فیلم کوتاه انیمیشن «گربه» ساختۀ مری آپیک، بازیگر و نویسنده و کارگردان ایرانی مقیم آمریکا، اخیراً در چند جشنواره جهانی حضور داشته است.
این انیمیشن بدون کلام ۱۳ دقیقهای روایت دختر گلفروشی است که تلاش میکند از سیاهی دربرگیرندهای که همهجا را تسخیر میکند و به دنبال اوست، فرار کند؛ انیمیشن نمادینی که میتواند اشارهای آشکار به شرایط فعلی اقشار گوناگون جامعه ایران بهویژه زنان باشد.
انیمیشن «گربه» که اکنون در یوتیوب هم قابل تماشاست، از زمان ساخت تا کنون طی ماههای گذشته در جشنوارههای متعددی از جمله جشنواره فیلمهای مستقل کوتاه سنفرانسیسکو، جشنواره فیلم زنان تورنتو، جشنواره فیلمهای مستقل ونکوور و جشنواره فیلم مسکو شرکت داشته است.
وب سایت کارتون برو (Cartoon Brew) که تحولات مربوط به سینمای انیمیشن را بازتاب میدهد، پیشتر این فیلم را بهعنوان یکی از گزینههای قابلتوجه برای نامزدی در بخش بهترین انیمیشن کوتاه جوایز اسکار توصیف کرده بود.
مری آپیک پیش از انقلاب با حضور در تعدادی از آثار شناختهشده تاریخ هنرهای نمایشی ایران از جمله فیلمهای «داش آکل» ساخته مسعود کیمیایی، «اسرار گنج دره جنی» ساخته ابراهیم گلستان، «بنبست» ساخته پرویز صیاد و مجموعههای تلویزیونی «اختاپوس» و «کافشو» ساخته پرویز صیاد بهعنوان یکی از استعدادهای توانای بازیگری زن ایران نامش را مطرح کرد و در اوج شکوفایی، با وقوع انقلاب سال ۵۷، ترجیح داد در خارج از کشور به کارش ادامه دهد که حاصل آن چندین فیلم و تئاتر و برنامه تلویزیونی بود.
او در چهار دهه گذشته تلاش کرده در آثارش شرایط حاکم بر ایران و مردم را نیز بازتاب دهد؛ موضوعی که خودش میگوید در ساخت انیمیشن «گربه» هم به آن توجه داشته است. با او درباره این فیلم و برخی مسائل دیگر مرتبط با فرهنگ و هنر ایران، از جمله اعتراضهای اخیر در آمریکا پیرامون نمایش مستندی از ایران، گفتوگو کردم.
چه طور به فکر ساخت فیلم انیمیشن افتادید؟
انیمیشن همیشه برایم جذابیت بسیاری داشت ولی هیچوقت موقعیتش پیش نیامده بود بتوانم کاری در این زمینه انجام بدهم. فکرم این بود که شاید بتوانیم از طریق انیمیشن راه بهتری را برای برخورد با تماشاچی غربی و مسلماً تماشاچی ایرانی و هموطنان عزیزمان باز کنیم. این چهل و چند سال گذشته که در غربت بودم، هر روز و هر ماهی و هر سالی که گذشته، در همه دردها و غمها و مسائلی که در ایران به وجود آمده، با مردمم همراه بودهام و تا جایی که توانستهام تلاش کردهام صدایشان را در تئاتر و سینما به اوج برسانم. ولی انیمیشن برای من این جذبه را داشت که شاید بشود از طریق آن بیشتر گفت، بیشتر پیش رفت و بهتر تأثیر گذاشت. به همین دلیل بود که انیمیشن را انتخاب کردم برای گربهای که همان ایران عزیزمان است.
اشارههای فیلم بهخصوص برای تماشاگر ایرانی میتواند بسیار آشکار باشد. نمادهای فیلم در واقع خیلی مربوط به شرایط ایران و مردم است. شخصیت اصلی فیلم، همان دختر گلفروش، میتواند نمادی از زنان ایران باشد که مدام در تلاش برای فرار از آن سیاهی دربرگیرنده هستند و نوعی مقاومت دائمی دارند.
صددرصد. زنان و موقعیت آنها در چهل و چند سال گذشته و این پوشش سیاهی که بر بیش از نیمی از جمعیت مملکت ما کشیده شده و حق قانونیشان از آنها گرفته شده، کودکان کار، فحشا، مسائل اجتماعی از جمله اجحاف، اختناق، دزدی، فشار، کمبود، از بین بردن صدای زنان در خواندن آواز، از بین بردن آزادی زنان روی پرده سینما و صحنه تئاتر و تلویزیون، و کل این مسائلی که زنان ایران و بهخصوص کودکان ایران که آینده ایران هستند با آن مواجه بودهاند، در این انیمیشن به شکل خاصی پیاده شده و هر لحظه و هر تصویر یک تصویر مهم است چون روی آن کار شده. حتی در آن مسئله جنگ هست، مسئله آب هست، مسئله گرسنگی مردم و کمبود مواد روزانه زندگی معمولی و... شرایطی که در ایران هست و مردم ایران حقشان نیست و متأسفانه مواجهاند با کلاهبردارانی که دارند آن مملکت را اداره میکنند.
بنابراین، یک چنین مجموعهای را در ۱۳ دقیقه گفتن کار آسانی نیست و من فکر کردم شاید از طریق انیمیشن بتوانم این احساس را منتقل بکنم و در میان بگذارم؛ نه تنها با هموطنان عزیزم در ایرانزمین بلکه با تماشاچی غربی.
آن دو بخش مربوط به افراد حاضر در نوعی خط تولید یا کارخانه، که انگار بخشی از وجود خودشان را از دست میدهند، برایم قابل توجه بود. هم زنها را میبینیم در این خطوط تولید و هم مردان را. این نوع نمادگرایی برای بیننده قرار است یادآور چه وضعیتی باشد؟
در یک قسمتی از این انیمیشن کارخانهای هست که در آن فحشا را تقویت میکنند و زنان را در جعبه میگذارند و مهر میزنند و آنها را میفرستند به جاهای مختلف خاورمیانه. در این انیمیشن، در آن کارخانه بهخصوص، شما بچههای قالیباف را میبینید؛ کودکان کار هستند بهخصوص؛ تحصیلکردههای ما را میبینید که سرهایشان را در میآورند و میاندازند در آتش و بدنهایشان را به جنگ میفرستند. یعنی هر لحظه از این فیلم یک قسمتی از سرگذشت ما در طول این چهار دهه گذشته بوده زیر این سیستم بهخصوص. من ندیدم مستقیماً، ولی خب چیزهایی را میبینم و میشنوم از طریق رسانهها در خارج از کشور و فعال بودهام در این زمینه در تئاتر و سینما و تلویزیون تا بتوانم صدایی باشم برای هموطنانم.
البته میدانید، ما انتخابهای خاص خودمان را داریم. هرکس انتخاب خودش را میکند و تصمیم من هم این بود که نمیتوانم در مملکتی که یک چنین سیستمی در آن هست، زندگی بکنم. بنابراین آمدم بیرون و در این چهار دهه سعی کردم به هر شکلی که میتوانم، چه از طریق فیلمهای سینمایی مثل فیلمهای «فرستاده» و «سرحد» و چه از طریق نمایشنامههای متفاوتی که خارج از کشور کار شد، پیام مردم را برسانم. همه اینها بسیار بسیار مشکل بود، بسیار بسیار سخت بود تا این کارها را به قوام و این صداها را به گوشها برسانیم.
همه اینها یک مجموعهای بوده، بهخصوص در توصیف موقعیت زنان در ایران. من حساسیت خاصی نسبت به این مطلب دارم. منتها مسئله امید هم هست که در انیمشین گنجانده شده. حالا نمیخواهم آخر فیلم را بگویم، ولی این قدرت درونی که در این دختر هست تا بتواند مقابله کند با این سیاهی و قیری که به دنبالش هست و میخواهد او را ببلعد و از بین ببرد. این قصه طوری گفته شده و قوام پیدا کرده که بتواند یک نقطه امیدی هم باشد.
آن نقطه امید از کجا میآید در پایان؟
نقطه امید در کل از قدرت درونی افکار این دختر است، با اینکه با مسائل بسیار مشکلی مواجه میشود. ما تمام این سفر خشمگین سخت دردناک را از دید این دختر میبینیم و قدرتی را که پیدا میکند. اگر شما به اول فیلم توجه کرده باشید، وقتی آن دختر خوشحال است و همه زندگیاش به صورت معمول پیش میرود، یک صدایی را پشت پرده میشنویم، همان صدای آن دختر بویراحمدی (در ضمن خواننده آن آواز هم من هستم، خودم این کار را کردم و صدای من در فیلم هست)، این را وقتی از پشت پرده و از توی پستو میبینیم، که این صدای زیبا دارد پخش میشود، این نوسان فکری و ذهنی این دختر کوچولو که در واقع مادرش است، مادری که پشتیبانش و همیشه همراهش بوده است.
و بعد، این تنهایی که در این سفر خاص دارد، در آن لحظه آخر، بعد از اینکه خانواده از بین میرود و از مرگ خانواده بالهایش را پیدا میکند تا به پروازش ادامه بدهد و قدرتش را از مادرش پیدا میکند. در آخر فیلم به همین شکل بازگو میشود که صدای آن مادر و صدای آن زن که این دختر را به دنیا آورده، باز قدرتی به این دختر میدهد تا بتواند در مقابل سیاهی مقاومت بکند.
گفتید که علاوه بر بیننده ایرانی، مخاطب غیرایرانی هم برایتان مهم بود. در همه سالهای گذشته موضوع نمایش واقعیت جاری در ایران در آثاری که بیننده خارجی دارند، بحثانگیز بوده. برخی میگویند نمایش اینگونه واقعیتها میتواند تصویر ایران را بهگفته آنها نزد مخاطبان خارجی مخدوش کند. شما نگران چنین نظراتی نبودید؟ اصلاً قائل به این موضوع هستید؟
فیلمسازانی هستند که در ایران کار میکنند. آنهایی که از حمایت دولت برخوردارند و فیلمها و سیستمی را به وجود میآورند در فیلمشان که شاید گمراهکننده باشد. حتی شما فیلمی را که میسازید شاید بتوانید فحاشی کنید به آن دولت و دولت اجازه بدهد شما آن را بسازید و بعد این فیلم را به خارج از کشور بفرستد و تعدادی از منتقدان اروپایی و آمریکایی آن را ببینند و بگویند پس این باید دولت بسیار خوبی باشد یا دولت درستی باشد که اجازه انتقاد میدهد. ولی در کل، همکاری کردن با آن سیستم و از طریق آنها فیلم ساختن چیزی است که به نظر من...
البته این تصمیمی است که من گرفتم، اینکه نباشم. نباشم آنجا و این کار را انجام ندهم. چرا که میخواستم در دنیای آزاد باشم، با تمام مشکلاتی که در اینجا برای فیلمسازی وجود داشت. برای همین هم تعداد فیلمهایم کم بوده. شاید تئاتر بسیار زیاد بوده، چون تئاتر پناهگاه ما بود. یا کارهای تلویزیونی کموبیش. در چنین شرایطی، شما وقتی که با آن دولت همکاری میکنید و اجازه میدهید فیلمی که آنها پشتیبانی کردهاند ساخته شود و بعد وارد یک فستیوال رسمی میشوید به اصطلاح اسکار یا غیره، زیر پرچم ایران انتقاد میکنید، حتی اگر در آن فیلم در مورد مسائل ایران باشد، شما فکر متفاوتی را به تماشاگر اروپایی و آمریکایی ارائه میدهید و آن این فکر است که پس در ایران میشود چنین فیلمهایی را ساخت و چنین انتقاداتی را از دولت کرد.
دنیا نمیداند در ایران از یک روز به روز دیگر چه میگذرد. نمیدانند چنین اجحافی هست، دزدیهایی که هست، فشاری که روی مردم است. نمیدانند چه عده زنان در زندانها با کودکانشان همراه هستند. نمیدانند فحشا در چه حدی است. نمیدانند نفت و مسائل اقتصادی آن مملکت چیست، جوانانی که دارند به دار کشیده میشوند واقعیتشان چیست، به چه دلیل به زندان میروند، چرا صدای آنها به گوش هیچ کس نمیرسد، فعالان سیاسی چرا در زندانها هستند؛ اینها را نمیدانند. اگر هم میدانند، نه با جزئیاتی که ما ایرانیان میدانیم.
بنابراین وقتی ما داریم یک فیلم متعادلی را نشان میدهیم، طرز فکر متفاوتی را به دنیا میدهیم و من مخالف این مطلب هستم. برای همین هم تصمیمم این بوده که حتی اگر فیلمسازی نکنیم بهشکلی که میخواستیم انجام بدهیم، خارج از کشور که باشیم، شاید بتوانیم در این مورد بهخصوص صدای کوچکی باشیم.
شما بازیگر فیلم «فرستاده» بودید که از نخستین فیلمهای ساختهشده بعد از انقلاب در خارج از کشور است و در بخش مسابقه جشنواره معتبری همچون برلین شرکت کرد. اما در دهههای بعد، تعداد چنین حضورهایی برای فیلمهای ساختهشده در خارج از ایران کمتر شد و عمدتاً فیلمهای ساختهشده در ایران توانستند در جشنوارههای معتبر شرکت کنند. همین انیمیشن «گربه» در برخی منابع بهعنوان یکی از نامزدهای قابلقبول برای بخش انیمیشن کوتاه اسکار مطرح شد، اما نهایتاً این اتفاق نیفتاد. چه اتفاقی افتاده که فیلمهای ساختهشده در خارج از کشور نتوانستند جریان موفقیت اولیه را ادامه بدهند؟
الان فیلمهایی که دارد از ایران میآید، نماینده موقعیت سیاسی آن مملکت است. شما نگاه کنید به زمانی که ما فیلم «فرستاده» را در بحبوحه گروگانگیری و آن شرایط بسیار نامناسب که تازه انقلاب شده بود، به آنجا فرستادیم. بسیار گرفتاری داشتیم در مورد این فیلم. یعنی ما پوسترهایی داشتیم در خیابانها که همه آنها را کشیده بودند پایین در آلمان. همچنین از نقطهنظر نشان دادن فیلم در آن فستیوال، با این که به صورت رسمی وارد شده بودیم از طریق آمریکا، چون فیلم در آمریکا ساخته شده بود، ما گرفتاری داشتیم. یعنی ما را گذاشتند در روزهای آخر، در یک سینمای کوچکی فیلم را نشان بدهند و ما اعتراض کردیم به این مطلب و من شخصاً آنجا بودم.
حرف آن فیلم بسیار مهم بود در زمان خودش و حتی تا به امروز، اما آنها سعی میکردند به یک صورتی آن را ندیده بگیرند. این اتفاقها آنجا افتاد. بعد، فیلم «سرحد» بود که رفت به فستیوال لوکارنو و آنجا جایزه پلنگ را گرفت. بعد از آن دیگر تقریباً غیرممکن بود، برای اینکه همانطوریکه واقفاید، برای فیلمسازی بودجههای کلان میخواهید و این بودجهها را از کجا میشود تأمین کرد؟ بنابراین ما دوباره پناه بردیم به تئاتر برای یک دوره طولانی.
واقعاً الان اینقدر این مسئله پیچیده شده. حتی در خود اسکار هم به همین شکل است. یعنی اسکار که همهاش با تبلیغات است. شما اگر بودجهای را برای تبلیغات نداشته باشید، امکان دارد اصلاً فیلمتان گم شود. فرضاً فیلمهایی که از ایران میآیند، با یک بودجه کلان میآیند و در مجلههای مهمی مثل ورایتی یا هالیوودریپورتر تقریباً هفتهای سه چهار تا صفحه کامل تبلیغات دارند برای فیلم خاص. ولی خب فیلم من، فیلم «گربه»، نمیتواند تبلیغات داشته باشد، برای اینکه من بودجهاش را ندارم؛ بودجه کلانی که بخواهم صرف یک فیلم ۱۳دقیقهای بکنم تا هر لحظه جلو چشم کسانی باشم که آن رأیها را میدهند.
بنابراین این بودجهها و این لابیگریهایی که اینجاها هستند و این بودجهها را میگذارند و تبلیغ میکنند تا کار را پیش ببرند، خب موفق هم میشوند. شاید آن فیلم حقش نباشد که اسکار بگیرد و میگیرد بعضی وقتها. نه این که فیلم بدی است، ولی خب فیلمهای دیگری هم هست که بودجه تبلیغاتی ندارند. به نظر من از نقطهنظر هنری یک سری فیلمهای بسیار خوب هستند از ایران و کارگرانان خوب هستند، ولی خب پیغامی که در فیلم دادهاند چیست؟ پیغام چیست و پشتیبانشان کیست؟ اینها آن سؤالهایی است که من بهعنوان یک فیلمساز دارم، من بهعنوان یک بازیگر دارم؛ من که چهار دهه از عمرم حقم بوده و میتوانستهام آن کار را در مملکتم انجام بدهم و نتوانستهام انجام بدهم.
احتمالاً میدانید که مدتی پیش نمایش یک فیلم مستند در شهری که خود شما در آن ساکن هستید، در لسآنجلس، بحثانگیز شد و برخی به آن معترض بودند. شما خودتان جزو کسانی بودید که اواخر دهه۶۰ در کنار هنرمندان دیگری مثل پرویز صیاد به برگزاری هفته فیلمهای ایرانی در دانشگاه UCLA کالیفرنیا با مشارکت بنیاد سینمایی فارابی در آن زمان معترض بودید. این اعتراضهای جدید را در مقایسه با آن اعتراضاتی که خودتان انجام دادید چگونه میبینید؟ به نظرتان میتوانند امتدادی باشند از همان اعتراضها به شکلی دیگر؟
من نمیتوانم قاضی باشم در این مورد بهخصوص. تنها چیزی که میتوانم بهعنوان یک هنرمند یا فیلمساز یا یک بازیگر ایرانی بگویم، این است که هرکسی انتخاب خودش را میکند و این انتخابها موجب میشود که یک خط خاصی در زندگی شما ادامه پیدا کند. ما از روز اول مخالف بودیم که زیر آن سیستم فیلمسازی بشود و آنجا معترض بودیم. اتفاقاً فیلم آقای کیارستمی هم آنجا بود و ایشان آمدند بیرون، ما دوستشان بودیم و بسیار به ایشان اهمیت میدادیم بهعنوان یک فیلمساز خوب ایرانی.
مسئله خوب بودن فیلمساز نیست، مسئله انتخاب کار است و انتخاب شرایطی که آنها در آنجا هستند برای کار. البته این را هم خدمتتان عرض بکنم؛ من با یکی دو تا از فیلمسازها صحبت کردم، گفتند شما چی فکر میکنید خانم آپیک و ما چه کار بکنیم و پس تکلیف ما بهعنوان یک فیلمساز چیست. باید بنشینیم خانه و کار نکنیم؟ حرفه دیگری را انتخاب کنیم؟ اینها سؤالاتی است که از من میشود وقتی میگویم همکاری نکنید و در آن مملکت فیلم نسازید.
میگویم من انتخاب خودم را کردم. امکان دارد بیایم در آمریکا زمین بشورم و احساس کنم حیثیتم بهتر از این است که با آن دولت همکاری کنم و فیلمسازی کنم و ادامه بدهم. این انتخابها شخصی است برای اینکه فیلم یک کار شخصی است. درست است که شما در فیلم ساختن یک پروجکشنی دارید از اجتماع، ولی وقتی من میدانم آن پروجکشن غلط است و میدانم من نمیتوانم حرفم را بزنم بهعنوان یک فیلمساز، چهطور میتوانم در آن مملکت کار بکنم؟
بنابراین این انتخابها که میشود، نتیجهاش هم این است که یواش یواش به خاطر این سری فیلمهایی که به خارج از کشور آمده و بعضیهایش هم جوایز معتبری را گرفته، این راه را دارد باز میکند که تماشاچی خارجی نداند که در ایران چه میگذرد! کسانی که به دار کشیده میشوند را نمیدانند. موقعیت زندگی مردم ایران را نمیدانند. خیلی سخت است تشخیص دادن موقعیت ایران. یعنی ما در این چهاردهه گذشته در شرایطی بودیم که خودمان هم گیج بودیم که چه اتفاقی افتاد. دولتهای دیگر هم آمدهاند و خطای خاص خودشان را از نظر سیاسی به وجود آوردهاند و تحمل کردهاند و هنوز هم دارد تحمل میشود.
بنابراین من این فیلمی را که شما بهش اشاره کردید ندیدم، ولی شنیدم در موردش. یکی از مردم سرزمینم آنجا بوده و گفتگویی داشته در موردی و بعد هم حتی شرایط متفاوتی به وجود آمده و کار به پلیس کشیده شده و اینها. ولی واقعیت این است که چه کار میشود کرد در خارج از کشور؟ چه کاری را ما میتوانیم بهعنوان ایرانیان خارج از کشور انجام دهیم؟ به غیر از این که صدایی باشیم به نحوی. تشخیص را باید مردم بدهند.
خانم آپیک، بهعنوان آخرین سؤال، حالا که به این چهار دهه گذشته نگاه میکنید، خودتان حاصل این انتخابتان را که اشاره کردید، چطور میبینید؟
این چهار دهه بسیار بسیار مشکل بوده. حالا امکان دارد در مقام مقایسه و قضاوت این باشد که خب، شما خارج از کشور بودهاید و ندیدید. تعدادی هستند که دیگر خسته شدند، چشمهایشان را بستند و نخواستند که ببینند. من خودم را یک هنرمند ملی میدانم و بهعنوان یک هنرمند ملی سعی و کوششم این بوده تا آنجا که امکان دارد صدای هموطنانم را در کارهایم بگنجانم. اکثر کارهای من به این شکل بوده، شاید بهعنوان یک بازیگر در یک فیلم، یک فیلمساز، یا روی صحنه تئاتر.
غم من این است که این چهار دهه موجب شد که من نتوانستم در سرزمین خودم باشم، فعال باشم و بهترینها را تا جایی که میتوانستم و در قدرتم هست از نظر کار فیلمسازی و بهعنوان یک بازیگر برای مملکتم به وجود بیاورم. این غم خیلی بزرگی است در وجود من. احساس میکنم یک غنچهای بودهام که من را چیدند و انداختند دور. دیگر در مسائل سرزمینی که بینهایت به آن علاقهمندم، مجبور شدیم در کشتی بنشینیم و این سفر طولانی را داشته باشیم تا به امروز.