چرا باید همچنان آثار صادق هدایت را بخوانیم. بخصوص در روزگاری که به نظر میرسد ادبیات ایران با تولید انبوه رمان و داستان به مسیر جدیدی گام نهاده و قدمهای بلندتری برداشته است. آیا امروزه هدایت را باید در زمره ادبیات کلاسیک قرار داد و یا بیرون از برخی عناصر و فضاها، انسان ایرانی معاصر همچنان مخاطب آثار هدایت به شمار میرود.
ادبیات نه تنها آینه تمام نمای انسان در شمای کلی و جامعه زادگاه خود در تصویری عینی است بلکه پیشگوی سرنوشت مردمانی است که از دل فرهنگ و زبان آنها ارتزاق کرده و زاده شده است.
این توصیف شاید یکی از دقیقترین توصیفهایی است که در مورد ادبیات صادق هدایت مصداق یافته است، داستانها و نوشتهها و در نهایت دغدغههایی که نه تنها وصف احوالات مردمان عصر نویسنده است بلکه همچنان بنمایه روح و روان آنها برای دهههای بعد نیز به شمار میرود.
نوزدهم فروردین امسال مصادف بود با هفتاد و یکمین سالگرد درگذشت صادق هدایت؛ او که با مرگی خودخواسته و صادقانه، میدانست که آنچه از خود بر جای گذاشته، بقایی بیشتر از جسم فانی انسانی خواهد داشت و صادقانه، از این رو که خشم و انتقاد او از مبانی فرهنگی و میزان خرابی در عمق آن و خواب و بیخبری ملت به او زبانی تند و تیز بخشیده بود.
هدایت در چنین فرهنگی، دچار تنهایی غیرقابل تحملی شده بود که محصول آگاهی و درک خلأهای جبرانناپذیر است و شاید با خاموشی خودخواستهاش، او در جستجوی نوعی آرامش با خویشتن بود.
هدایت در نوشتهها و داستانها و آثار پژوهشی خود در کنار توجه به ارزشهای ایران باستان، همواره دو جنبه مهم از هویت ایرانی را به چالش کشیده است: دین، و سنتها و باورهای عامیانه. و گاه گویی این دو جنبه در زندگی مردمان چنان درهم تنیده میشوند که گاه منشأ آنها را نمیتوان از هم تفکیک کرد.
چنانکه میدانیم هدایت در زمره نخستین کسانی است که به جمعآوری فرهنگ عامه و انتشار آن مبادرت ورزیده و در این زمینه کتاب مستقلی دارد با عنوان «فرهنگ عامیانه مردم ایران». امری که بعدها الگوی انجوی شیرازی قرار گرفت تا در رادیو به جمعآوری فولکلور ایرانی بپردازد و با کمک مردم آن روزگار اسناد و کتابهای ارزشمندی را در این باره تالیف کند و در ادامه این راه هستند بسیاری که جمعآوری فرهنگ شفاهی را با ایده گرفتن از هدایت سر لوحه کار خود ساختند؛ کسانی مثل شاملو با کتاب کوچه و دیگران.
گذشته از جمعآوری فرهنگ عامه، در اغلب داستانهای کوتاه و بلند هدایت همواره نشانههایی وجود دارد که با نمایش طبقه فرودست و یا بدنه اجتماع، او با نشانه گرفتن دین و سنت، تأثیر عمیق آن را در زندگی مردمان به تصویر میکشد و گویی عنصر مرگ در اغلب این داستانها از تأکید او به خطرآفرینی این دو جنبه هویتی مذکور در نهاد وسیعی از جامعه ایران آن روزگار و یا آینده ایران خبر میداد.
او با بهکارگیری مثلها و سنتها و باورها و خرافهها روح ملی مردمانی را نشانه گرفت تا از نحوه بود و زیست آنها پرده بردارد؛ مثلاً در داستانهای کوتاه او مردمانی را میبینیم که چنان غریزی زندگی میکنند که حاضر نیستند آن دیگریها را به خود راه بدهند، یعنی معلولها، زشتها، دیوانهها، حیوانات یا هر موجود ضعیف یا غیرقابل درکی در این جامعه ، محکوم به طردشدگی یا در مفهوم اساسیتر آن، مختوم به مرگ است.
بر همین اساس او از صفات مردمی که میشناسد مینویسد: از دلزدگی زندگی غریزی آنها، نگاه قضا و قدریشان، از تنبلی و وراجیهای بیحاصل، از شهوترانی و شکمبارگی و از ریاکاری و فرصتطلبیشان.
هدایت در اوایل سدهای که پشت سر گذاشتیم آثار خود را منتشر ساخت. خشم و نومیدی او محصول تماشای دقیق زیست مردمانی در کف هرم جامعه بود و عجیب که گویی امروزه رگههای این خشم در بیان مردمانی رانده شده از حقوق طبیعی و اجتماعی خود، در فضاهای مجازی کاربران ایرانی دیده میشود.
زمانی کسی پرسید که آیا سعدی به زبان ما سخن میگفته است که جواب دادند خیر، ما به زبان سعدی سخن میگوییم. این موضوع وصف حال هدایت و مردمان امروز است. هدایت را با میزان خشم و طنز گزندهاش بر خرافات و سنن پوسیده میشناسیم یا حتی اگر امروز کسی بشنود که هدایت گیاهخوار بوده و درباره آن کتاب مستقل نوشته است، یا به دفاع از حقوق سگ و گربه و حیوانات پرداخته ، یا اهل ریشخند کردن آداب و رسوم دست و پاگیر بوده، یا به گفته دوستان نزدیکش کلمات رکیک و دشنام بر زبان داشته و یا تیغ برنده او رجالگی و لکاتگی را در فرهنگ عمومی به صلابه کشیده است، شاید برایش چندان تازگی نداشته باشد چراکه امروزه این امور بدیهی به نظر میرسد و مثل زمان هدایت، این نوع بودن، بیگانه یا مجنونوار به نظر نمیآمده. این موضوعات در ایران اوایل سده گذشته، مگر چقدر متعارف بوده است. و این یعنی زیست نویسنده در آینده فرهنگی سرزمین خود، چنانکه در مثال فوق بر سر زبان سعدی گفته شد.
آثار داستانی هدایت، گذشته از بوف کور که گویی برای شناخت هدایت لازم معرفی شده، ولی به نظر کافی نیست، ما را به خانههای ایرانیانی میبرد که پدر جد ما بودهاند و گاهی هنوز نشانههایی از این خانه و احوالات پدر جدها را در حول و حوش زندگی امروزمان میبینیم.
کافی است سری بزنیم به داستانهای کوتاهش و نگاه روانشناختی او در آثاری مثل آبجی خانم، داستان دختر زشتی که ناچار مقدسمآب میشود، یا داوود گوژپشت که همواره به خاطر قوزی بودن از همه طرف رانده میشود، یا سگ ولگرد که دکاندارها و اهل محل از آزارش لذت میبرند، یا سه قطره خون که داستان دیوانهای محبوس در آسایشگاه است و یا داستان چنگال که برادری، خواهر خود را خفه میکند. اینها و باقی داستانها همچنان برای ما برآمده از مناسبات جامعه امروزمان هستند با همان آدمها، با همان تحقیرها و خشونتها زیر نقاب سنت و باورهای مذهبی.
صادق هدایت، ترسیمگر روح جمعی مردمان خود در مواجهه با عصر مدرنیزاسیون رضاشاهی بوده است تا در زمانه شکلگیری تجدد از تناقضها و عقبماندگی مردمانی بنویسد که راه و چاه زندگی خود را زیر سایه خرافات و جهل میجستند. او میخواست همچون دیگر نویسندگان جهان، کسانی مثل گوگول یا داستایفسکی از روح ملی مردمان خود چنان سخن بگوید که آیندگان را هم به کار آید تا چنان که والتر بنیامین میگوید: «بدون استثنا، نویسندگان بزرگ، آثار خود را در جهانی میپرورانند که تازه پس از آنها فرا میرسد». مصداق بارز این سخن در آثار هدایت، داستانی است با نام کاروان اسلام که در آن سالها، گویی وقوع انقلاب اسلامی را در ایران پیشگویی کرده است.
به نظر میرسد در جوامعی همچون ما، نویسنده باید به خود و مردمانی که از آنان سخن میگوید تصویری واقعگرایانه ارائه دهد و به دنبال طرفدار و سینهزن زیر علم خود نباشد، بلکه باید بتشکن جمود فکری روزگار خود باشد. اکنون باید باز به سراغ هدایت رفت و به این اندیشید که به گفته اخوان ثالث «چه میدیده است آن غمناک، روی جاده نمناک».
این جمله را بسیار شنیدهایم که گفتهاند هر کس آثار هدایت را میخواند عاقبت خودکشی میکرد. و در این چند دهه با ممنوعیت چاپ آثار هدایت، گویی هنوز هراس از هدایت احساس میشود. چرا هدایت چه به صورت عرفی و چه به صورت رسمی منع میشود و در این سالها با نقد به ساختار نوشتاری آثارش یا موضوع سرقت ادبی در بوف کور مواجه میشود؟
کدام ساختار از بایکوت کردن آثار هدایت و منع بازخوانی و نقد و تحلیل آثار او منتفع میشود. آیا ادبیات امروز ایران با بازیهای پست مدرنی یا محتواهای فقیر و قالبهای محدود و کنترل شدید، خود را به مخاطب امروز نزدیکتر میبیند یا همچنان هدایت ما را در زیست شناور خود و عبور از مرزهای زمانی و پیشگویی آینده، متعجب خواهد ساخت؟