داریوش مهرجویی و همسرش وحیده محمدیفر در نخستین ساعات یکشنبه ۲۳ مهرماه زیر سقف خانهٔ خودشان در زیبادشت فردیس کرج با چاقو به قتل رسیدند.
اکو و تکرار کلمهٔ قتل طنین اتفاقی هولناک را دو چندان میکند که از لابهلای گزارشها و فیلمهای تقطیعشده میتوان سنگینی و وحشتناکیاش را دریافت. و اینها همه تو را یاد نظریهٔ آشفتگی و نقاشیهای جکسون پولاک میاندازد.
جکسون پولاک آمریکایی نقاش محبوب داریوش مهرجویی بود. در گفتوگوهایی که با او داشتم، میگفت به نقاشیهایش نگاه کن، ببین چگونه رنگ را میپاشد تا تو بتوانی تصویری را از دل کار ببینی.
حالا این قطرههای خون، این لکههای پاشیده در اتاق را میبینی که بر تصویر دو پیکر بیجان سایه انداختهاند و با خودت فکر میکنی این دیگر چه داستان بغرنج و پیچیدهای است که مهرجویی این بار برای ما تعریف میکند. خودش همیشه میگفت که هیچ وقت از قبل نمیداند کدام گوشهٔ اتاق در قاب تصویرش خواهد ماند.
اینها را میبینی و باور نمیکنی که سکانس آخر فیلمی مردی را میبینی که خودش در سینمای ایران بهتمامی یک سینما بود.
داریوش مهرجویی از برجسته ترین و مهمترین فیلمسازان و از چهرههای اصلی موج نو سینمای ایران بود. شماری از مهمترین فیلمهای سینمای ایران را ساخت. فلسفه خوانده بود، اما علاوهبر ساختن فیلم، رمان نوشت و ترجمه کرد و در شصت سال حضورش در عرصهٔ فرهنگ و هنر ایران همواره چهرهای مؤثر و پررنگ باقی ماند.
حالا او بهشکلی غریب و غیرمنتظره رفته است، مثل بسیاری از سکانسهای فیلمهایش. در بهت و سوگ قتل او، به صدای او گوش کنیم در گفتوگویی که برای نوروز ۱۴۰۰ با او انجام داده بودم.
مهرجویی در این گفتوگو از خودش میگوید، از فیلمهایش، اینکه هیچ فیلمی نساخته که از آن شرمگین باشد، حتی اولین فیلمش الماس ۳۳ که همه طوطیوار دربارهاش بد گفتند. از بزرگترین مشکل همهٔ عمر هنریاش در سروکله زدن با سانسور که قبل از انقلاب ۵۷ شروع شد و هنوز هم ادامه داشت. و از آرزویش برای ایران و مردم کشورش.