فرهنگ مدرنی که به طور آزادانه توسعه یابد، تلاشی بود که برای اولین بار چکیها و اسلواکها را پس از پایان قرون وسطی متحد کرد و در مرکز تاریخ جهانی قرار داد و آنان پیامشان را به جهان ارائه کردند.»
در آن روزها که «پاییز پراگ» در پی «بهار پراگ» امید بسیاری از مردم چکسلواکی را نقش بر آب کرده بود، میلان کوندرا همچنان امیدوار به سیاستی بود که فراتر از این درگیریها باقی خواهد ماند: «مسلماً آن [امید] عقب نشست، اما اشتباه نبود، از بین نرفت.»
اما این مقاله کوندرا، جنجال بزرگی را در طبقه روشنفکری آن زمان پراگ ایجاد کرد. چند هفته بعد، واتسلاو هاول در فوریه ۱۹۶۹، مقالهای را در یک نشریه دیگر (Tvar 2) منتشر و نظرات کوندرا در آن مقاله را رد کرد.
هاول نوشت این نظر کوندرا را که بهار پراگ، چکسلواکی را در مرکز تاریخ جهان قرار داد یک «توهم باشکوه» خواند و آن را غیرسازنده دانست. او تأکید کرد که چنین دیدگاهی «ما را در یک وضعیت کور ناسیونالیستی میاندازد که ما را به مدت دههها فلج کرده است.»
اما کوندرا کوتاه نیامد و یک مقاله دیگری، این بار تندتر در یک نشریه دیگر (Host do domu) با عنوان «رادیکالیسم و خودنمایی» نوشت و هاول را به «نیازمند بودن برای خودنمایی» متهم کرد.
تنشهای یک جامعه سرکوب شده
جدال لفظی میان کوندرا و هاول، بیش از آنکه اختلاف میان دو روشنفکر چکسلواکی بر سر یک جامعه آزاد را نشان دهد، ناشی از سرخوردگی و جو متشنجی بود که سرکوب بهار پراگ آن را ایجاد کرده بود.
همچنین اکنون منتقدان معتقدند که نظرات کوندرا و هاول بیش از آن که در تقابل با یکدیگر قرار بگیرد، مکمل یکدیگر بودند اما در واقع، به وجود آمدن این اختلافات، پیامدهای غیرمترقبه آن سرکوب بود.
کوندرا پس از این جنجال، تلاش کرد که دیگر خود را وارد سیاست نکند و پس از چند سال کشور را ترک کرد؛ هر چند که سیاست او را رها نکرد و حکومت کمونیستی چکسلواکی تابعیت او را سلب کرد.
هاول اما تصمیم گرفت که در کشورش بماند و دو سال پس از مهاجرت کوندرا، در سال ۱۹۷۷، مخالفان حکومت گوستاو هوشاک در چکسلواکی از جمله هاول جنبش تازهای را به راه انداخته بودند و طومار «منشور ۷۷» که نامش را از سال ۱۹۷۷ گرفته بود، به امضا رساندند.
منشور ۷۷ آغازگر موجی از اعتراضات ضدکمونيستی در چکسلواکی شد که در نهایت در سال ۱۹۸۹ به اين نظام سياسی در این کشور پايان داد.
وقتی پس از پایان کمونیسم، واتسلاو هاول رهبری کشورش را به دست گرفت، کوندرا دور از وطن بود اما وقایع آن را به دقت زیر نظر داشت: «یک حس فوق العاده خوشحالی مرا فراگرفته بود و همچنین یک حس ملال، زیرا برای من این تغییر خیلی دیر اتفاق افتاده بود.»
اما چند سال پس از پایان ریاست جمهوری واتسلاو هاول در چک، یک جنجال رسانهای درباره میلان کوندرا بار دیگر زخمهای کهنه را تازه کرد.
ماجرا از این قرار بود که در روز ۱۳ اکتبر سال ۲۰۰۸ یک هفتهنامه چکی (Respekt) در مقالهای از کشف فرمی خبر داد که در ۱۴ مارس سال ۱۹۵۰ توسط یکی از مقامهای پلیس منطقه شش پراگ پر شده بود.
بر اساس این فرم، میلان کوندرا در اداره پلیس حاضر شده و اعلام کرده بود که یک شخص غریبه چمدانهایش را در یک خوابگاه دانشجویی گذاشته است. این فرد وقتی برای برداشتن چمدانهایش بازگشته بود، به دست دو عضو پلیس امنیت چکسلواکی بازداشت شد.
بر اساس این مقاله، فرد بازداشت شده که میروسلاو دوُرژاچِک نام داشت، پس از کودتای چکسلواکی به آلمان فرار کرده بود در آن زمان برای سرویسهای آمریکایی کار میکرد و پس از بازداشت به ۲۲ سال زندان محکوم شد. او بالاخره پس از گذراندن ۱۴ سال کار در معادن اورانیوم در جریان بهار پراگ به سوئد رفت.
پس از انتشار این مقاله، میلان کوندرا این ادعا را قاطعانه کرد و هر گونه ارتباطش را با این پرونده تکذیب کرد و همچنین خواستار عذرخواهی این نشریه شد.
کوندرا و هاول، یک احترام متقابل
این ماجرا با تمام پیچیدگیهاش درباره پرونده دوُرژاچِک، جامعه چک را به دو گروه تقسیم کرد و رسانههای بینالمللی این ماجرا را نشاندهنده تناقضات جامعهای دیدند که هنوز با گذشته خود تسویه حساب نکرده است.
اما واتسلاو هاول به دفاع از میلان کوندرا پرداخت و از چنین روشهایی در تحقیق درباره گذشته انتقاد کرد و از مورخان جوان خواست که در قضاوت درباره تاریخ مراقبت باشند، «در غیر این صورت، مانند پدربزرگهای خود بیشتر ضرر میکنید تا سود.»
هاول همچنین از میلان کوندرا خواست «بالاتر از این جدالها» بماند. او تأکید کرد: «انسان، همانطور که قطعاً شما میدانید، در زندگی خود با چیزهای بدتری در مقایسه با این تهمتهای رسانهای روبهروست.»
هاول نوشت: «اگر در این ماجرا یک نویسنده مشهور جهان قرار نداشت، هیچ اتفاقی نمیافتاد. بنابراین، نویسنده خوب بودن و مشهور بودن خطرناک است، اما هرازگاهی باید خطر کرد.»
واتسلاو هاول و میلان کوندرا با وجود اختلافاتی که در دورهای داشتند، عمیقاً به یکدیگر احترام میگذاشتند. وقتی هاول در سال ۲۰۱۱ درگذشت، کوندرا درباره او گفت زندگی هاول «واقعاً شبیه یک اثر هنری بود.»