قتل مهسا امینی به رویدادی بزرگ و معنادار و چه بسا دورانساز تبدیل شدهاست. مرگ دختر جوانی که در هنگام سفر از سقز به تهران قربانی رویکرد بیرحمانه و واپسگرایانه جمهوریاسلامی ایران در تحمیل سبک پوشش اجباری بر زنان ایرانی شد، به خودی خود اندوه بزرگی است.
اما آنچه ملتی را در سوگ مهسا را سوگوار کرده و حتی بهت و ناراحتی به وجود آمده از مرزهای ملی فراتر رفته و واکنشها در سطح جهانی را برانگیخته است، علاوه بر خشم و تأثر گسترده ناشی از بسته شدن پرونده زندگی مهسا، احساس همسرنوشتی و همذاتپنداری است.
میلیونها زن ایرانی در تراژدی مهسا زندگی به تاراج رفته در مسلخ تمامیتخواهی و واپسگرایی را به نظاره نشستهاند. پدران، مادران، برادران بیشماری نگران هستند که وضعیت مشابهی گریبانگیر دختران و خواهرانشان شود.
روند قهقرایی سرکوب فرهنگی و تسلط بر تن زنان به مثابه ابژه قدرت محصول خطای انسانی و امری مقطعی در ایران بعد از انقلاب نیست بلکه عامدانه توسط رهبران نظام جدید و بلوک قدرت ریلگذاری شد. این داغ تازه نیست و یا محصول سالهای گذشته بلکه زخمی عمیق است و عقبه آن به قبل از تشکیل جمهوری اسلامی و در همان ماههای اولیه بعد از انقلاب بهمن ۵۷ میرسد که «خط امامیها» مهیای قبضه کامل قدرت میشدند.
بنیادگرایی اسلامی شیعهمحور که خویشاوندی نظری و گفتمانی با نگرشهای طالبانی و داعشی دارد، دستاوردهای به دست آمده بعد از انقلاب مشروطه و در دوره زمامداری پادشاهان پهلوی در حوزه رسمی را واژگون ساخت و در مسیری معکوس کوشید فرهنگ دستوری با نگرش قشری و باورهای ارتجاعی را جایگزین کند.
شوربختانه جو تجددستیزی شکل گرفته در فضای بعد از انقلاب در جامعه قدرت بنیادگرایان حاکم را افرایش داد اما آنها از ابتدا با اتکا به خشونت عریان، محرومیتهای شغلی، تبعیض در گزینش کارمند و کارکنان و بگیر و بنند تواستند ظرف یک بازه زمانی سه ساله حجاب را اجباری کنند.
از آن مقطع به بعد حیات اجتماعی و کرامت انسانی بخش قابل اعتنایی از زنان ایرانی که پذیرای گفتمان حاکم و نگرش مذهبی و یا دستکم قرائت سنتی و بنیادگرا از دین اسلام نبودند، خدشهدار شده است.
درست است که جان افراد کمی از بین رفته، اما روانهای متلاشی شده و آزرده در چهار دهه گذشته عدد بزرگی است که انباشت زجرهای پیدا و پنهان آن پهنه بزرگتری از قتلهای اعلامی دارد.
اما اکنون خون بهناحق ریختهشده مهسا وجدان جامعه را تکان داده است. موج بزرگ و کمسابقه ایجاد شده هر چقدر آکنده از حزن و خشمی شدید است، اما در وجهی دیگر تغییری بزرگ در سیمای جامعه ایران را به نمایش میگذارد که نوید اتفاقات خوب در آینده است.
توضیح داده شد که این نخستین بار نیست که دختر جوانی قربانی بیداد و نگرش طالبانی حکومت مستقر ایران میشود. زهرا بنییعقوب و سحر خدایاری قربانیانی هستند که در روندی کمابیش مشابه جان باختند.
این روند از همان روزهای اولیه بعد از انقلاب شروع شد. در دهه شصت قربانیان بیشتر و عمدتاً خاموشی داشت که حتی در برابر توهینها، بازداشتها، اخراجها و محرومیتهای گوناگون توانایی دفاع از حق و بیان مشکلات را هم نداشتند. جو سنگین آنها را ناگزیر به سمت خودسانسوری میبرد.
در دوره رهبری آیتالله خمینی مسئله پوشش و حجاب زنان و کلیشههای مذهبی آنقدر پررنگ بود که کمتر فرد و نیرویی به سمت مقاومت و مقابله میرفت. هزینه مقاومت در برابر نهادها و ابزارهای کنترلی بالا بود. فرار و رعایت ظاهری ابزار غالب کسانی بود که باوری به سبک زندگی مورد نظر حکومت و نظام ارزشی مورد نظر آن نداشتند.
البته در کنار استفاده از قوه قهریه و امتیازات قدرت آرایش اجتماعی و سیاسی جامعه نیز متغیر اثرگذاری بود. شمار نیروهای مذهبی و قائلان به حجاب اجباری در آن دوره به مراتب بیشتر از الان بود. همچنین رعایت حقوق شهروندی در سطح کنونی مورد توجه جامعه نبود.
در آن شرایط بخش مسلط قدرت و نهاد ولایت فقیه در سایه رواج فرهنگ مردسالاری و مالکیت بر زن در چارچوب «ناموس» با زحمت کمتری بیحجابی را معادل «خروج از حوزه اخلاق» معنا گذاری کرد و با تحمیل اجباری آن، قانونی ظالمانه را وضع کرد.
آیتالله خمینی تا آنجا سختگیر و حساس بود که خواهان اعدام زنی شد که در یک برنامه رادیویی در پاسخ به سؤال مجری گفته بود که الگوی کنونی زن ایرانی اوشین قهرمان یک سریال ژاپنی است نه حضرت فاطمه زهرا. حتی آیتالله خمینی گفته بود اگر مسئولان برنامه فوق عامدانه این بحث را طرح کردهاند آنها نیز باید اعدام شوند! در نهایت با پیگری محمد هاشمی رفسنجانی حکم فراقضائی ولیفقیه اول جمهوریاسلامی در این خصوص اجرا نشد.
علی خامنهای نیز مسیر سلف خود را ادامه داد و البته برای حفظ وضع موجود در سایه تحولات اجتماعی به سمت مدرنیته مجبور به بهرهبرداری بیشتر از قوه قهریه شده است.
در نظام ولایتفقیه که بر اساس تفسیر ایدئولوژیک از فقه شیعه دوازده امامی استوار شدهاست، رعایت حجاب زنان بخش تفکیکناپذیر هویت نظام و پشتوانه قدرت است. در جامعهای که زنان آن عمدتاً حجاب ندارند، بسیار دشوار است مدعی حمایت جامعه از حکومت «فقیه واجد شرایط» بر اساس روایت نه چندان معتبر (مقبوله عمر ابنحنظله) شد.
از این رو اگر نظام در مورد حجاب اجباری کاملاً عقب بنشیند و این قانون را تغییر و یا اجرا نکند آنگاه شالوده قدرت متزلزل میشود. البته مقاومت پیوسته و تدریجی زنان باعث شده تا آستانه تحمل نظام در یک روند فرسایشی افزایش پیدا کند و محدوده حجاب مورد نظر کاهش پیدا کند اما هنوز تأکید بر سر رعایت اصل آن باقی است و ونهای گشت ارشاد منتظر شکار متمردان از این قانون ناعادلانه و واپسگرا.
این است که ریشه مشکلات کنونی گشت ارشاد و مداخله ناموجه حکومت در سبک زندگی مردم و بویژه زنان به دوره رهبری آیتالله خمینی میگردد. اما تحولات فرهنگی و اجتماعی بعد از دهه هفتاد جامعه ایران را به جایی رسانه است که وزن اجتماعی مخالفان حجاب اجباری به نحو چشمگیری بر موافقان آن برتری یافته است. کسانی از نیروهای مذهبی بیشتر به این نتیجه رسیدند که زنان محق هستند خود نحوه پوشش و استفاده از بدن را انتخاب کنند.
اجبار پاسخگو نیست بخصوص اگر بخواهد امنیت، آرامش و کرامت انسانی افراد را از بین ببرد. حتی اکنون از دید شماری از صاحبنظران و باورمندان مذهبی، حجاب ضروری دین اسلام و مذهب شیعه نیست و در این خصوص مباحثی در جریان است.
حال تراژدی مرگ مهسا دریچهای شده به روی تغییر ژرف جامعه ایران در پذیرش زندگی آزادانه زنان و اراده زنانی که دیگر نمیخواهند ولو به شکل حداقلی پوششی را در عرصه عمومی به تن کنند که باوری به آن ندارند. آنها نیازی به قیم ندارند و نمیپذیرند چه مردان خانوادههای شان و چه مقامات حکومتی برای آنها تصمیم بگیرند.
حکومت حتی اگر بتواند اعتراضات خودجوش شکلگرفته به قتل خاموش مهسا امینی را مهار کند، باز عاجز از متوقف کردن موج رو به رشد مخالفت با گشت ارشاد و مداخله حکومت در سبک زندگی شهروندان است.
مهسا نمادی برای آغاز یک دوره و انتقال تغییرات در لایههای زیرین جامعه به عرصه رسمی و عمومی است. مرگ ناخواسته و مظلومانه او اکسیر رهایی و زندگیبخشی شده و بستر همسویی و همافزایی افراد و گرایشهای گوناگون که هر یک از زاویهای با سرکوب فرهنگی و فرهنگ دستوری مخالف هستند.
نظرات طرحشده در این یادداشت، الزاماً بازتاب دیدگاه رادیوفردا نیست.