۱۰ روزی بیشتر از اعتراضها نگذشته بود که گوگوش صحنه برنامه هنریاش در آلمان را به «شب آواز مهسا» تبدیل کرد و صدایش را با صدای معترضان گره زد.
اغلب نوروزها با او گفتوگو کردهام، اما این بار صدای خوانندهای در گوشم بود که از جلوت تا خلوت، امواج «زن، زندگی، آزادی» را در یکی از شاید سیاسیترین گفتوگوهایش -اگر اغراق نکرده باشم- با خود داشت.
خانم گوگوش شرایط میدانید یک دفعه تغییر کرد. میخواهم مقداری برگردیم به کنسرتهایی که در دورهای برگزار شد که شرایط خاصی حاکم بود. خیلی به نظرم دقت میخواست که حالا باید چه کار کرد؛ یعنی دقیقاً در برلین، در شهریور شما روی صحنه میروید و کنسرتتان تبدیل میشود به «شب آواز مهسا». این تصمیمگیری در آن لحظه با فاصله کمی از اعتراضها... چطور شد به این رسیدید که باید این اتفاق را رقم زد، چون خانم گوگوش هیچ وقت به این شکل سیاست را داخل کنسرتهایش نکرده بود.
درست است. آقای ضرغامی من زمانی که رفتم برای این کنسرتها، چهار تا کنسرت داشتم که اولی در استانبول بود و سه تا هم در شهرهای مختلف آلمان. بعد از کنسرت استانبول، وقتی که در هواپیما داشتم به برلین میرفتم یا نه فرانکفورت، به فرانکفورت داشتم میرفتم، خبر کشته شدن مهسا را شنیدم که خیلی وضع بغرنجی برای من و کل گروه بود.
مجبور بودیم یک تصمیم فوری بگیریم برای اینکه نه امکان این بود که کنسرتها را کنسل کنیم و نه اینکه میتوانستم کنسرتهای متداولی را که داشتم انجام بدهم. در نتیجه کنسرتهای آلمان تبدیل شد به شبهای مهسا و میبایست کارهایی را که قبلاً در لیست ترانهها داشتم را عوض میکردم و به صورت دیگری اجرا میشد. در نتیجه من احتیاج به همدلی داشتم احتیاج به نمیدانم اسمش را چه بگذارم؛ برای اینکه خیلی حال بدی داشتم. نه میتوانستم نخوانم و نه میتوانستم بخوانم.
این وضعیت برای شما شما فکر کنم تجربه تازهای نبود؛ یعنی تجربهای بود که مثلاً من وقتی رجوع میکنم به کارنامه خانم گوگوش دقیقاً در آلبوم «زرتشت» اولین آلبوم شما بعد از انقلاب این را میشود دید؛ یعنی در خود ترانه «زرتشت» هم یک جوری این خواندن و نخواندن، مردد بودن، قضاوت شدن و ترس از قضاوت شدن هست. اینجا هم به هر حال همچین چیزی فکر کنم با شما بود. نبود؟
دقیقاً! من همیشه ناچارم به صحنه پناه ببرم و صحنه است که برای من تعیین تکلیف میکند چه بکنم و چه جور اجرا داشته باشم و این اجرای من نه تنها لطمهای به حضور مردم در سالن و حال من روی صحنه نزند، بلکه بتوانم با اوضاع و احوال موجود خودم را وفق بدهم.
این بود که تصمیم گرفتیم ترانهها را با حالی که من داشتم سریعاً عوض کنیم. آقای ضرغامی من اصلاً نمیتوانم بگویم، این حال من با زمانی که «زرتشت» را انتخاب کردم و روی صحنه خواندم، خیلی فرق داشت با وضعیتی که در این کنسرتهای آلمان برایم به وجود آمد، حتی...
خانم گوگوش فرقش را میتوانید ملموستر توضیح بدهید. آنجا، دقیقاً مفهومی در خود ترانه «زرتشت» هست که میگوید «برای مادران حبس گریه»...
بله، ببینید خیلی حس و حال متفاوتی بود. آن زمان یک تصمیم کلی بود و از قبل به اصطلاح تنظیم شده بود. این اتفاق اتفاقی بود که در آن واحد باید تصمیم میگرفتیم.
خوشبختانه بابک سعیدی چون همراهم بود و چون همه کارها را به اصطلاح در فایل ما آماده داشت این بود که تصمیم گرفتیم. چون مجبور بودیم کنسرتها را اجرا کنیم و نمیتوانستیم منحل کنیم. این بود که کنسرتها تبدیل شد به «شب مهسا» و این حد از همدلی را هیچ وقت تجربه نکرده بودم؛ چه در آلمان و چه در استرالیا.
در یکی از ترانهها اگر اشتباه نکنم و ذهنم درست یاری کند. ترانه «پل» قسمتی از ترانه که البته فقط همین قسمت در فیلم آقای گله «ماه عسل» موجود هست. «کسی به یاد مریمهای پرپر/ کسی تو فکر کوچک کَفترا نیست...» آنجا شما این را تصمیم میگیرید که «مریمهای پرپر» را تبدیل کنید به «مهساهای پرپر» این را من جایی شنیدم و به هر حال میدانید داخل شدن در شعر ایرج جنتی عطایی به عنوان کسی که خوب میشناسیم و میدانیم وسواسشان سخت است... ولی شما تصمیم میگیرید این ریسک را بکنید. احساس کردید که امکان دارد ریسکی باشد که بعداً بخواهد با خودش ماجراهایی به همراه بیاورد.
من به آن به اصطلاح جنبهاش فکر نمیکنم. من آن لحظه بود که موقع اجرا، احساس کردم که به جای مریم میبایست اسم مهسا را بیاورم.
خانم گوگوش در طول این کنسرتها که رفتید اتفاق دیگری هم میافتد. خب شما شرایط خاصی را گذرانده بودید. حالا با توجه به اینکه میگویید ماجرای خروج از ایران را از قبل میدانستید و آمادگیاش را داشتید که قرار است چنین اتفاقی بیافتد. بعد هم خب شما اشاره کرده بودید که یک وهله ۲۰ ساله یا یک جیره ۲۰ ساله، دقیقاً کلمه «جیره» را اگر که باز هم ذهنم درست یاری کند، من از شما شنیدم. ولی این ۲۰ سال وقتی کسی مثل خانم گوگوش نمیتواند بخواند پر از احساسات خاص میشود، پر از اتفاقات خاص بوده، یعنی این ۲۰ سال نمیتواند بدون اتفاق بوده باشد، آن هم برای کسی که سالها روی صحنه بوده است. شما در بحبوحه انقلاب کاری را دکلمه میکنید؛ «صحنه خالی» که من دقیقاً خاطرم هست که آقای میبدی در صحبتی که با ایشان داشتم به این اشاره کرد که این کار گویا در یکی از سری آلبومهای شبانه این بیرون آمد. اما وقتی آمدید بیرون هیچ نشانی از آن اتفاقاتی که تجربه کرده بودید نبود، یعنی شاید مخاطب میگفت که چرا در این سالها خانم گوگوش اینها را در کنسرتهایش با ما قسمت نکرد. تجربه خودش را نیاورد روی صحنه و یک دفعه در این مقطع شما اصلاً رویه را عوض میکنید، دیگر حتی هم صدا میشوید و شعار علیه دیکتاتور شعار میدهید.
بله. اولاً واقعاً باید به حافظه شما بارکالله بگویم. چون چیزهایی و اتفاقاتی را شما یادت است که من دیگر از حافظهام یواش یواش داشت پاک میشد. ببینید، آن زمان... اولاً ۲۱ سال بود، نه ۲۰ سال. یک سال از آن کم کردید، چون این یک سال، هم برای من یک سال خیلی بغرنج بود که آن یک سال را میگذارم به پای سال اول انقلاب که بیشترین صدمه را آن یک سال به هنرمندان زد، چون دادگاه انقلاب اکثر هنرمندان را خواسته بود، بازجوییها بود و فرارهای ناگزیر هنرمندان از مملکت.
ولی این بار درست در بحبوحه موفقیتهای هنرمندان مختلف در کشورهای مختلف، در کنسرتهای مختلف یکهو چنین اتفاق غمانگیزی میافتد که همه ما را ناگزیر میکند که یا تمام برنامههایمان را متوقف کنیم، یا تبدیلشان بکنیم به حضور دیگری که قبلاً اتفاق نیافتاده بود.
اضافه بکنم وقتی بچه میکشند، نمیشود عادی بود. شعار مرگ بر من روی صحنه... من هم فکر نمیکردم در سالن کنسرت فریاد بزنم. ولی وقتی این درد وجود دارد باید همدل و هم صدا باشم با مردمی که در سالن هستند و آمدهاند ببینند که من، یا من نوعی با وجود این اتفاق ناگوار چه کار میخواهیم بکنیم، یا چه داریم بگوییم.
شاید هم بعضیها منتظر بودند که ببینند، گوگوش یا هر کس دیگری بیمحابا و بیفکر همان کارهای همیشگیاش را اجرا میکند؛ و منتظر بودند تا از آن مشکلی برای خواننده یا هنرمندی که روی صحنه است، بتراشند.
میخواهم برگردیم به آن مقطع که شما در ایران بودید. به هر حال برای شما در ایران بودن یک زندگی عادی نبود، شما خیلی چیزها را که داشتید از دست دادید. اصلاً آن مقطع چگونه گذشت، چه چیزی را از آن دور شما در ذهن دارید که هیچ وقت در موردش صحبت نکردید. و چه مقدار از آن اتفاقات، فکر میکنید در کارنامه بعد از انقلاب شما منعکس شده و میشود رد پایش را پیدا کرد. من بیشتر منظورم کارهایی است که درون مایه یا بنمایه اجتماعیتری دارند.
این اتفاق و این ماندن در ایران، من را ایرانیتر نگه داشت. روحیه من آگاهتر شد، البته اگر بتوانم اسم ببرم که آیا آگاه بودم، ولی...
به نظرم بودید. چون شما در کنفرانس یا نشست مطبوعاتیتان جملهای را میگویید که نمیدانم آیا این جمله الان هم وقتی برمیگردید به آن چنین نگاهی دارید یا این اتفاقی فیالبداهه بود. آنجا یادتان هست برگشتید گفتید که انقلاب ما در حال تعمیر و تمرین است. و خب این نشان میدهد که شما همه چیز را دنبال میکردید و این نمیتوانست خیلی بدون پیشزمینه باشد.
نه... دقیقاً با صحبت شما موافقم، من از یک زمانی البته پیگیر همه اتفاقاتی بودم که در مملکت داشت رخ میداد. به خصوص از زمانی که به خوابگاه دانشجویان حمله شد و روزنامه سلام بسته شد و آن اتفاقاتی که حالا دیگر نمیخواهم مجدداً به آنها رجوع کنم.
من از آن زمان تا آنجایی که در توان دانش و فهمم بود، پیگیر همه اتفاقات بودم. ولی امکان اینکه این احساس و این افکار را بروز بدهم یا جایی منعکس کنم، نداشتم. و زمانی که آن مصاحبه و آن کنفرانس مطبوعاتی را داشتم به صورتی بود که فکر میکردم دارد اتفاقات بهتری در مملکت میافتد. دلخوش بودم که متأسفانه این دلخوشی من به بنبست خورد، به دیوار خورد.
یعنی شما فکر میکردید که دوم خرداد... چون هم آنجاست که شما در جواب یکی از حاضران میگویید پاسپورتی را که مثلاً برای من صادر شد، بگذارید به حساب دوم خرداد. به نظرتان دوم خرداد میتوانست اتفاقی مثبت باشد؟ چون همان جاها خب خیلیها فکر میکردند که اصلاً داستان خروج شما با دوم خرداد و خاتمی و این جور چیزها پیوند خورده و اینها را کنار هم قرار میدادند.
آن زمان انتظار داشتم که رفرمی (اصلاحاتی) اتفاق بیافتد. البته سیاهمشق هم دارم؛ در گفتوگو با صدای آمریکا گفته بودم در ایران انقلاب لازم نیست که به باورم حرف اشتباهی بود و الان فکر میکنم که باید اتفاق دیگری بیافتد. اتفاقی که همه مردم در داخل کشور و بیرون از مملکت انتظارش را دارند و آن سرنگونی جمهوری اسلامی است، بی برو برگرد.
خانم گوگوش وقتی از سرنگونی صحبت میکنید، خب به هرحال ما تجربه سرنگونی یک نظام را داشتیم و به قولی شاید خیلی از افراد در این باره همچنان برای خودشان حساب و کتابهای خاصی داشته باشند. چون من دیدم مثلاً در خصوص وکالت دادن به شاهزاده رضا پهلوی شما موضع گرفته بودید و موضعتان برای من اینطور به نظر میآمد که شما چندان با این داستان «وکالت دادن» آبتان توی یک جوب نمیرود.
ببینید این ماجرا مسخره بود، وقتکشی بود. برای اینکه اصلاً احتیاج به وکالت دادن نبود. من اولاً در این مورد جبهه نگرفتم حتی اعلام کردم تا آنجایی که من اطلاع دارم غیر از ایشان کس دیگری را در حال حاضر نمیبینم که در این حد به اصطلاح مورد قبول اکثر مردم ایران باشد؛ اگر هست، شما اعلام کنید. پس کسی که اینقدر واضح مورد تفوق مردم است، چرا باید برایش به اصطلاح نمیدانم چه کلمهای میشود گذاشت هشتگ بگذاریم. اصلاً شاهزاده احتیاج به هشتگ ندارد. وقتی میگوییم شاهزاده، چون ایشان پسر یک شاه بوده، پس در نتیجه میتوانیم راحت به او شاهزاده اطلاق کنیم.
من هیچ وقت باور ندارم که جبهه گرفتم. من اتفاقاً حرفم این بود که جز ایشان در حال حاضر، کسی مقبولتر به انتخاب مردم هنوز نداریم. چون اپوزیسیونی که بیرون از ایران موجود است، حالا داخل ایران را نمیدانم. ولی خارج از ایران هنوز هیچ شخصیتی به اندازه شاهزاده مقبول نبوده، وقتکشی نکنیم و به مخالفان با این کارها بهانه ندهیم.
بقیه افرادی که اسمشان کنار شاهزاده رضا پهلوی مطرح میشود و آنها هم برای خودشان به هر حال قد و قامت رهبری جریانهای سیاسی را قائلند، آنها را چطور میبینید، آیا فکر میکنید آنها باید بیایند سمت شاهزاده رضا پهلوی یا یک رقابت سیاسی و در نهایت شهروندان ایرانی ببینند با کدام جریان میتواند همسو باشند.
ببینید، ماجرای رقابت لازمه امروز نیست. امروز همدلی، همراهی و اتفاق نظر برای یک هدف و آن سرنگونی است. بعدها وقتی که همه به اصطلاح سدها را شکستیم که مهمترین سد همین سرنگونی است، میشود نشست تصمیم گرفت، احزاب تشکیل شوند و اشخاصی که لازم است در این تصمیمگیریها باشند آنجا تصمیم بگیرند.
میدانید در این جنبش که به آن «زن، زندگی، آزادی» گفته میشود شما از معدود هنرمندانی هستید که اصولاً در کار اجرای موسیقی و ترانههایتان نگاه خاصی به زنها داشتهاید. یعنی این به بعد از انقلاب بر نمیگردد. قبل از انقلاب هم شما چند ترانه میخوانید که کارهای خوب خانم زاکاریان است، و این نگاه را به اشکال مختلف نشان میدهد. بعد از انقلاب هم آلبومی میدهید که کاملاً زنانه است «مانیفیست» و این بار هم باز در ترانه «دوباره» این موضوع تکرار میشود، به هر حال ترانهای است که قرار است در ارتباط با «زن، زندگی، آزادی» باشد. وضعیتی که الان میبینید در این سه دورهای که شما به هر حال نگاه به زن داشتید و ترانههایی که خواندید، کدام ترانهها بوده که بیشتر احساس کردید واقعیتهای موجود را در ارتباط با زنها بیان میکرد و امروز که برمیگردید فکر میکنید آنها میتوانند هنوز و همچنان بیانکننده این اتفاقات باشد که ما امروز داریم در ایران میبینیم؟
ببینید آقای ضرغامی، قدیم آن ترانهها که شما اسم میبرید مثل «گهواره» یا «فصل تازه»،من خودم را اجرا میکردم. یعنی هر آنچه در ترانهها گفته میشد و در اختیار من قرار میگرفت انتخاب میکردم، چون احساس خودم را درون آن اشعار میدیدم یا دوست داشتم که آنها را اجرا کنم.
امروز فقط میخواهم حرف زمانه را بگویم، بخوانم. راجع به ترانهای که با دوستان هنرمندم اجرا کردیم و ضبط کردیم. من وقتی این شعر و آهنگ در اختیارم قرار گرفت، تصمیم گرفتم که خودم این ترانه را اجرا نکنم. چون همان دوران بود که بعد از ماجرای مهسا، بسیاری از عزیزان که کشته شدند میخواستم که صدای چند خانم خواننده باشد، فقط من نباشم، از نسلهای مختلف باشد و ترجیحاً میخواستم که آنها بیشتر این کلام را بگویند چون آنها خواننده امروزند، آنها بیشتر مورد توجهاند.
من و بعد از من لیلا، ما از نسلهای قبل هستیم. البته لیلا هنوز خیلی جوان است، ولی حضور دریا دادور عزیز، سوگند نازنین، شهرزاد سپانلو، و به خصوص شهره آغداشلوی عزیز، اینها برای من خیلی مغتنم بودند.
چه ویژگی را خانم گوگوش در کارکتر این خوانندهها دیدید که این ترکیب را انتخاب کردید؟ خب از یک نسل بعد از شما خوانندههای دیگری هم بودند، ولی خب شما مثلاً از آن نسل لیلا را انتخاب میکنید، مثلاً به سراغ شهرزاد سپانلو میروید، یا مثلاً سوگند، دریا دادور.
من همه آنها را دوست دارم. من هلن را خیلی دوست دارم، حتی از گلشیفته هم دعوت کردم، ولی متأسفانه او جای دیگر و در برنامه دیگری بود و امکان حضورش نبود. ولی در آن مقطع زمانی کسانی را انتخاب کردم که احساس کردم آمادگیاش را داشتند که سریع به کمک من بیایند.
اگر بخواهیم نگاهی بکنیم به آنچه که به ویژه در ارتباط با هنرمندان اتفاق افتاد، خوب میدانید که این اعتراضها مستقیماً روی کار شما تأثیر خاصی گذاشت. من حتی در ادامه دیدم با اینکه شما در جمع معترضان حضور پیدا کرده بودید با آنها همصدایی هم کرده بودید اما عدهای بر نتافتند که کنسرتها ادامه پیدا کند و معترض شدند به کنسرتهایی که اتفاقاً داشت در راستای همین اعتراضها پیش میرفت. آن جریانی را که حالا به آن شکل نگاه میکرد، خود شما چطور ارزیابی کردید؟ چون ویدیویی بیرون آمد که این افراد به خود شما هم معترض شده بودند.
ببینید کنسرتگزاری که با آن قرارداد امضا نشد و گویا خیلی هم عصبانی بود... چون خاطرم هست که شعار بیشرف بیشرف که به من اطلاق کرده بود، مال من خواننده نیست. این مربوط به ماجرایی است که پول در آن به اصطلاح دخیل است. این کنسرتگزار میخواست که به اصطلاح این کنسرت را داشته باشد، ولی چون من موافقت نکردم با این کنسرتگزار، کنسرتی و قراردادی داشته باشم به این صورت عنوان شد. بیشتر از سه چهار نفر آنجا نبودند، ولی چون جلوی دوربین بودند این ماجرا را مشخص کردند.
خانم گوگوش کارهای دیگری را هم که در این برهه زمانی بیرون آمد، موسیقیهای معترضی را که منتشر شد، دنبال کردید؟
به اصطلاح هایلایت (بخش درخشان) این ماجرا برای من «برای» بود و موفقیت شروین که برای او واقعاً خوشحالم و به او تبریک میگویم و واقعاً به خلاقیتش افتخار میکنم. کارهای مهدی یراحی است.
کاری هم مهدی یراحی از شهیار قنبری خواند، آن را هم شنیدید؟
بله بله... باز هم هست، مهدی دو تا سرود اجرا کرد که خیلی خوب بود.
سرود زن...
بله... بعد ترانه فرهاد را خانمی اجرا کرد که نمیدانم کیست، ولی خیلی خوب خوانده؛ «یه زن بود، یه زن» به جای «یه مرد بود، یه مرد».
پس کلام شهیار را عوض کرده بود...
بله بله... یکی هم «مرا ببوس» بود، دوست داشتم، اینهایی که به صورت دیگری، به صورت امروزینش اجرا شد، با صدای خانم اجرا شد. کارهای توماج برای من که هیچ وقت رپ گوش نمیکردم، بسیار تأثیرگذار بود. خیلی دوست داشتم امیدوارم که سلامت باشد و هرچه زودتر آزاد شود ما به توماج و توماجها خیلی احتیاج داریم.
فکر میکنم این بار ترانه معترض میشود گفت نسبت به همه ادوار گذشته حتی سال ۸۸ روی ریل خودش برگشت. خب در آن سال هم تعداد ترانههای معترضی که خوانده شد کم نبود، خود شما کار منتشر کردید، آقای داریوش همینطور، ولی این بار ما شاهد یک دوره جدید در ترانه معترض بودیم. چه تفاوتی داشت؟ یعنی کلامی که این بار بیشتر شما شنیدید و برای شما میشود گفت تأثیرگذارتر بود خودش را در چه چیزی نشان میداد؟ چه چیزی را از آنچه در ایران داشت اتفاق میافتاد و شما فرسنگها دورتر نشسته بودید و میدیدید برایتان به ارمغان میآورد، به ویژه آن کارهایی که در داخل ایران تولید شده بودند.
شاید به بلوغ رسیدیم. بعد هم آن اتفاق «زن، زندگی، آزادی» است. این اتفاق است که من هر روز که رادیو فردا را گوش میدهم. بین ترانهها دیگر یک ترانه شاد برقص و بشکن و بالا بنداز نیست. از صبحی که رادیو را روشن میکنم، ترانههای معترض میشنوم تا شب که رادیو را خاموش میکنم. این اتفاق هیچ وقت قبلاً در دورههای اعتراض مردم و خوانندههایی که ترانههای معترض میخواندند، این قدر حضور نداشت.
پس شما به آن شعر فریدون مشیری اعتقاد دارید؛ شعری دارد که میگوید «من ز مردان ناامیدم بیگمان کاوهی...»
«آیندهی ایران زن است»، من قرار بود شعر این ترانه را با موسیقی دوست نازنینم اسفندیار منفردزاده بخوانم، ولی نشد.
چرا؟!
هم درگیر سفر بودم، هم راستش را بگویم مود (حس و حال) خواندن نداشتم. کمی کسالت داشتم، کسالتم بیشتر به خاطر اوضاع موجود بود که خیلی اذیتم کرد.
ولی آیا فکر میکنید الان به آن شرایط برگشتهاید که بشود همین کار را از شما و آقای منفردزاده بشنویم؟
با صدای خواننده دیگر پخش و اجرا شد.
البته آقای منفردزاده که سابقه چنین همکاریهایی داشتهاند، مثلاً شما جمعه را خواندید آقای فرهاد هم خوانده این بار هم فکر کنم از آن اتفاقها بیافتد دیگر.
یک ترانه دیگری هم هست که هم من خواندم و هم فرهاد... «یاد یاران کن/ دردی درمان کن».
آن هم اجرای زیبایی است...
«گریه در...»
رگبار... بله من این ترانه را با صدای خانم شکیلا شنیدم، با آهنگ آقای بابک افشار چون ترانه مال شهیار است.
بله. خب یک وِرسیونش (نسخهاش) را فرهاد خوانده بود و یک ورسیونش را اسفندیار داد، من خواندم که آن موقع پخش نشد.
ولی حالا خانم گوگوش وقتی نگاه میکنید مثلاً به «جمعه» که شما خواندید و آقای فرهاد هم خواند. اجرای خودتان را بیشتر دوست دارید یا اجرای فرهاد را؟
من اجرای فرهاد را دوست دارم.
چرا؟
برای اینکه اصولاً کارهای اسفندیار منفردزاده مردانه است و من اگر «جمعه» را خواندم، انتخاب اسفندیار بود. آن هم به خاطر اینکه میخواست «جمعه» شنیده شود. و چون فرهاد آن زمان هنوز شنونده کم داشت، اسفندیار میخواست این ترانه اول با صدای من معرفی و شنیده شود بعد کار اصلی را با صدای فرهاد منتشر کند. اما برعکس شد یعنی اول برای فرهاد بیرون آمد و بعد با صدای من منتشر شد.
من جایی دیده بودم، یکی نوشته بود که وسط فهرست بدهکاریهای جمهوری اسلامی به نسل امروز کنسرت زنده خانم گوگوش هم هست. جمهوری اسلامی به شما به عنوان خواننده بدهکار است؟
جمهوری اسلامی به خیلیها بدهکار است، به مردم ایران بدهکار است، به تمام هنرمندانی که جلوی فعالیتشان را گرفت و آن کسانی که از دستشان دادیم، مثل هایده، مثل مهستی، و خیلی های دیگر.
یک عدهشان که در ایران نتوانستند بخوانند، مثل فریدون فروغی...
ناصر ملکمطیعی، فردین به اینها جمهوری اسلامی بدهکار است. من این وسط باز مقداری از طلبم را گرفتم.
وصولش کردید...
دو- سه سالی که بیرون از ایران بودم تلاش کردم که کمی از آن ۲۱ سال کار نکردنم را تلافی کنم. ولی جمهوری اسلامی به خیلیها بدهکار است و به طور کل به زنان ایران بدهکار است. و در مراحل بعدی کل منطقه، کشورهایی که همزبان ما هستند، کشورهایی که زمانی ایران الگوی آنها بود. من ماههای آینده باید بروم کویت و بحرین، برنامه دارم.
جالب است، چطور شد کویت و بحرین؟
احترامی که آنجا به هنرمند میگذارند خیلی زیاد است. از من دعوت شده، قبلاً هم یکبار کویت رفتم و خیلی استقبال کردند. در دوبی هم سال گذشته بود که برنامه داشتم.
بله در آن فستیوال...
نزدیک سی هزار نفر در آن محوطه بودند، چون محوطه باز بود. اتفاقاً آنجا ماجرای جالبی داشتم. برای آن کنسرت وزیر خارجه جمهوری اسلامی نامه نوشته بود حالا، یا یک جوری تماس گرفته بودند، تلفن زده بودند به دولت امارات که جلوی کنسرت من را بگیرند. گفتند این خانم از طرف فرهنگ جمهوری اسلامی نیست یعنی...
نماینده فرهنگی نیستند...
نیستش، و ایشان اجازه ندارند بخوانند و دولت امارات جواب دندانشکنی به آقای عبداللهیان...
بله، امیرعبداللهیان...
امیرعبداللهیان داده بودند، که شما لطفاً دخالت در این ماجرا نکنید. و تا لحظه آخر که من میخواستم روی صحنه بیایم، متوقفم کرده بودند تا خبر و اجازه را از رئیس دولت امارات بگیرند. دختر پادشاه امارات -حالا نمیدانم چه لقبی دارد- آنجا آمد و از من عذرخواهی کرد. همسر حاکم قبلی بود، مثل شهبانوی ما به او هم لقب مادر امارات دادهاند. آنها آمدند پشت صحنه و از من دلجویی کردند و من را روی صحنه فرستادند. آن قسمت را پخش نکردند. اول ارکستر، اینترو (مقدمه) را میزند، قرار بود بیایم روی صحنه که گفتند نمیشود. من ارکستر را قطع کردم و گفتم بیایید بیرون که دختر حاکم آمد و کار را فیصله داد...
و شما رفتید روی صحنه.
بله.
اگر ایران بودید چگونه با اتفاقاتی که رخ داده برخورد میکردید؟ به این خاطر میپرسم که دیدید بخشی از زنان سینمای ایران حاضر شدند از خیلی از مسائلشان بگذرند. یعنی به هر حال یک جوری میشود گفت کسی که بازیگر است و حیاتش گره خورده با حضورش در سینما باید بتواند پیشنهاد بگیرد، ولی شرایط کنونی، وضعیت دیگری را برایشان رقم زده است. آیا شما فکر میکنید اگر در ایران بودید، شما هم معترض میشدید یا نه روش دیگری را پی میگرفتید.
قطعاً اعتراض میکردم. من دیگر از یک جایی گذر کردم، سن و سالی از من گذشته که دیگر چیزی برای باختن ندارم. و از این ماجراها واهمهای ندارم. من مدام دنبال کردم موقعیت هایی که هنرمندان داخل کشور با آن روبهرو بودند و هستند. و آرزو میکنم که هرچه زودتر از این مخمصه خلاص شوند.
البته اسم نمیخواهم ببرم، چون نمیخواهم به خاطر گفتههای من آنها به مشکل بر بخورند. ولی من شبانهروز پیگیر مسائلشان هستم. کاری نمیتوانم انجام بدهم جز اینکه دعا کنم که هر چه زودتر از این نکبت خلاص شوند. محمد جان، من کتابم به زودی در میآید. من الان دارم کتاب را ویراستاری میکنم. وقتی در بیاید نسخهای برایت میفرستم بخوانی.
در بیاید که حتماً باید با هم گفتوگو کنیم،چون دو سال پیش بود...
به ماجراهای مهسا خورد.
کتاب را خودتان نوشتید یا کسی به صورت گفتوگو درآورده است؟
گفتوگوست ولی گفتوگویی که شبانهروز شش سال در پاریس نشستم، اینجا تلفنی، اسکایپ، نمیدانم... اینها همه را جمع کردیم، هرچه خاطره داشتم -با تارا نویسنده- که به انگلیسی چاپ شده است. یعنی به فارسی نیست ولی کتاب وقتی نوشته شده، خانم هما سرشار به فارسی ترجمهاش کرده، چون نمیخواستیم تا در میآید، بلافاصله دزدان نشر در ایران به صورت دلخواهشان ترجمه و چاپش کنند. گفتیم به هر دو زبان نوشته شود به زبان انگلیسی که زبان اصلی کتاب است و فارسی که ترجمه آن است.
همه چیز حاضر بود که یکهو این اتفاق افتاد. فقط من باید ویراستاری میکردم که افتاد به همین ماجراها و کنسرتهایی که داشتیم، الان تقریباً تمام شده است.
همکاریهای جدید چطور، همچنان با دوستان قدیمی کاری در دست دارید یا نه دیگر؟
من چند تا کار هنوز به اصطلاح انتخاب نشده در فایلهایم دارم که الان نمیخواهم اسم ببرم، چون نمیدانم کدام را انتخاب میکنم، ولی از شهیار خواستهام که خودش آهنگ و شعر را بسازد و در اختیارم بگذارد. چند تا کار بوده که گفتم همینطور ماندم که انجامش بدهم یا ندهم مثلاً یکی از این کارها همین شعر فریدون مشیری بود. یک کاری بود که پیش هوشنگ ابتهاج داشتم که از کارهای همایون خرم بود...
راستی آن کار چه شد؟
نشد دیگر. میدانید دفعه آخری که با ابتهاج حرف زدم گفتم خب سلام احوالپرسی کنم، بگذارم دفعه بعد زنگ بزنم از او بخواهم این کار را در اختیارم بگذارد که متأسفانه خبر فوت او را شنیدم. من دیر در این کار جنبیدم.
چه حیف...
حیف... ولی مهم نیست، من در ترجمه فارسی کتابم چند نوشته از چند شخصیت برجسته فرهنگی دارم، که یکی از آنها ابتهاج است. یکی دیگر گلستان، یکی عباس میلانی و دیگری احمدرضا احمدی است. اینها هستند که در ترجمه فارسی متنی را در مورد من نوشتهاند. البته مال ابتهاج فکر میکنم مربوط به پیر پرنیاناندیش است.
کتابی که حاوی گفتوگو با آقای ابتهاج بود.... کاری که با آقای سلی قرار بود داشته باشید، مسکوت ماند دیگر.
کار اسمش بود «سفر میکنم». البته مال سلی نشد، ولی عبارت را دادم رها برایم نوشت که به کل هم موسیقیاش فرق دارد هم شعرش، و آخر گفتوگوی من با خانم سرشار این شعر گنجانده شده است.
این دیگر برای همه روشن است که شما خب با شهیار و زویا، آقای جنتی عطایی و آقای سرفراز به طور مشخص همکاری کردید. ولی یک سری ترانهسرا هستند که شما با آن ها کار کردید و کارهایی هم خواندهاید که ماندگار شده، ردپای اینها چقدر اثرگذار بوده است؟ یکی از آنهایی که اخیراً درگذشت محمد علی شیرازی بود، که شما کاری از او را روی صحنه اجرا کردید؛ شنهای ساحلی کلبههای گلی (ساحل انتظار). یا نظیرش مثلاً مسعود هوشمند است که کار خیلی خوبی از او دارید.
چقدر ماشالله تو حافظهات... یعنی من لُنگ به حافظهات میاندازم. باورت نمیشود من آن زمان که ترانه آقای شیرازی... دیگر چه کسی را گفتید؟
هوشمند...
هوشمند و اینها را که میخواندم، اصلاً با خود ترانهسرا ارتباط نداشتم، من بیشتر با آهنگساز کار میکردم.
مثلاً سلیمان اکبری به شما ترانه و آهنگ را میداد و شما اجرا می کردید؟
سلیمان اکبری کارمند رادیو بود و همیشه هم او با خوانندهها به اصطلاح ارتباط برقرار میکرد. ما شعر را از آهنگساز میگرفتیم، از آقای اکبری میگرفتیم یا شاهوردی بود، چند نفر بودند. همین بابک افشار کارهایی داشت یا مهمترینشان، یعنی گندهترینشان پرویز مقصدی است که من خیلی به ندرت شاید یادم باشد ترانههایی که از مقصدی خواندم چه کسانی گفتهاند، به غیر از آنهایی که شعرشان از ایرج جنتی عطایی بود.
کریم محمودی مثلاً بود که با آقای مقصدی هم کار میکرد... خیلی ممنون خانم گوگوش که وقت گذاشتید امیدوارم سال ۱۴۰۲ که سال خرگوش است -نمیدانم شما خرگوش را دوست دارید یا نه- سال خوبی برای شما باشد.
با خرگوش آشنایی ندارم، ولی با میمون آشنا هستم.
چطور با میمون آشنایید خانم گوگوش؟
برای اینکه پسرم میمون است، علامت سالش میمون است.
سال ۱۴۰۲؟
۱۴۰۲، خرگوش، میخوانم بِهتان اطلاع میدهم آقای ضرغامی عزیز.
منتظرم ببینم شما سال ۱۴۰۲، سال خرگوش چه میکنید، امیدوارم که سال خیلی خوبی برایتان باشد، از نقطه نظر هنری و زندگی شخصی.
ممنون از لطفت. و یادمان باشد که ۱۴۰۲ را با شعار زن زندگی آزادی شروع کنیم. سال نو را با اینکه سال گذشته سال بسیار بدی بود برای همه مردم ایران، ولی امیدوارم که سال جدید سالی باشد پر از موفقیتها و پیروزیهایی که همه ما انتظارش را داریم.